
امدم با پارت چدید اینم بگم که حتما کامنت بذارید چون آخر تست یه سوال ازتون دارم که تو کامنت بگید🐚اینو بگم این قسمت قراره دوتا کشف هویت باشه،و دوتا معجزه گر جدید پیدا شه💖و لیدی باگ یه دوست جدید پیدا کنه.حتما داستان رو بخونید.💟💟💟💟
مرینت:قرار بود که با خانواده ام برم شانکای ولی نمیتونستم پاریس رو به امان کت نوار بذارم🙀رفتم خونه آلیا تا بهش بگم که نمیام و درسارو برام توضیح بده.وقتی داشتم برمی گشتم دیدم ویز کوامی مستر فو داره صدام می کنه.رفتم یه گوشه اون بهم گفت:««که مستر فو باهام کار واجب داره و در رابطه با معجزه گر ها است😗»».رفتم سمت خونه مسترفو.⛪⛪⛪⛪⛪⛪⛪⛪ -سلام مرینت -سلام استاد،چه مشکلی پیش امده -من دیگه باید یه نگهبان جدید برای معجزه گر ها پیدا کنم چون خودمم کم کم دارم لو می رم و خطر ناک هست.باید از پاریس برم.😔 -اماّ نگو که من بشم نگهبان🙇 -آره تو باید بشی نگهبان معجزه آسا باید کلی تمرین کنی تو خیلی شگفت انگیزی.😏و عالی هستی.
مرینت:برگشتم خونه و فردا رفتم خونه مستر فو آخه ای دو روز تعطیل است.کلی هم بهم تمرین داد و خیلی خسته بودم .اون گفت که باید تمرین آخر رو پشت سر بزاری😌تو باید یه معجزه گر رو برگردونی این رسم است،که هرکی یه نگهبان بشه باید یه معجزه گر رو برگردونه 😚. -اما شما مگه دو معجزه گر رو گم نکردی ؟پس چطوری نگهبان شدی؟ -چون دیگه کسی باقی نمانده بود.😫 _حالا باید چه کار کنم؟ چه معجزه گری رو برگردونم؟😮😮😮😮 -یه معجزه گر هست که تو شانکای .اون معجزه گر پرستو🐦هست که خیلی وقته گم شده و مال این جعبه خودمونه.اینم بگم یه ابر شرور تو شانکای هست معجزه گر اونو بگیر و به یک نفر به اسم«مانتیس»بده.اونم یه نگهبانه. مرینت:رفتم خونه و ساکم👜رو بستم،تا فردا برم شانکای برای دیدن دایی ام.👏صبح شد.
صبح شد و ما به سوی فرودگاه✈بعد از یه مدتی رسیدیم به شانکای و رفتیم به خونه داییم اونجا خیلی عالی بود بعد از یه مدتی دیدم تو تلویزیون 🔌که هرکول معجزه گر پرستو داره مردم رو نجات میده وای😨اون مواد مذاب بود🌋سریع تبدیل شدم«خال ها روشن😜» رفتم سمت اون اون مارو تو یه جایی که ازش داشت مواد مذاب فوران می کرد.ما با هم آشنا شدیم .اون یه دختر بود که 19 سالش بود و اسم ابر قرمانیش سیون چی بود.واکی چارم با استفاده از اون خودمونو نجات دادیم😰
منم خودمو معرفی کردم.و با هم دوست شدیم .وای من تا به حال با یه 19 ساله دوست نبودم.اون گفت که تو همکار داری؟ آره اما اگه نداشتم بهتر بود،نه اونم خوبه 😃 داشتیم با هم حرف می زدیم و در رابطه با روزی که این معجزه گر رو پیدا کرد می گفت. که یهو یویو من هشتار خطر داد بازش کردم خبر بود.نادیا شاماک:😐گیج نشید این فقط اخباره از اوایل صبح امروز حاک ماث و مایورا به پاریس حمله کردن.و کت نوار داره باهاشون میجنگه،اما خبری از لیدی باگ نیست😑یعنی اون کجاست!وای😨حاک ماث کت نوار رو گیر انداخت و الانه که حویتش فاش بشه😟من خیلی ترسیدم و گریه ام گرفت😭کت نوار تو اخبار گفت:لیدی باگ کجایی!وای کجایی! به دادم برس.به هرکول پرستو گفتم که نمیتونم به پرنده تبدیل بشم اگه با تمام قدرتم برم یه ساعته میرسم🙇پس الان بی یار میشم😖هرکول پرستو:نگران نباش قدرت من باز کردم در در همه جا هست.و یه دروازه باز کرد😘و من و اون رفتیم پاریس وقتی از در امدم بیرون یهو مایورا منو گرفت و می خواست گوشواره هام رو برداره.
