
ماجراجویی در پاریس
حالا میخوای چیکار کنی با اون عکس که تو تلویزیون پخش میشه؟؟ گفتم: حاضرم هر روز اون عکس تو تلویزیون پخش بشه حالا که به ادرین رسیدم مهم نیست ?♀️? آلیا : مطمئنی ؟؟ من : اره اما در صورتی که تلویزیون هیچکس کار نکنه ? با صدای بلند خندید و گفت : وای دختر تو محشری بیا بریم . با همدیگه رفتیم سمت خونه. هنوز چند دقیقه نبود که رسیده بودم آدرین زنگ زد به موبایلم هل شدم و نزدیک بود موبایلم بیفته آخیش گرفتمش ? جواب دادم : سلام آدرین : سلام مرینت میگم نظرت چیه که به مامان بابات رابطمان ( دوست دختر ، دوست پسر ) رو بگیم مطمئنم خوشحال میشوند . لحن حرف زدنش مانند ادم های خوشحال نبود انگار که با غم نرسیدن به عشقش این رو میگفت .
راست میگفت مامان بابای من بعد از اینکه فهمیدند گربه سیاه میخواد بیاد خونمون خیلی خوشحال شدند و فکر کردند که اون من رو دوست داره مخصوصا بابا چه برسه به اینکه بفهمن من و آدرین دوست دختر و دوست پسریم .گفتم : باشه پس تو بیا خونه ی ما گفت: میشه نینو رو هم بیارم؟ گفتم: اره البته من هم به آلیا میگم بیاد .
من : سلام آلیا خوبی ؟؟امشب بیا خونه ما نینو و آدرین هم قراره بیان. با تعجب گفت: مگه قرار نبود که ت... یه دفعه حرفش رو قطع کرد گفت: باشه میام با شک گفتم :چیزی شده؟؟ اتفاقی افتاده ؟؟گفت : نه دختر نگران نباش نیم ساعت دیگه میرسم
من : باشه . تا بیان لباس پوشیدم و خودم و خونه رو مرتب کردم مامان بابا هم غذا و ماکارون درست کردند . یواشکی یکی از ماکارون ها رو برداشتم تا بدم به تیکی. اما همونی که برداشتم باعث شد که ماکارون ها بهم بریزند ??اون ماکارون هم از دستم افتاد. ?♀️
تو همین لحضه زنگ رو زدن. بچه ها بودن . سلام کردن و اومدن تو خونه . به ادرین نگاه کردم نزدیک بود که پاهاش بره روی ماکارونی که برای تیکی بود. ? فقط یه دونه از اون ماکارون درست کرده بودند . گفته بودم که برای من درست کنند تا بدم به تیکی. درست کردنش کمی سخته و طول می کشه. اون ماکارون مورد علاقه تیکیه .
داد زدم : نه پریدم که دستم رو بزارم رو ماکارون تا له نشه اما پای آدرین دست من رو هم له کرد ??? زودی پاش رو برداشت و کنارم نشست دستم بدجوری درد میکرد. بقیه هم اومدن دورم . مامان رفت تا چند وسیله برای دستم بیاره که پانسمان کنه . داشت گریم میگرفت خیلی درد داشت.
آدرین : مرینت واقعا متاسفم. خیلی ناراحت بود ادامه داد: اگه من حواسم رو جمع میکردم الان این اتفاق ها نمی افتاد? و هل شدم و گفتم: نه نه اصلا تقصیر تو نیست آدرین باید بهتون میگفتم. با مهربونی زل زد تو چشم هام و با هم همزمان گفتیم: ببخشید . برای چند ثانیه حرکت نمی کردیم و فقط بهم دیگه نگاه میکردیم. تو چشم هاش غم عجیبی بود . مطمئنم که عشق قبلیش رو فراموش نکرده
مامان با یه جعبه اومد . آدرین جعبه رو از دست مامان گرفت و گفت: من درستش میکنم شما بفرمائید. مامان : باشه ادرین راحت باشید . حالا فقط من و آدرین بودیم . آلیا و نینو داشتن با مامان و بابا حرف میزدند. حواسم به اون ها بود که آدرین دستم رو گرفت تو دستش تا پانسمان کنه.
موقع این کار حواسش فقط به دستم بود. تا حالا از این فاصله کنارش نبودم گرمم شده بود که کارش رو تموم کرد . گفتم: ممنونم . اون یکی دستم رو هم تو دستش گرفت و بلندم کرد و گفت: خواهش میکنم. یادم به ماکارون ها افتاد نشستم تا جمعشان کنم آدرین هم کمکم کرد . چه جالب ♥️?
و نشست تا ماکارون ها رو جمع کنه. جالبه اون ماکارون که مخصوص تیکی بود له نشده بود. ادرین هم همزمان با من خم شد تا اون رو برداره که ...
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
فالويى بفالو
اوکی
سلام
ببخشید یادم رفت بنویسم پارت ۵
عالی
هایـے کیوتمح🖤💖
ایـــن گــــروه بلــــک پیـــنکه🖤💖
کــــہ از ⁴ عضــــو کیــــوت تشـــکیل شدح🖤💖
اصـــم فنــــدوم مــــا بلیـــــنکـہ🖤💖
مــــا عاشـــــق فنـــ هامـــون هصتیــــم🖤💖
_________________
صاری برای تبلیغ🖤💖