
سلام کیوت ها🍬 اینم از قسمت پنج عکس این قسمت عکس پدر اریک🖼 عنوان این قسمت هست افشای حقیقت این همون قسمتی که امیلی میفهمه پرنسس👸🏼 نظرات و پیشنهادات فراموش نشه😘🌹
با خودم:« گفتم نه! نه! نه! این امکان نداره حتی فکر کردن بهش هم مسخره ست ماتیلدا نمیتونه مادر من باشه مطمئنم که این فقط یه سوع تفاهم بزرگ» حلقه خواهر ناتالی رو برداشتم و یه بار دیگه با ست جواهر مقایسه کردم باهم مو نمیزدن به سرعت دارو هارو برداشتم و جعبه رو گذاشتم سرجاش اومدم برم که یه صدایی از پشت سر گفت:«هی تو دیگه کی هستی» برگشتم و با یه آقای تقریبا ۵۰ ساله و لاغر روبرو شدم ظاهرش خیلی آراسته و مرتب بود بهش نمیخورد خدمه باشه برای همین قبل از حرف زدن تعظیم کوچیک و خانومانه ای کردم و گفتم:«من امیلی ام پرستار جدید پسر بانو ماتیلدا داشتم دنبال دارو های چارلی میگشتم چون روز اولم نمیدونستم جاش کجاست برای همین همه جارو گشتم» سرمو انداختم پایین اومدم برم که یهو مچ دستمو خیلی محکم گرفت مشتمو باز کرد و حلقه رو دید و با خشم گفت:« بعید میدونم پرستار باشی دزد سر گردنه لقب بهتری» بدتر از این نمیشد هیچ مدرکی هم ندارم تا ثابت کنم که من دزد نیستم اون بدون اینکه چیزی دیگه ای بگه نگهبان رو صدا زد سرباز جوان جلو اومد و تعظیم کرد خب حالا مطمئن شدم مرده راستی راستی یه کاره ای هست بهش گفت:«این موش خیابونی رو ببر و به سیاهچال بنداز جلاد هم خبر کن بگو یه اعدامی داریم زود خودشو برسون😱»
فریاد زدم:«چی اعدام! ولی من اونو ندزدیم قثم میخورم که مال خودمه یادگار مادر» جواب داد و گفت:«واقعا چه مادر مهربونی کاش همه ی مادرا برای بچه هاشون انگشتر الماس خالص یادگار میزاشتم نگهبان زود این سگ ولگردو از جلوی چشمم دور کن» نکهبان ها دست هامو محکم گرفتن و منو میکشوندن روی زمین هرچی مقامت میکردم کافی نبود افتادم روی زمین بغذم ترکید گریه کنان و با صدای بلند میگفتم:«نه من دزد نیستم اون یادگار مادرم ولم کنید من بیگناهم توروخدا ولم کنید من دزدی نکردم» اما اونا حتی منو نگاه هم نمیکردن به زور منو از پله ها پایین بردن انقدر جیغ و داد کردم که تمام اهالی قصر به حالم خبر شدن تمام خدمه ها دورمحلقه زده بودم و با تأسف تماشا میکردن یهو شاه آرتور از راه رسید و پرسید:«هی اینجا چه خبره این چیکار کرده» پشت سرش اریک اومد تا منو که گریه کنان روی زمین افتاده بودم دید سریع دوید سمتم نگهبان هارو هل داد اونطرف بغل کرد و گفت:« تو خوبی ببینم کاری که باهات نکردن! آروم باش من پیشتم نمیزارم بهت صدمه بزنن »بلند شد و به سمت نگهبان ها رفت و گفت:« دارید چه غلطی میکنید این دختر چیکار کرده» یکی از نگهبان ها جلو اومد و جواب داد:«شاهزاده اریک مارو ببخشید وزیر گابریل بهمون دستور داد گفت که این دختر انگشتر بانو ماتیلدا رو دزدیده» جواب داد:«اون دزد نیست فهمیدید» پدر اریک یا همون شاه که متعجب داشت مارو نگاه میکرد به نشانه ی اعتراض گفت:« بسکن اریک اگه اون دزدی کرده باید نتیجه ی عملش رو هم ببینه»جواب داد:«اون دزد نیست پدر» و کمکم کرد بلند بشم و منو برد به اتاقش
شوک شده بودم و میلرزیدم اریک بهم یه لیوان آب داد و منو نشوند روی تختش پرسید:«بیین امیلی میدونم الان وقت خوبی برای این حرف ها نیست من میدونم تو دزد نیستی ولی توی اتاق بانو ماتیلدا چیکار میکردی قضیه انگشتر چیه» جواب دادم:«اریک من یه چیز هایی فهمیدم اون انگشتر که مال مادرم بود رو یادته من سرویس اون انگشترو توی اتاق بانو ماتیلدا پیدا کردم...» اریک حرفمو قطع کرد:«بزار حدس بزنم میخواستی بیای بیرون که گابریل تو رو دید و متهمت کرد اما یه سوال تو که فکر نمیکنی ماتیلدا مادر تو باشه» گفتم:« آرزو میکنم که