ولی هرکول پرستو با سلاحش که چنگک بود منو نجات داد و ما با کمک هم کت رو نجات دادیم و حاک ماث و مایورا فرار کردن😗 _کت حالت خوبه؟😥 _آره بانوی من!کجا بودی؟😑 _جات خالی نبود،شانکای 😀 _وای منم بیام😄 _نه،مثلا پاریس رو به امان تو گذاشتم،که البته یکی فقط باید مراقب تو باشه😡من باید برم دارم با یه ابر شرور میجنگیم .اگه بهت نیاز داشتیم بهت خبر میدم که گربه🌟ستاره ای بشی و یه ساعته بیای بای👋و بعد برگشتیم شانکای.به دوست جدیدم گفتم.که اون مواد های مذاب از کجا میان؟ جواب داد((یه معجزه گر هست که مال اردک هست🐣و اسمش دم سیاهه و قدرت اصلی اون آب هست ولی الان مواد مذاب هیت و می خواد بشه شهر دار😔اون خیا لی قوی هست ولی یه مشکل داره که زود جوش میاره ولی من هر کاری می کنم نمیتونم اصبانیش کنم🙍.من گفتم می دونم الان به چی نیاز داریم بهتره به کوامی هامون غذا بدیم تا درستش کنم. ،همه چیز رو راستی اسم کوامیت چیه😶«جسین»وای چه اسم قشنگی😍اسم کوامی منم تیکی هست رفتم و به کت نوار تماس گرفتم.و گفتم زود بیاد اینجا.و تبدیل به مرینت شدم.
بعد از پنجاه دقیقه تبدیل شدم و دیدم هرکول پرستو هم اونجاست بالاخره کت امد.😒😒😒😒 _کجا بودی چرا انقدر دیر امدی؟ پرستو:در واقع اون ۵۱/۳۵ً امد خیلی خوبه.😳 به کت گفتیم که جناب اردک رو اصبانی کنه.و بعد رفتیم پیشش.
از زبان کت نوار:سلام جناب اردک چطوری؟اصلا می فهمی چی می گم؟😮اگه نمی فهمی از زبون خودت باهات حرف بزنم.بذار. کک کک اردک اردک کک کک😂 لیدی باگ:محکم سرم رو زدم به دیوار و به پرستو گفتم چرا تو آخه همکار من نیستی😡
کت نوار همون جوری داشت اونو اصبانی می کرد.واکی چارم{ یه قلاب 😕}آها با اون یه قلاب ماهی گیری درست کردم و بالاخره معجزه گرش رو گرفتم و تبدیل به یه مرد شد😑یهو پرستو گفت بابا😯تو تو دم سیاه بودی!باورم نمیشه.اون گفت:آره من چون برای شهر دار شدم رای نیووردم می خواستم این جوری شهر دار بشم،راستی چرا گفتی بابا؟ نکنه توووووو . آره من دخترتم«هینا😢»و بعد تبدیل به هینا شد«دیگه گردش کافیه»و بعد گل سرش رو داد به من😃و پدرشم حلقه اردک رو بهم داد.ممنون. کت گفت بانوی من بیا پرنده بشیم بریم پاریس🗼_نه من باید اینجا بمونم،دوروز دیگه میام😊بای._بای👐 کت رفت منم رفتم خونه داییم خال ها خاموش.
به استاد فو زنگ زدم و آدرس مانتیس رو بهم داد و گفت معجزه گر اردک رو به اون بدم فردا رفتم و اون معجزه گر رو به اون دادم.چند روز بعد برگشتیم پاریس🗼و بعد.رفتم خونه مستر فو و اون معجزه گر رو دادم به اون _آفرین مرینت تو قبول شدی تو کاملا اماده ای اما هنوز وقتش نیست.
تمام شد حالا بهتون می خوام یه سوال بدم . سوال:شیب یه ساختمونی یه طرفش ۶۰ درجه است و اون درجه اش۴۰ اگه خروسی روی آن تخم بگذارد به کدام سمت تخم می افتد؟ خیلی راحته تو کامنت گذاری بگو و بگو داستان خوب بود؟
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
خروس مگه تخم می😂ذاره
داستان عالی بود
خروس تخم نمی زاره👌😹
خوب بود
جواب چالش:خب معلومه خروس تخم نمیزاره
داستان منو هم بخونید
به سمتی که ۶۰ درجه است
غلط