
پارت اول رو بخونین لطفا 🌹 شما در اینجا با جیمین لج میکنی و اینکه تو مشکل قلبی داری خب زیاد حرف زدم بریم سراغ تست...
صبح با صدای گوشیم از خواب بلند شدم 😴من:بله بفرمایید😴+سلام خانم باران شما و دوستتون امروز بیاین به این ادرسی که ایمیل کردم براتون من:چشم 😴😴که گوشی رو قطع کرد رفتم صورتمو شستم و لنا رو بیدار کردم باهم صبحانه خوردیم و رفتیم اماده بشیم من بلوز استین بلندم که مشکی بود با شلوار سفیدم پوشیدم کفشام هم مشکی بود چتری هام رو هم انداختم جلو صورتم (نویسنده:ببخشید یادم رفت بگم چتری دارین 🙃🙃) وبا لنا رفتیم به ادرسی که ایمیل شده بود برام وقتی رسیدیم...
وقتی رسیدیم جلوی کمپانی بیگ هیت بودیم وارد کمپانی شدیم و با یه خانم رفتیم داخل اتاق رئیس کمپانی وارد اتاق که شدم نامجون و یه اقایی که نمیشناختم کیه داخل اتاق بودن(نویسنده:خودش میگه اتاق رئیس شون بعد میگه اون اقا رو نمیشناسم ان بشر چقدر خنگه🤣🤣🤣) سلام کردیم اونا هم سلام کردن نامجون:شما قبول شدین و از این به بعد طراح رقص های ما هستین و اینکه باید با ما زندگی کنین و الان هم برین اهنگ جدیدمون رو گوش کنین و رقصش رو طراحی کنین
تا اومدم حرفی بزنم لنا گفت :قبوله یه اخمی بهش کردم (نویسنده:تو که از خدا ته خانم🙃😜باران:😡😡 نویسنده:غلط کردم همون طوری اخم کن 🏃🏃🏃) و با لنا رفتیم سالن رقص و چند بار اهنگ رو گوش دادیم و رقص رو طراحی کردیم و دوبار تمرین کردیم لنا:باران دیگه بسه به قلبت فشار میاد 😰 من:راست میگی یه اب بهم بده. اب رو گرفتم خوردم که در باز شد و گروه بی تی اس اومد داخل اتاق بی تی اس:سلام من و لنا:سلام نامجون:خسته نباشین من:ممنون
کوکی:کی طراحی رقص تموم میشه؟؟ جی هوپ:اره منم مشتاقم ببینمش وی:منم همینطور لنا: مگه شما چند روز میشینین طراحی میکنین؟؟ 🤔🤔 جین:حداقل یک ماه براچی؟؟ من:چقدر طولانیش میکنین ما رقص رو طراحی کردیم. شوگا:چقدر زود؟؟ 😰😰(نویسنده:ما اینیم شوگا خان😏😏😏) من:فقط مونده به یه نفرتون یاد بدیم که به بقیه یاد بده . نامجون:جیمین این کار رو میکنه🙃حالا کدومتون یادش میدین؟ لنا:باران این کارو میکنه🙃 باران:😡😡😡 لنا چرا من؟؟
جیمین:تا دلت هم بخواد یادم بدی . من:چرا اینجوری حرف میزنی؟؟ جیمین:من نمیتونم از این خانم رقص یاد بگیرم خیلی لجبازه 😡من:تا دلت هم بخواد بهت یاد ندادن با یه خانم ارمی درست حرف بزنی😡جیمین:اخلاقت که تو فن ساین خوب بود ولی خیلی لوسی😡 من:اگه من لوسم پس لوس ها باید برن کجا 😡(نویسنده:درست با پسرم صبحت کن 😡من:خیلی دوستش دارم ولی اخلاقش بده 😡) منو لنا از اونجا اومدیم که بریم نامجون گفت:یکم دیگه ماشین میاد دنبالتون لنا:باشه ممنون
با خودم گفتم:پسره لوس اخلاقش مثل رفتارش تو فن ساین نیست خیلی لجبازه پیش خودش چی فکر کرده عمرا من مثل دخترای دیگه خودمو بهش بچسبونم ناز و عشوه بیام پرو. (نویسنده:انقدر به خودت فشار نیار قلبت درد میگیره😏من:بش) لنا:چیزی گفتی؟؟؟ من:نه.. (نویسنده:از تمام جیمین لاورا ها معذرت میخوام من خودم جیمین لاورم ولی بیشتر شوگا رو دوست دارم چون تمام اخلاقش شبیه خودمه 🙃🙃) از کمپانی اومدیم بیرون و رفتیم خونه غذا خوردیم و وسایلم رو جمع کردم و سوار ....
