که یهو دوباره قلبم درد گرفت فقط تونستم بگم آدرین و چشمام سیاهی رفت و دیگه هیچی نفهمیدم از زبان آدرین :توی اتاقم بودم که شنیدم یکی میگه آدرین سریع رفتم به سمت اتاق مرینت سریع وارد اتاق شدم که دیدم چشمای مرینت بسته هس نبضش رو گرفتم خیلی ضعیف میزد سریع به یکی از خدمتکارا گفتم با پزشک تماس بگیره بعد از 15 دقیقه دکتر اومد یک احوال پرسی کوتاه کردیم و دکتر رفت سراغ مرینت بعد از کلی معاینه گفت :شما نسبتی با ایشون دارید منم یکم فکر کردم اگه میگفتم نه میگفت پس اینجا چیکار میکنه پس تصمیمم رو گرفتم و گفتم نامزدشم دکتر : خیلی مراقب ایشون باشی. که بهش استرس وارد نشه
4 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
14 لایک
پارت بعدی رو گذاشتم توی صف برسیه
سلام
عالی😁😁
ولی هرچی فوش بلد بودم بهت دادم چرا وسط لحضه حساس کات کردی داستان رو😠
پارت بعدی رو هم طولانی تر نوشتهم جای حساس کات نکردم
اره خوندم دست درد نکنه عالی بود
ممنون
انلاینی اگه اره بعدی رو بزار
دارم مینویسمش عزیزم
من کشتمت نگی چرااااااااااااااااااا بعدییییییییی عالیب ید
بعدی