
بچه ها ببخشید که نبودم این چند وقت اینقدر سرم شلوغ بود تازه بعد چند ماه وارد تستچی شدم
از زبان ناشناس 1⬅(1🐼 2🐔)واقعا نمیدونم که چرا هرکاری میکنم نمیتونم اون مردک رو بکشم.خیلی رو اعصابمه.اگه این آدم رو حذفش کنم یکی از مهمترین مهره های اون احمق رو حذف کردم.جناب امپراطور تاوان کارت رو پس میدی مطمئن باش.برای کشتن اون پیرمرد باید یه حرفهای رو استخدام کنم.البته سراغ دادم یه همچین آدمی رو.🐔تو دیگه کدوم خری هستی؟چطوری پیدام کردی؟🐼نباید با مشتریا بد رفتاری کنی.از قدیم گفتن حق با مشتریه.🐔بله ولی نه یه آدم نقاب زده و مرموز.🐼تو به نقاب من کاری نداشته باش فقط کاری که بهت میگم رو انجام بده.🐔خب کارت چیه؟🐼کشتن این آدم.و یه نقاشی از چهره وزیر اعظم نشونش دادم.🐔حالا این بدبختی که گیر تو افتاده کیه؟🐼این وزیر اعظمه.🐔پس باید سر کیسه رو شل کنی چون خرجت زیاده.🐼تو نیاز نیست نگران کیسه من باشی،بیا.یک کیسه طلا بهش دادم.🐼این مال قبل انجام کاره.بعد انجام بقیش رو بهت میدم.🐔چی به تو میرسه؟🐼به تو مربوط نیست.🐔مرده فرضش کن.🐼همینم هست.اگه قرار نبود مرده فرضش کنم اینجا نمیومدم.
چند روز بعد⬅از زبان سوفیا⬅چند روزی از موقع حمله میگذره.رز حالش کاملا خوب شده.البته دور از انتظار نبود اون دختر خیلی قویایه.از اون موقع یه پسره هر روز رو مخمه.انگار داره تعقیبم میکنه آخه هرجا میرم میبینمش.اصلا نمیفهمم که چجوری جابهجا میشه اونم به این سرعت جوری که من نفهمم.کارگر جدیده انگار ولی حواسم بهش هست.اسمش چی بود؟الاف.....الاغ....الکس....الی..ور.....آها الیور.عه این که الان تو باغ پشتی بود چجوری اومده اینجا؟رفتم جلوش اونم با چهره عصبانی.اونم مثلا منو تازه دیده بود سرش رو آورد بالا و گفت🐨اوه سلام بانوی من.کاری داشتین؟🐾نه فقط میخواستم بدونم چرا هرجا میرم هستی؟🐨منظورتون چیه؟🐾منظورم اینه که الان تو باغ پشتی بودی ولی الان اینجایی.چجوری؟چجوری؟🐨آها.حواستون نبود من دویدم از کنارتون رد شدم.🐾پس چرا دقیقا هرجا من میرم ظاهر میشی؟🐨خب من بعد از هرکاری کار دیگهای میریزه رو سرم باید همه جا رو تمیز کنم دیگه.🐾باشه ولی حواسم بهت هست.داشتم رد میشدم که زیر لب گفت اگه حواست بود منو میدیدی.با چهره عصبانی برگشتم سمتش و گفتم🐾چیزی گفتـــــــــی؟یه لحظه لرزید و گفت🐨نه بانوی من.🐾خوبه.
از زبان الیور⬅وای باید بیشتر حواسم رو جمع کنم.فکر کن چقدر ضایع بودم که این دختره هم به من شک کرده.این شاهزاده هم چه ماموریت هایی میده دستما.من جاسوسم.نگهبان یا بادیگارد که نیستم.ولی چارهای نیست باید حواسم رو جمع کنم.خب شب شد.لباسای مخصوصم رو پوشیدم و یه نقاب زدم و رفتم نزدیکای اتاق وزیر اعظم.⬅از زبان سوفیا⬅آخیش بالاخره شب شد.حالا میتونم یه استراحتی بکنم.هرکاری میکردم نمیتونستم بخوابم.یه احساس ترس عجیب غریبی تو دلم داشتم.نمیتونستم بخوابم برای همین پا شدم و شمشیرم رو یه جا دم دستم گذاشتم و آخیش بالاخره تونستم بخوابم.⬅از زبان ناشناس 2⬅خب خب خب اینم از خونه وزیر اعظم.اه حیف شد نگهباناشون زیادن.انگاری امروز نمیشه کاری کرد.پس چطوره قبل از کشتنش زجرش بدم.رفتم سمت اتاق دختر وزیر اعظم.خداروشکر اونجا نگهبانای زیادی نداشت.جمعا 20 نفر بیشتر نمیشدن.رفتم و سریع دخل اون 20تا رو آوردم.رفتم تو اتاق.خنجرام رو در آوردم و رفتم بالا سر دختره.خواستم فرو کنم تو بدن دختره که یهو........
از زبان سوفیا⬅داشتم یه خواب بد میدیدم که یهو از خواب پریدم و داشتم نفس نفس میزدم.سهو صدایی توجهم رو جلب کرد.نفهمیدم صدای چی بود ولی میدونستم که یکی بیرونه ولی سرباز نیست.پس شمشیرم رو با خودم زیر پتو بردم و خودم رو به خواب زدم.همونطور که فکرش رو میکردم یکی اومد تو اتاقم و خنجراش در آورد.همینکه خواست خنجراش رو تو بدنم فرو کنه سریع یه لقد به شکمش زدم که تعادلش رو از دست داد ولی بازم سرپا شد.منم شمشیرم رو برداشتم و رو بهش گفتم🐾تو کی هستی؟اینجا چه چه غلطی می کنی؟🐔یعنی معلوم نیست چرا اینجام؟قراره که یه سفر ابدی بری اونم پیش مامانت.همینکه این جمله رو گفت عصبانی شدم دندونام رو میسابیدم به هم.با تمام خشمی که تو وجودم بود بهش حمله کردم.هر حملهای که می کردم اون جاخالی میداد.یهو اون شروع به حمله کرد و چند تا زخم بهم زد.بعد با یه لقد من رو از اتاق انداخت بیرون.با طعنه و پوزخندی که رو لبش بود به من که روی زمین افتاده بودم گفت🐔هه فقط همین؟این بود توانایی هات.فکر کردم چیزی بلدی که وقتم رو باهات تلف کردم.حالا هم بمیر.خنجراش رو برد بالا که یهو...........
بزنین بعدی برای آنچه خواهید دید..............و اینکه ممکنه بعضیا رو فصل اول نیارم و فصل دوم بیارمشون چون تو فصل دوم کار مهمی دارم
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
ناظر تست خودم بودم😁