منتشرررررررررر😐🙏🏻❤
(پنج ماه بعد)از زبان مرینت:به مارتین کوچولوی تو بغلم نگاه کردم ... مو ها و چشم هایش رو از ادرین به ارث برده بود.. ادرین با ذوق به مارتین نگاه میکرد ... تو حال خودمون بودیم که در با لگد باز شد و مامان بابای من و ادرین با میا و نینو و الیا اومدن تو😐 امیلی:بدین ببینم نوه موووووو ... اول امیلی و بعد مامانم بعد بابام و اقای اگراست اخر گرفتن بغلشون میا:عهههه داداش منه هااا😐 ... الیا مارتین رو گرفت بغلش و خم شد تا میا مارتین رو ببینه ... خلاصه همه مارتین رو بو.س و بغل کردن که ادرین مارتین رو گرفت بغلش ... حس کردم میا حسودي میکنه برای همین با دستم بهش اشاره کردم بیاد بغلم... گرفتمش بغلم و لپش رو بو.سیدم..................... +خب بچه ها تموم شد پاشین برین بخوابین..مارتین:مامان؟ +جانم؟ مارتین:میشه امشب من و میا با شما بخوابیم؟ _باشه پسرم.. مارتین و میا،وسط من و ادرین دراز کشیدند ... بچه هارو بغل کردم و چشمام رو بستم...(راصدی آلیا و نینو باهمن😐)
4 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
39 لایک
اجی یه داستان دیگه هم بنویس لطفاااا
داستان جدید بررسیه
مرسییی
عالی بود😍
مرسییییی:)
عالی بود آجی😢
هققققق هقققققققق😭😢
تنکص:)❤️🔥
عالی بود😍
بازم داستان بزار🤧
مرسیییییییی
عالی بود هقققق
مرسیییییی:)🍓☁
خواهش💜
ممنوننننننتتننننننننننننننن 🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
خاعش:)🥀👐🏻
عالییی بوددد💕💕
تنک:)🚀💕
عالییی بود
ممنونن
عـــالـــی بــود
مرسییی
آخيش منتشر شد😂🥲
آجی بیا شکلات بخور خستگیت در بره🍫
عالی بود❤🫂
😂💕
تنک:)🤍
مرسیییی