
دختری دوازده سالهروی تخت خوابش نشسته بود و به سقف نگاه میکرد. اسم آن دختر لیندا بود. سروصدایی از بیرون شنیده میشد.لیندا آن صدا هارا میشناخت .صدای دعوای برادرشآلبرت ومادرش بود.آلبرت میگفت :اون لباسونمیپوشم مادرش گفت: باید بپوشی آلبرت گفت:نمی خوام اون لباس رو بپوشم مادرش گفت: بپوش همین الان داره دیرمون میشه آلبرت باعصبانیت گفت:باشه و رفت توی اتاقش
لیندابه خودش در آینه نگاهی انداختلباس خواب تنش بود وموهایش ژولیده بود وبعد به ساعت نگاهی انداخت ساعت ۱۰ بود دیرشان نمیشد ولی آن روز زمان خیلی سریع میگذشت. لیندا به کمد لباسش نگاهی انداخت درش را باز کرد و لباسش را پوشید و به پذیرایی رفت. لیندا گفت:سلام مامان مادرش گفت:سلام صبحانه توی آشپزخانه هست لیندا وارد آشپزخانه شد و یک نان تست برداشت. همان لحظه کسی وارد خانه شد کسی که لیندا نمی خواست بیبندش
لوکاس پسر عموی لیندا بود. لیندا کاملا فراموش کرده بود که لوکاس قرار بود آنها را به ایستگاه کینگز کراس ببرد مادرش گفت:سلام لوکاس خیلی وقت بود که ندیده بودمت لوکاس گفت:سلام لیندا خیلی آرام از آشپزخانه بیرون آمد و وارد اتاقش شد.به ساعت نگاه کرد ساعت ۱۰:۱۵ بود. وسایلش را هم کامل جمع نکرده بود چند تا از کتابهایش را توی چمدانش گذاشت و در چمدانش را بست. لیندا به گربه اش نگاه کرد گربه اش کیتی هم به او نگاه میکرد چمدانش را برداشت و رفت گربه هم به دنبال او راه افتاد.
وقتی به ایستگاه کینگز کراس رسیدند ساعت تقریبا ۱۱ شده بود.لیندا دوست هایش شارلوت وهلنا را دیدو باهم یک کوپه پیدا کردند. هلنا داشت کیتی را نوازش می کرد شارلوت به زمین زل زده بود ولیندا به بیرون نگاه میکرد و ساعت ها می گذشت دیگر تقریبا داشتند به هاگوارتز نزدیک میشدند هلنا گفت:دیگه داریم میرسیم ردا هاتون رو بپوشین
به هاگوارتز رفتند و بعد از مراسم گروه بندی موقع شام شد.لیندا برای خودش سوپ ریخت ولی آن را نخورد . با غذایش بازی میکرد مادرش معمولا خانه نبود .به خاطر شغلش همیشه درحال سفر بود برای همین لیندا وآلبرت او را خیلی کم میدیدند. او به لیندا وآلبرت گفته بود چند روزی مرخصیگرفتهبود ولی او آدمی نبود که برای چند روزی مرخصی بگیرد برای همین مشکوک بود معلوم بود برای کاری مرخصی گرفته بود ولی چهکاری؟ لیندا به غذایش نگاه کرد حس کرد گرسنه اش شده برای همین شروع بهخوردن سوپش کرد
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
پارت بعدی کی میزاری
فردا میزارم
سعی کن زیاد گفت ننویسی . اگه گفتگو بین دو نفر باشه ، با یبار گفت نوشتن ، دیگه خواننده می فهمه که کدوم شخصیت داره حرف می زنه
خیلی خوب بود
❤❤
100 تاییم کنید💙
100 تاییم کنید💙
100 تاییم کنید💙
100 تاییم کنید💙
100 تاییم کنید💙
100 تاییم کنید💙
100 تاییم کنید💙
100 تاییم کنید💙
100 تاییم کنید💙
100 تاییم کنید💙
100 تاییم کنید💙
100 تاییم کنید💙
100 تاییم کنید💙
100 تاییم کنید💙
100 تاییم کنید💙
منم 100 تایییم کنین
خیلی قشنگ بود لایک کردم
پارت بعدی پلیز
ممنون