و سوار ماشین شدیم و به سمت ادرس حرکت کردیم زنگ رو زدیم جیمین در رو باز کرد, جیمین:سلام خانم لنا و رفت (من:اهای نویسنده چرا به پسرت ادب سلام کردن یاد ندادی 😡😡 نویسنده:به خودم رفته قربونش بشم😏😏) من به همه سلام کردم ولی به جیمین سلام نکردم. جیمین:بهت ادب سلام کردن یاد ندادن😡 من:هر وقت تو یاد گرفتی منم یاد میگیرم 😡و جین اتاق منو لنا رو نشونمون داد اتاق من جدا بود اتاق لنا هم همینطور وسایلم رو تو اتاقم چیدم و لباسام رو عوض کردم و رفتم پیش لنا.
من:لنا میای باهم حرف بزنیم دلم واسه ایران تنگ شده از مامان و بابام بگو لنا:باشه و نشستم رو تخت لنا باهم صبحت میکردیم اونم به ایرانی که در اتاق زده شد لنا:کیه؟؟ جی هوپ:شام حاضره بیاین غذا بخورین لنا:چشم الان میایم وقتی جی هوپ رفت من میل نداشتم غذا بخورم من:لنا من نمیتونم غذا بخورم رفتی از طرف من معذرت خواهی بکن و از اتاق اومدم بیرون رفتم تو اتاق خودم لباس خوابم رو پوشیدم و رو تخت درازی کشیدم و با گوشیم کار میکردم که خوابم برد......
از زبان جیمین:این دختره اسمش چی بود... (نویسنده:باران😡جیمین:خب حالا هر خری نویسنده:واقعا هم خره🤣🤣🤣🤣) خیلی رو اعصابم راه میرفت رو مخم بود ولی دختر جسوری بود و لجباز رفتیم شام خوردیم که لنا اومد. جین:پس باران کجاست؟؟ لنا:رفته بخوابه و گفت ازتون معذرت بخوام. جیمین:خب حالا غذا بخورین کوک:بعد به من میگین ادب نداری جین به ادب این پسرت برس🤣(نویسنده:بقران داره راست میگه🤣🤣🤣جیمین:زیپ رو ببند) لنا:جین ممنونم من برم بخوابم بای
از زبان باران :از خواب بلند شدم نگاه به ساعت کردم ۶صبح بود بلند شدم تختم رو مرتب کردم موهام رو شونه کردم لباس ورزشی مو پوشیدم رفتم تو حیاط شروع کردم به ورزش کردن(نویسنده:نموردیم سحر خیزی تو رو بعد یه سال دیدیم🤣من:از این به بعد ببین🤣🤣) بعد ورزش نگاه به ساعتم کردم ساعت ۷شده بود رفتم داخل میز صبحانه رو چیدم و نشستم صبحانه خوردم و رفتم تو اتاقم، شروع کردم به طراحی کردن (نویسنده:افرین به خودم رفتی منم طراحیم حرف نداره مخصوصا چهر 😍😍😍من:قربونت 😍)
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
نظرات بازدیدکنندگان (9)