رفتم توی اتاقم و خودمو پرت کردم رو تخت و شروع کردم تو گوشی چرخیدن * از زبان مرینت * در رو باز کردم و رفتم تو خونه ، خونه توی سکوت عجیبی بود ، تنها چیزی که تو خونه پیدا کردم و قبلا اونجا نبود یه تیکه کاغذ بود ، برداشتم و شروع کردم به خوندن * متن داخل کاغذ : مرینت مادرت حالش بد شده و من بردمش بیمارستان ، از اونجایی که نمیدونم کی میای ، یکمی غذا توی یخچال هست ، اونو بردار بخور و ترجیحا منتظر بمون تا من بهت زنگ بزنم ، امضا بابایی * چییییییییییی مامان حالش بد شدههههههههههههههههههههه ، هوف مرینت آرامش خودتو حفظ کن ، آروم بیا برو لباستو عوض کن ، بردار غذای تو یخچالو بخور ، آروم ، تو همین فکرا بودم که یه مسیج از طرف یه شماره ناشناس دریافت کردم
4 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
27 لایک
آدرینا ؟ من ادریناممم
بچه ها کسایی که ناظر هستن ، میشه برید داستانمو بررسی کنید ؟
عالی بود🌟💜😙
ممنونمممممممممممم
عالییی
ممنوننننننننننننننن
حرف نداشت😁👌🏼
ممنون
نمد چرا ولی خودمم منتظرم ببینم بقیه اش چی میشه 😑
فردا پارت میدم
عالی بود
تنکس
عالیییییی
ممنونننننننن
محشر اولین لایک رو زدم😃😃😃😃😃😃😃😃😃😃😃😄😄😄😁😁😁😍😍🤩😍😍
عالی ممنونمممممممممممم
عالییییی.
تروخدا بعدیییی.
ممنونممممممممممممممم با کمال میل