صبح بود ساعت ۷ جینا هنوز توی خونه بود و داشت به این فکر میکردم که باید از کیم یونگی که یکی از دوستای پسرش توی شرکت بود کمک بگیره
گوشیش رو برداشت و تماس گرفت
بعد از حال و احوال پرسی
یونگی _ چی شد که یهو به من زنگ زدی؟
یک سوالی داشتم رییس ها و معاون ها چه ساعتی مرخص میشن
یونگی _ نهایتا ۸ و تازه اونا که میتونن هر موقع کار استراری داشتن خارج شن بعد خندید
مرسی بابت کمکت واقعا ممنونم
یونگی_ کاری نکردم و اممم راستی جینا
بله؟
_ نظرت چیه بعدا با هم بریم یک جایی یک نوشیدنی ای چیزی بخوریم خیلی وقته همو ندیدیم
جینا _ حق با توعه امم پس کافه رو تو انتخاب کن
اوک توی وی چت واست میفرستم ولی کِی بریم؟
جینا _ فردا ساعت ۴ خوبه؟
اره
بعد قط کردن
جینا _ خب جناب جئون جونگ کوک منتظرتم! به این راحتی ولت نمیکنم
من هر جوری شده وارد ام اچ میشم!
ساعت نزدیکای ۸ بود جینا رفت و دید هیچ خبری نشد
کم کم داشت چرت میرفت که دید
جئون آمد بیرون و سوار ماشین شد جینا هم پشت سرش ماشین گرفت و خواست دنبالش بره
وقتی رسید دید جئون داره وارد یک خونه ای میشه خونه ای که اصلاااا انتظارش رو نداشت و جینا رو در فکر فرو برد که
چرا اون خونه؟
اما اون خونه خونه کسی نبود جزو .........
بعدش چی میشههه؟؟؟
خدایی فقط یه اسلاید؟؟
قشنگ بود اما خیلیییی کم بود