داستان خاطرات تاریک من پارت ۵

معلم فیزیکتون اومد 👩‍🏫: سلام خوب کتاب هاتون رو باز کنین(👩‍🎓:من حوصله ندارم خدتون یه صفحه رو تصور کنین معلم شروع کرد به درس دادن) (زنگ دوم تو غذا خوری) (👩‍🎓:رفتین نشیتین سر میزاتون جیهوپ نشست بغلت) 🐿️: ا.ت؟ 👧:چی؟ 🐿️:غذات کو؟ 👧:آهان خوردم تموم شد 🐿️:تو اصلا توصف نیومدی 👧:برای جلو گیری از خرج اضافه ناهار نمی خورم 🐿️: صبر کن الان میام (👩‍🎓: جیهوپ بعد چند دیقه بایه سینی غذا اومد) 👧:اینا چیه 🐿️:بخور 👧:بخورم؟ پولش چی؟ 🐿️:تو کاریت نباشه بخور

(👩‍🎓:شروع کردی خوردن انگار جهانو بهت دادن) 👧: دستت درد نکنه 🐿️: نبابا این چه حرفیه (👩‍🎓:این زنگم تموم شد رفتین تو کلاس من این زنگ کلاسو تموم میکنم) ذهن🙋‍♀️:این دختره حرف شنوی هم نداره ای کاش بزنم بکشمش راحت شم خداااااا (👩‍🎓:این زنگم تموم شد رفتین خونه) 👱‍♀️:خب چیشد میشنوم 👧: خاله روز خسته کننده ای بود میش...... 👱‍♀️:نه بگو 👧:بهش گفتم اون گفت الاقه ای نداره 👱‍♀️:وایسا ببینم چی داری میگی

👱‍♀️: باید یه نقشه دیگه بکشم ا.ت برو تو اتاقت 👧:اوکی بای

تمومه در باره اسلاید ۳ شکایت نکنین دستم داش میشکست