نباشه ولی یه راه هست که میتونم باهاش از صحت این قضیه مطلع بشم احتمالا چارلی یه چیزی راجبش میدونه» همون موقع یکی اومد و در گوش اریک چیزی گفت اریک اومد سمت من و گفت:«خیلی خب پس تو برو سراغ چارلی منم میرم ببینم پدرم باهام چیکار داره» قبل از اینکه بره از جام بلند شدم بغلش کردم و گفتم:«اریک واقعا خوشحالم که دوست خوبی مثل تو دارم» واقعا هم راست میگفتم اگه اون نبود خدامیدونست چی بلایی میخواد سرم بیاد این اولین بار که کسی انقدر محکم پشتم می ایسته حس میکنم همیشه میتونم به اریک تکیه کنم چند دقیقه صبر کردم حالم که بهتر شد رفتم توی باغ بگردم دنبال چارلی بگردم
از زبون اریک
دوان دوان رفتم به اتاغ پدرم تا ببینم باهام چیکار داره از در که وارد شدم دیدم رو به پنجره ایستاده و غروب خورشید رو نگاه میکنه برگشت و گفت:«اریک باید باهم صحبت کنیم قبل از اینکه شروع کنم باید بهت بگم مادرت امروز با کشتی رفت نروژ و تا چند ماه دیگه بر نمیگرده و حالا موضوع اصلی تو چرا انقدر از اون دختر طرفداری کردی؟» چند قدم جلو اومدم و آروم زمزمه کردم:«ببین پدر شاید یکم عصبانی بشی ولی باید بگم من عاشق اون دختر شدم» انتظار داشتم الان قصرو رو سرم خراب کنه که چرا عاشق یه کارگر شدی ولی واکنشش خیلی بهتر از اون چیزی بود که فکر میکردم با آغوش باز ازش استقبال کرد و خیلی هم خوشحال شد یادآوری هم کرد که مادرم چیزی نگم آخه اون بفهمه دیگه نمیشه کنترلش کرد🤣
حدود ده دقیقه ای با پدرم گپ زدم و بعدش رفتم دنبال امیلی توی اتاقش نبود تو اتاق چارلی هم نبود رفتم توی باغ تا شاید بتونم اونجا پیداش کنم خیلی گشتم اما پیداش نکردم میخواستم برگردم که صدایی شنیدم صدا رو دنبال کردم و دیدم که امیلی یه گوشه نشست و با بغذ داره به اون انگشتر نگاه میکنه آروم نشستم کنارش پرسیدم:«از واکنشت معلومه پسره چیزی رو که میخواستی نگفت» جواب داد:«درسته اون گفت سرویس جواهر مال مامانش و انگشترش هم خیلی وقت گم شده» چند لحظه ای سکوت همه جا رو فرا گرفت تا اینکه من گفتم:«هی یه راه دیگه هم برای فهمیدنش هست من به کتاب های تاریخ خیلی علاقه دارم حتی چند تا از بهترینشون رو توی کتابخونه ام دارم بیا بریم ممکنه سرنخ هایی بهمون بده» یکم اونجا موندیم و بعدش راه افتادیم سمت کتابخونه قبل از اینکه برسیم شارلوت رو توی باغ دیدم که داشت برای استیو ولیعهد اسپانیا اشوه می اومد خداروشکر دیگه سمت من نمیاد🤣
از زبون امیلی
به کتابخونه رسیدیم اریک دونه دونه قفسه هارو چک کرد و بالاخره جامع ترین کتاب تاریخ و پیدا کرد گفت:«تو ۱۷ سالته امیلی اگر فرض کنیم تو دختر ماتیلدا هستی ۱۷ سال پیش استفان شاه بود یعنی پدرت اونه اما اینجا نوشته که استفان همسر دیگه ای هم داشته ملکه الینور همسر اول شاه ولی اون موقع تولد دخترش ملودی میمیره...» حرفشو قطع کردم:«و سر بچه اش چه بلایی اومد» ادامه داد:«چند روز بعد از تولدش گم شد و بالاخره خبر مرگشو دو هفته بعد آوردن» خیلی با عجله و تند گفتم:«تاریخ تولد بچه و تاریخ گم شدنش و ننوشته؟» از شانس خوب نوشته شده بود اریک به کتاب خیره شد و گفت:«تاریخ گم شدنه بچه همون شبی که مادرت تورو به کلیسا داد» زمزمه کردم:«من همون شاهزاده گم شده ام🤯😵😱»
خب به پایان این قسمت رسیدیم امیدوارم لذت برده باشید قسمت بعدی به همین زودیا میاد نظرات و پیشنهادات فراموش نشه🌹😘
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی بود
لطفاً پارت بعد رو زودتر بزار
قسمت بعدی منتشر نمیخواد بشه انگار 🤣😭
عالی پارت بعدم بزار
عالی عالی عالیییییی داستانه منم بخون لطفاااا
وای عالی بود 😍😍
کی قسمت بعد رو میزاری خواهشا زود بزار خیلی منتظرم💙💜
سلام من گذاشتم بستگی به سایت داره