جادوی بیرحم5

اومدیم دیگه بزن که بریم و من این روز ها دیگه آخرای نتمه برای همین شاید به چند هفته ای نباشم😭 اما فصل مردم زود میام😉 دیگه برو که بریم

از زبان المیرا:در باز شد و به نفر اومد تو چون تو تاریکی بود صورتش دیده نمیشد اما لباسش معلوم بود و از طرز پوشیدنش معلوم بود پسره بعد پسره گفت:خب خب ببینم تو خوبی؟

وقتی اینو گفت خواستم بکشمش😂 من دختر خوبی هستم اما الان واقعا عصبی بودم و سرم برای دعوا درد میکرد😂(یک سوال این کلمه کنایه از چیست لطفا یکی بگه) گفتم:اگه تو رو می دزدیدن شب هم باشه ترسناک هم باشه بعد به صندلی ببندند بعد بیفتی با صندلی صندلی هم آهنی باشه آنوقت حال تو خوبه

گفت:خدا وکیلی نه😂 گفتم:پس خدا وکیلی ساکت شو. بعد نزدیکم شد و گفت: خب دیگر کارمون رو شروع کنیم. بعد من تندی گفتم:میخوای چکار کنی هان میخوای کبدم رو در بیاری و بفروشی؟ یا میخوای برات کلفتی(خدمتکار) کنم؟ هان جواب منو بده !. گفت:آرام بچه به نظرت من یه قاتلم یا یه خنگ ؟. گفتم:نمیدونم اما مشکوکی اگه نمیخوای از این کارا بکنی میخوای چکار کنی؟

گفت:اممم........ نمیتونم بگم اما چیز مهمی نیست😊. بعد نشست روی چهار زانو و من برای اولین بار دیدمش اون کسی نبود جز ..... جز......

جز به غریبه (چیه فکر کردین اون پسر که شب تولدش بهش آلبوم بیلی آیلین داد راستی اسمش چی بود؟😂 تو کامنتا باید یادم رفته) بعد به دستش نگاه کردم تو دستش یه. ..... یه. .... 😓

چوب بستنی بود (چیه نکته فکر کردین چاقویی چیزیه😂) اما چوب بستنی بود خود بستنی رو حتما تو راه خورده بود

گفتم:تو راه داشتی می اومدی بستنی خوردی😂؟. گفت:نه از این چوب بستنیایی که دکترا استفاده میکنن این یکی از اوناست. گفتم:فهمیدم😠. خیلی با دعوا این گفتم بعد گفت: دعوا داریا😾خب حالا دهنتو باز کن. گفتم:چرا. اما هنوز کلمه 《آ》کامل نگفته بودم که چوب بستنی رو کرد تو دهنم😲 و گفت:این به تکنیک قدیمیه کاری کن حرف بزنم بعد تمام

چوب بستنی رو اینقدر تو لپم دور داد که لپم داشت سر میشد😂 بعد درش آورد گفتم:تو مریضی چیزی هستی؟ . گفت:بزار کارم تمام شه بعد خودت می فهمی😈. و بلد شد و از اتاق رفت بیرون. هنوز کامل از اتاق نرفته بود بیرون که گفتم:لااقل صندلی رو درست کن اما گوش نداد و رفت

این پارت تمام شد برای پارت بعدی 6 نظر میخواهم یادتون باشه 6 نظر