
از زبان کت نوار سریع از قصر دور شدم که به جنگل رسیدم به حالت عادیم بر گشتم . خسته بودم نشستم رو سنگ به پلگ غذا دادم و سریعا تبدیل شدم رفتم تو اتاقم خوابیدم از زبان مرینت در خواب نازنین به سر میبردم که احساس کردم یه بار ۹۹۹۹۹۹۹۹۹۹۹۹۹۹۹۹۹۹۹۹۹۹۹۹۹۹۹۹ افتاده روم کم کم اون یه بار به دوبار تبدیل شد 😐 دیگه داشتم له میشدم😐 تصمیم گرفتم به حرف بیام 🤣 پاشدم و گفتم چی شده داشتم چشام رو میمالیدم که یهو دو نفر عین وحشی ها افتادن روم یه اخ گفتم که کتی گفت مرینت مرسی مرسی مرسی سفت تر منو رو تخت بقل کرد اناهیتا هم خیلی خیلی سفت منو بقل کرد و جیغ زد و گفت مرینت ترسیدم نشستم و گفتم ترور شدیم ؟!؟!؟!؟!؟!؟!؟؟!؟؟!؟! جفتشون از خنده مردن رفتم براشون قبر گرفتم گفتم خب بنالین چی شده و دیگو وارد اتاق شد گوشیش رو اورد سمتم با چیزی که دیدم میخواستم ار خوشحالی بمیرم افتادم رو دخترا بقلشون کردم و گفتم هورااااااااااااااااااااااااااا ۳۳۵ نفر دیدن ۳۲۶ نفر لایک کردن ما راند ۱ رو بردیم جیغ کشیدیم دیگو گوش هاش رو گرفت و گفت فکر کنم یه چیزایی تو گوشم پاره شد ابجی پایین منتظرتیم هممون با کت نوار میخوایم جشن بگیریم برنده شدنتون رو دیگو این تازه اولشه ۴ مرحلس سریعا همه رو بیرون کردم یه تیپ اسپرت پسر کش زدم و با جاذبه خاصی از پله ها رفتم پایین همشون پایین بودن کت نوار ، گروه پسر ها ( یعنی جاناتان بیشور ، تابروم ، مینوس .... ) ، کتی و اناهیتا رفتم جلو مینوس تا منو دید روش رو کرد یه طرف دیگه جلوش وایسادم و گفتم اوخی باخیتی با حرص خندید و گفت این تازه اولشه فعلا مبارکت باشه گفتم نو نو نو یه چیزی رو اشتباه گفتی دست اناهیتا و کتی رو گرفتم و گفتم مبارکمون باشه دیدم تابروم یه گوشه وایساده و به کار های من نگاه میکنه رفتم پیشش دست هام رو تو هم گره کردم و گفتم میبینم که تو هم عقیده مینوس رو داری مرینت چه عقیده ای
تابروم مینوس گفته که دخترا تو رقص و اواز افتضاحن برای همین این گروه و مسابقه تشکیل شد ........... رفت تو فکر بهش گفتم که تو هم طرف اون ها رو گرفتی گفت مرینت ولی مینوس یه همچین چیزی رو به من نگفته اومدم جواب دندون شکن بدم که مادرم پرید و سفت بقلم کرد و در گوشم گفت مرینت فردا نه پس فردا تولد کت نواره گفتم مامان میخوام سوپرایزش کنم امشب برنامه میچینم باشه دخترم راند ۱ رو بهت تبریک میگم مرسی مانی عجیب بود کت غیب شده بود همه جای قصر رو دنبالش گشتم اما نبود که نبود دیگه داشتم نگرانش میشدم از قصر زدم بیرون از زبان کت میخواستم ببینم اگه من پیشش نباشم از کی متوجه میشه و چقدر براش ارزش دارم تقریبا یه ۵ دقیقه ای می شد که تو جمع نبودم دیدم مرینتم شروع کرد به گشتن دنبال من دس نمیتونه پیدام کنه از قصر خارج شد پریدم بقلش کردم اول ترسید گفت ارتمیس ولم کن چیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی یعنی ارتمیس مرینتم رو دیده ؟!؟!؟!| یعنی با هاش کاری کرده ؟!؟!؟؟!؟! برش گردوندم تا دید منم بحث رو عوض کرد گفت پیشی خوبی گفتم بحث رو عوض نکن تو ارتمیس رو دیدی ؟؟ چیزی نگفت شون هاش رو گرفتم و اروم تکونش دادم گفتم مرینت اون قابل اعتماد نیست راستش رو بگو دیدیش بدو ؟!؟!؟!؟!؟!؟!؟!؟!؟؟!؟!؟!؟؟!؟!؟!؟؟! نه ندیدمش راستش رو بگو سرش رو انداخت پایین چونش رو گرفتم و با خودم چشم تو چشم کردمش گفتم راستش رو بگو گفت اره ادامه دارد..
