6 اسلاید صحیح/غلط توسط: ᴍᴇʟɪꜱꜱᴀ🐣 انتشار: 3 سال پیش 17 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
(مکالمه:رزی:الو،سلام خج:سلام عزیزم رزی:شما خواهر جنی هستید درسته؟ ◇:بله عزیزم،فقط خودش هیچی نفهمه، براش یه سوپرایز بزرگ دارم رزی:چشم،فقط از کجا فهمیدید پیش ماست؟ ◇:مطمئن بودم،به جز شما کسی رو نداره،فقط نمیدونم اطلاع داری یا نه، ولی هفته دیگه تولد جنیه، میخوام بهترین تولد عمرش باشه رزی:فقط بگو چیکار کنم؟ سر تا پا گوشم. ◇:خب اول باید یه مکان خوب براش پیدا کنم رزی:اون با من ◇:ممنون،لطفا وقتی جاشو پیدا کردی بهم بگو تا چند نفر و بفرستم همه چیزو آماده کنن رزی:یه ایده دارم،همین الان آدرس یه جایی رو برات میفرستم،تا ساعت 4 اونجا باش منتظرتم ◇:باش،میبینمت:پایان مکالمه)
رزی:یعنییی پاشم یه لیوانو بزنم تو سرم بشکنم، واقعا تولدشو یادم رفتتتهه بود. **ساعت 4 خونه رزی** از زبان رزی:وای خداکنه با این رفتار عجیبم کسی متوجه نشده باشههه. *تلفن رزی زنگ میخوره* رزی:الو، سلام ◇:سلام.من الان همون جایی هستم که گفتی رزی:الان در و برات باز میکنم*تلفن رو قطع میکنه*
رزی:اومدی؟ بدو داخل *یه نگاه به بیرون میندازه و در رو میبنده* ◇:جنی اینجاست؟این خونه حتی برا چهار نفر هم بزرگه واو رزی:ام نه خوب همه الان خونه لیسا ان این خونه داستان داره ◇:پس جایی که گفتی جشن بگیریم اینجا بود،واقعا بزرگ و قشنگه رزی:اوهوم......! (یک هفته بعد) رزی:بچه ها من یه سر بیرون کار دارم زود برمیگردم لیسا:اونی یه دقیقه کار مهمی باهات دارم رزی:چی شده؟ لیسا(خیلی اروم):میدونی امروز تولد جنیه دیگه؟ رزی:آماده شو باهام بیا (5دقیقه بعد) رزی:خب ما رفتیم *خونه رزی* لیسا:واییی چقدر خوشگل شده رزی:آره یه هفته هست داریم روش کار میکنیم لیسا:کار میکنید؟با کی؟ ◇:سلام لیسا:واهای تو خواهر جنی هستی ◇:آره رزی:ولی یه مشکلی داریم،نمیدونیم چطوری جنی رو بکشیم اینجا لیسا:اونو من ردیف میکنم (ساعت 5 بعد از ظهر) لیسا:جنی اونی،رزی رفته خونه خودشون به منم زنگ زد گفته که با جیسو و جنی بیاید اونجا رو ببینید. جنی:باشه من میرم لباس عوض کنم. *از زبان لیسا*:بعد از اینکه آماده شدن و حرکت کردیم به رزی زنگ زدم:_الو رزی ما داریم میایم رزی:خب اوکی کی میرسید؟ _تقریبا دو دقیقه دیگه رزی:منتظرم] لیسا:خب بچه ها رسیدیم،باید ببینید رزی چه تغییری به خونه داده. اومدم در بزنم که دیدم بازه،حتما بازم از اون نقشه های رزیه. به هر حال.... لیسا:بریم داخل...!عجب اینجا چرا هیچکس نیست که یهو یه صدای اهنگ از اون طرف خونه یه جوری میومد که قشنگ احساس کردم گوشامو از دست دادم. یعنی امروز پلیس ما رو نگیره خدا رو شکر میکنم. همینجوری با بهت داشتم دور و برمو میدیدم که بفهمم این صدا از کجاست تا اینکه قطع شد و من موندم با کلی چرا و چطور تو سرم (بریم پیش رزی) داشتم تست میکردم ببینم باند درست کار میکنه یا نه چون یه چند سالی میشد که ازش استفاده نکرده بودیم ولی یکدفعه صداش بلند شد و منم هر چی زود میزدم خفه نمیشد که هیچ صداش بلند ترم میشد. منم که اعصابم خط خطی شده بود محکم کوبیدم بهش و صداش قطع شد. حالا فهمیدیم چرا بچه ها رو کتک میزنن تا ادب شن/= من آروم بودم تا اینکه ◇:رزیییی بچه ها اومدن رزی:الان سرمو به کجا بکوبم؟واهاییی خیل خب فقط طبق نقشه پیش برو، نفس عمیققق.... بریم کارمونو انجام بدیم. من میرم پیش بچه ها تو هم کاری که گفته بودمو بکن........ رزی:سلام،خوبین؟ جنی:سلام،صدای چی بود؟ رزی:صدا؟ عام نمیدونم،هی چی بوده بیخیالش. جیسو:من با تو حرف دارم. رزی:بعدا اونی.....عه برق رفت. دلش مهم نیست دنبالم بیاین. [رزی*طبق چیزی که برنامه ریخته بودیم میبرمشون سالن اصلی*] جیسو:چقد تاریکه............◇:جاجانگگگ، تولدت مبارک.(دیگه بقیشو میدونید فوت کردن شمع و آرزو و..../=) *آخر شب* ◇:خب بچه ها من دیگه باید برم. جنی:به این زودی....؟ ◇:به نظر تو ساعت 11 شب زوده؟ جنی:عام نه خب ولی دلم برات تنگ میشه ◇:دل منم برات تنگ میشه،امیدوارم اینجا راحت باشید. بعد از اینکه دخترا تصمیم گرفتن تو خونه رزی و جیسو چهار نفری زندگی کنن قسمتی از خونه رو که استفاده خاصی ازش نداشتن به یه سالن تمرین تغییر دادن که البته باید بگم بیشتر اوقات جای دیوونگی هاشون اونجا بود. حتما میپرسید لونا چی شد؟ اونم کنار دخترا زندگی خوبی داره. و در کل اون همه تلاش برای نجات زندگی آدم های بی گناه بی نتیجه نموند.
