لی لی با تکان های دیونیز و ناله های گوش خراش بوراک بیدار شد. بالاخره رسیده بودند. در سفینه را باز کرد و قدم بر سطح سیاره آلوآ گذاشت. تقریبا دو ماه زمینی میشد که به اینجا نیامده بود.
دیدن ماشینهای پرنده و ساختمان های آسمان خراش همیشه برایش حیرت انگیز بود.
برگشت و بوراک را دید که فکش آویزان بود. لی لی خنده اش گرفت اما زود خودش را جمع و جور کرد. دیونیز آنهارا به سمت ساختمان مرکزی برد. وارد ساختمان شدند. ساختمان تماما از چیزی شبیه شیشه بود. که با ضربه کدر میشد(مثل شش ابرقهرمان. تاداشی/نمیدونم درست نوشتم یانه/ میزد روی شیشه کدر، شفاف میشد)
در راه چندتا اسراتوس دیدندکه مشغول انجام آزمایش بودند. اسراتوس ها باهوش ترین گونه این سیاره بودندو اغلب دانشمند و محقق میشدند. اسراتوس ها آبی، لاغر، قدبلند و همه با موهای سفید و رگه های طلایی بودند.
چند ویالوس هم از کنارشان گذشتند. لی لی میدانست به ماموریت می روند. چون انواع سلاح همراهشان بود. در ضمن کار اصلی ویالوس ها هم نبرد بود. ویالوس ها هیکلی و قهوه ای بودند. میشود گفت کمی شبیه تنه درخت بودند.
هرجا هم کمک خواستی میتونی رو من حساب کنی
ممنون
خواهش
کلا ی نکته اونم ب نظرم ی مقدار نگارشی باید بهترشی عزیزم ولی در کل خوب بود ادامه بده ب امید این که ی روز نوبل ادبیات بگیری✌️🧡
عالی بود💜🍓🌟
مرسی💕❤
راز موفقیت تو طرفدار داشتن چیع؟؟من داستانم اوریجنال ولی کشف نمیشه
مال من اصلا ادامه ندادم طرفدار داشته باشه ولی به نظرم داستان های تستچی مثل بد باش ولی مال من باش یا خانم لجباز و آقای مغرور و..... بخون ازشون الهام بگیر (کپی نکنی)
کلا توی هر ژانری که دوست داری یا فیلم زیاد ببین یا کتاب و داستان بخون
یعنی چون ساید یکی کپی کنه نمی نویسی🥺
چه زود منتشر شد😁
همین دو ساعت پیش گذاشتم😅❤
مرسی خیلی عالیه
❤