از زبان مرینت به کت گفتم اره که گفت کی دیدیش چرا بهم نگفتی چیزی نگفتم گفت مرینتم اون فرد قابل اعتماد نیست چرا این قدر راحت به همه اعتماد میکنی اون قصد جون تو رو داره یه خورده صداش رو بلند کرد گفتم نه کت اون اگه میخواست منو بکشه تو همون خونه میکشت چرا نکشت ؟ مرینتم تورو خدا قبول کن اون قابل اعتماد نیست منم نمیگم هست پس چرا نمیگی کی دیدیش انچه گذشت ( در اتاق مرینت شب اجرا که با اناهیتا رو تخت خوابش برد ) مرینت ................ مرینت ..............مرینت .......... مرینت دیدم هی یه نفر داره اسمم رو صدا میزنه با فاصله و اروم بلند شدم تا ارتمیس رو دیدم ۶ متر پریدم گفتم تو اینجا ........... انگشتش رو گذاشت رو لبم و گفت شششششششششششش ........... عروسکم رو تازه خوابوندم با هام بیا دستش رو به سمتم دراز کرد بهش گفتم چرا منو نکشتی خیلی عجیب بود الان باید از اون نگاه های ترسناک یا کار های عجیب میکرد ولی با لبخند گفت من که با تو دشمنی ندارم به کمکت احتیاج دارم و میخوام یه چیزی فقط به تو نشون بدم خیلی ترسیدم ولی دستش رو گرفتم لبخندش یه خورده ترسناک شد ولی بعد منو با یه سرعت خیلی عجیبی کشید جلو و از بالکن افتادیم پایین چشام رو باز کردم الان باید رو زمین باشیم ولی نه اینجا کجاس فقط تاریکی یه نور ملایمی دیدم رفتم سمتش احساس کردم دست ارتمیس هنوز تو دستمه گفتم ک........ کجاییم گفت
لازم نیست انقدر از من بترسی من خصلتم این جوریه تا حالا تو عمرم هیچ دوستی نداشتم اگر هم داشته باشم فقط به خاطر این بوده که از منافع کثیفشون بهره ببرن و اینجا سرزمین اجنه هاست بلند گفتم چیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی گفت لازم به ترس نیست من ملکه اینجام و نمیزارم یه تار مو از سرت کم شه باید کمکم کنی چی شده مرینت ابلیس داره بیدار میشه و قصد حمله به ما رو داره ابلیس چیه اون ......... یه نفس عمیق کشید و گفت اسم شیطانه تو باید کمکم کنی وگرنه هم قلمروهم هم همه اجنه ها از بین میرن من نمیدونم ...... من چجوری میتونم کمکت کنم اخه مرینت بعدا حرف میزنیم زمانم تموم شد باید بری دنیای خون اشام ها یهو حول داد تو یه سیاه چاله چشام رو که باز کردم دیدم تو بالکن وایسادم صداش تو گوشم پیچید که میگفت به هیچکس نمیگی .... نمیگی ..... نمیگی ....... تو .... تو ........ انتخاب شده ای .......... فرشته ی جنگ جو صدا ها قطع شد خیلی فکر کردم خیلی ولی نفهمیدم چجوری خوابم برد از زبان کت نوار ( حال ) رفت تو فکر و ساکت شد تکونش دادم و گفتم مرینتممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممم گفت ها چیه چی شده بگو ببینم کی دیدیش همون موقع که نجاتم دادی دیگه نه تو دوباره دیدیش راستش رو بگو کت اومد و فقط بهم گفتش که ........ ام ...... گفتش که چرا سعی میکنی بهم دروغ بگی چون مجبورم کت نمیتونم ( یه قطره اشک از گوشه چشمش ریخت ) گفت باشه مرینتم ..... باشه و سفت بقلم کرد گفت بیا بری قصر بیا رفتیم قصر ماردلیا دو روز بعد اناهیتا بدو اونو بزار اون جا مرینت من تا حالا برای هیچ کس سوپرایز درست نکردم بعد خنده کت وارد قصر شد کلی ریسه و گل ریختیم سرش به نینو علامت دادم که اهنگ رو بزنه کت رو انگار بهش شک وصل کرده بودن ادامه دارد...
