ماجراجویی آدرینا(ماجراجویی در جنگل بهار)پارت2

آنچه در قبل خواندید:یهو مثل اول به سمت یه تونل دیگه کشیده شدم که رنگش صورتی بود😐 و اندفعه با کله فرود اومدم ~_~بعد صدای خنده ی یکی اومد اطرافمو دیدم یک پسر با موهای زرد بود که داشت منو مسخره می کرد منم اعصابم خورد شد و با پام زدم تو کلش😎قشنگ حالم جا اومد و اونم خون دماغ شد^o^ بعد به لو حرکت کردم جلوتر که رفتم گل های صورتی قشنگی بودند که جلوم بودند ولی برای محض اطمینان یکیشون و برداشتم و با اندکی آزمایش یافتم که اینا باعث کشدن میشن شانس آوردم دستم دسکش بود بر خلاف قیافشون گل گوشت خوارم بودند-_-

که یهو باز اون کله زرد اومد و کفت هی دماغ قشنگمو ناکار کردی منم با پوکر فیس بهش نگاه کردنم یعنی انگار باید یکی از این گلا و کنم تو حلقش😐در کل نابود شه😐گفت به هر حال من کلونم(کلون جنسیت برعکس کلوییه) میای با هم دوستشیم تو ذهنم با خودم گفتم احتمالا اینجارو خوب میشناسه شایدم بتونه بهم کمک کنه ،پس گفتم باشه ولی باید بهم کمک کنی از این گلها رد شم گفت عه دمت گرم تو این سرعت فهمیدی این گل ها باعث مرگ میشن و گوشت خوارندX_XO.O

گفتم ما اینیم دیگه حالا بهم کمک میکنی یا نه-_- گفت حتما یکم صبر کن بعد رفت و اومد و گفت بفرما این تل و میبینی گلی اینو بزاری رو کلت تو این جنگل بهت کمک می کنه بتونی از این کل ها ردشی چون این گلا تو این جنگل قوی تر از این گوشت خواراند راستی اسم این جنگل بهاره چون گل هاش صورتین و به بهار می خورند بقیه دلیلام حوصلش نیست بگیرم تعریف کنم راستی دوست میشی یا نه؟ آدرینا:ممنون،دوست میشم به هر حال کمکم کردی.بگذریم خدافظ کلون :.....خدافظ بعدا میبینمت...... آدرینا:بعد از رفتنش آهنگ can,t rember to forget و پلی کردم بعد بازم برای انگیزه با هاش خوندم و به راهم ادامه دادم^^بعد از مدتی دیدم از بین اون گلا گذشتم و دیدم کلا هیچی اینجا نیست یهو یک صدایی از پشت گفت

پوستر👆👆👆 ببخشید دیر گذاشتم:( امیدوارم خوشتون اومده باشه💖برای بعدی 1کامنت چون دیر پارت دادم💖