(یک هفته بعد) رزی:بچه ها من یه سر بیرون کار دارم زود برمیگردم لیسا:اونی یه دقیقه کار مهمی باهات دارم رزی:چی شده؟ لیسا(خیلی اروم):میدونی امروز تولد جنیه دیگه؟ رزی:آماده شو باهام بیا (5دقیقه بعد) رزی:خب ما رفتیم
*خونه رزی* لیسا:واییی چقدر خوشگل شده رزی:آره یه هفته هست داریم روش کار میکنیم لیسا:کار میکنید؟با کی؟ ◇:سلام لیسا:واهای تو خواهر جنی هستی ◇:آره رزی:ولی یه مشکلی داریم،نمیدونیم چطوری جنی رو بکشیم اینجا لیسا:اونو من ردیف میکنم (ساعت 5 بعد از ظهر) لیسا:جنی اونی،رزی رفته خونه خودشون به منم زنگ زد گفته که با جیسو و جنی بیاید اونجا رو ببینید. جنی:باشه من میرم لباس عوض کنم. *از زبان لیسا*:بعد از اینکه آماده شدن و حرکت کردیم به رزی زنگ زدم:_الو رزی ما داریم میایم رزی:خب اوکی کی میرسید؟ _تقریبا دو دقیقه دیگه رزی:منتظرم] لیسا:خب بچه ها رسیدیم،باید ببینید رزی چه تغییری به خونه داده. اومدم در بزنم که دیدم بازه،حتما بازم از اون نقشه های رزیه. به هر حال.... لیسا:بریم داخل...!عجب اینجا چرا هیچکس نیست که یهو یه صدای اهنگ از اون طرف خونه یه جوری میومد که قشنگ احساس کردم گوشامو از دست دادم. یعنی امروز پلیس ما رو نگیره خدا رو شکر میکنم. همینجوری با بهت داشتم دور و برمو میدیدم که بفهمم این صدا از کجاست تا اینکه قطع شد و من موندم با کلی چرا و چطور تو سرم (بریم پیش رزی) داشتم تست میکردم ببینم باند درست کار میکنه یا نه چون یه چند سالی میشد که ازش استفاده نکرده بودیم ولی یکدفعه صداش بلند شد و منم هر چی زود میزدم خفه نمیشد که هیچ صداش بلند ترم میشد. منم که اعصابم خط خطی شده بود محکم کوبیدم بهش و صداش قطع شد. حالا فهمیدیم چرا بچه ها رو کتک میزنن تا ادب شن/= من آروم بودم تا اینکه ◇:رزیییی بچه ها اومدن رزی:الان سرمو به کجا بکوبم؟واهاییی خیل خب فقط طبق نقشه پیش برو، نفس عمیققق.... بریم کارمونو انجام بدیم. من میرم پیش بچه ها تو هم کاری که گفته بودمو بکن........ رزی:سلام،خوبین؟ جنی:سلام،صدای چی بود؟ رزی:صدا؟ عام نمیدونم،هی چی بوده بیخیالش. جیسو:من با تو حرف دارم. رزی:بعدا اونی.....عه برق رفت. دلش مهم نیست دنبالم بیاین. [رزی*طبق چیزی که برنامه ریخته بودیم میبرمشون سالن اصلی*] جیسو:چقد تاریکه............◇:جاجانگگگ، تولدت مبارک.(دیگه بقیشو میدونید فوت کردن شمع و آرزو و..../=) *آخر شب* ◇:خب بچه ها من دیگه باید برم. جنی:به این زودی....؟ ◇:به نظر تو ساعت 11 شب زوده؟ جنی:عام نه خب ولی دلم برات تنگ میشه ◇:دل منم برات تنگ میشه،امیدوارم اینجا راحت باشید. بعد از اینکه دخترا تصمیم گرفتن تو خونه رزی و جیسو چهار نفری زندگی کنن قسمتی از خونه رو که استفاده خاصی ازش نداشتن به یه سالن تمرین تغییر دادن که البته باید بگم بیشتر اوقات جای دیوونگی هاشون اونجا بود. حتما میپرسید لونا چی شد؟ اونم کنار دخترا زندگی خوبی داره. و در کل اون همه تلاش برای نجات زندگی آدم های بی گناه بی نتیجه نموند.
دیگهپایانازاینبهتربهذهنمنرسید🥺🤦🏼♀️😹
برایایندوماهکهانقدرمنتظرتونگذاشتممعذرتمیخوام🥺🦋
6 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
7 لایک
عاجی میشه بازم داستان بسازی 😐💜
من کل داستانت رو خوندم عالی بید😐💖
ششششش😹🌱
بهکسینگیااا😹🙂
دارمروییدونهجدیدکارمیکنم:]
ولیچونپارتهاروطولانیمینویسم
ممکنهبهاینزودیانزارم
خوش حال شدممم💜💖
داستانت خیلی خوب بود🌸
مرسیعجقم🥺🌸💕
💝
عاالی بود🥺💗💗💗
مرسیکیوتی🥺🌸💕