از زبان کت نوار باورم نمیشه اینا هیچ وقت برای من مهمونی نمیگرفتن وای خدا مرینتم چقدر جیگر شده یه تیشرت مشکی که عکس پنجه سبز داره با یه دامن کوتاه سبز پاش بود که خیلی بهش میومد داشت از مهمان ها پذیرایی میکرد رفت تو اشپزخانه از زبان مرینت رفتم تو اشپزخانه اخه کیک حاضر شده بود باید تزئینش میکردم از یخچال گذاشتمش رو میز کاکائو رو ریختم روش یه کیک سه طبقه کاکائویی اسمارتیز ها رو بهشون رنگ خوراکی سبز زدم و یه پنجه روی کیک درست کردم حالا میرسی به خامه با خامه شروع کردم به گذاشتم پنجه های کوچولو کوچولو که یه دستی دور کمرم حلقه شد برگشتم هیچکس نبود دوباره برگشتم سمت میزی که روش کیک رو گذشته بودم ظرف اسمارتیز ها نبود گفتم کتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت خندید و گفت خیلی خب بیا گرفتم ظرف رو چیندم بعد کت نوار گفت بگو ببینم از کی تو فکر مهمونی هستی و بهم نگفتی گفتم من یه دو روزی میشه فعلا بیا کمکم این خامه ها رو بزار سر جاش باشه بدو برو بیرون کیک رو برداشتم رفتم بیرون اهنگ خوندیم براش کیک رو فوت کرد نوبت به کادو ها رسید من بهش یه کتاب دادم اول یه خورده تعجب کرد اومد بازش کنه که گفتم نه پیشی هو خونه باز کن باشه مهمونی تموم شد همه رفتن خیلی خسته بودم امیلی حتی کمکم هم نکرد همه مهمونی رو خودم تشکیل داده بودم خوابیدم فردا بیدار شدم که فهمیدم یکی شرور شده دوان دوان رفتم پایین به تیکی گفتم تیکی خال ها روشن به لیدی باگ تبدیل شدم کت داشت مثل همیشه با فرد اکوماتیز شده میجنگید دویدم کمکش خداحافظ پروانه کوچولو و تمام یه دختره بود با مو های نارنجی مشکی و چشم های زرد کمکش کردم بره خونه داشتم به حالت عادیم بر میگشتم که یه نفر دیگه همون لحظه شرور شد کت گفت تو برو من هستم باشه اون یه پسر بود که شرور شده بود قدرتش تو هم و اتفاق های بد بود به مرینت که تبدیل شدم اون پسره اومد پیشم یهو هلم داد رفتم تو یه سیاه چاله که دیدم کت نوار بهش تیر خورد اونم امیلی بهش زد یه جا دیگه دیدم که ارتمیس مادرم رو کشته و مادرم تو بقلمه یه جا دیگه دیدم مریدا از زبان کت دیگه نمیتونستم از کاتاکالیزم استفاده کردم و اون تونلی که مرینتم توش بود رو نابود کردم مرینت اومد بیرون و بقلم کرد از. زبان ملکه اکوما ها نهههههههههههههههههههههههههههه دیگه نمیشه منتال رو هل دادم کنار تیر کمان رو برداشتم ادامه نتیجه.......
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
لطفا قول میدم برای هر پارت نظر بدم و لایک کنم فقط ادامه بده
تعداد لایک ها بیاد پایین ادامه نمیدم
نه خواهش میکنم من این داستانتو خیلییییییییییییییی یعنی خیلییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی دوست دارم🥺
عالییی
نتونستم تحمل کنم اول پارت های قبل بیاد بخونم😁❤❤
دوست دارم❤
خوبی؟ چطوری؟❤