
سیلام اومدم پارت اخر داستان
از زبون ملکه منکوت :اینهم مثل اسکل های دیوانه نشسته بودم تو باغ حیاط قصرم داشتم به این اریزه وکارهای حرمسرا رسیدگی میکردم ..پیف خدا کی حوصله داره حالا ایش ....با بی حوصلگی تمام پرتشون کردم انور ....به نظرم بریم یه صفا سیتی کنیم دیگه . روم کردم سمت بی هونگ :هوی بی هونگ. اون ،،،،بله اولیاحضرت ،،،من :پیف ای خدا اولیاحضرت دیگه چه صیغه ای هست .اکهی .. بی هونگ :بانو خواهشاً عصبانی نباشید اینطوری به فرزندتان اسیر میزنید ...من :پیف باشه ...نمیدونم کی میشه تا از بلا نجات پیدا کنم ......از وقتی که ملکه شدم تقریبا ۱ماه وخورده ای شده .پیف دیگه حوصله سرما زدن با هیچ کدوم از این صیغه هارو ندارم ... خدا ...بریم یه سری به اعلاحضرت گرامی بزنیم بزنیم درچه حاله ...
صیغه هو :ها ها ها اخیش بلاخره دیگه تموم شد دیگه کار اون ملکه ساخته است ..هه فکر کرده میتونه جایگاه منو ازم بدوزده ....از اون روزیه که اون عفریته ملکه شد دیگه یه روزم خواب و اسایش ندارم ...رومو کردم سمت گوی بنفش شیطانی که ازش دود بلند میشد ...تو دستم گرفتمش به ازای ازدست دادن زیبایی هم حاضرم تا اون بمیره اره هم بچش هم خودش .......بازور هرچه بیشتر که این باعث درد قلبم شد .....اخ جیغ....جیغ.......بعدش حاله دود سیاهی منو در برگرفت به بالا برد .هیچی نمی فهمیدم اون جادوگره داشت یه کارهایی میکرد .. یهو نمیدونم چیشد که دیگه بیهوش شدم .....بس فارغ از دنیا ... برید بقیه داستان رو از زبون روای بشنوید
از زبون راوی : اون جادوگر خبیث که بانو هو رو گول زده بود چون میخواست صاحب و مالک گردنبند شه اما اون نمیتونست ...در همون لحظه که صیغه هو بیهوش شد..فرشته پدکام..از طرف فرمانروای پیوند هفت اسمون به زمین اومد تا جلوی شیطان خبیث رو بگیر لعنتی.....مکالمه دونفره ::،،،فرشته پدکام :جنایت کار خبیث بدبخت نمی خوای دستت از این کارهای بدذاتت دست برداری هه ...جادوگر :هه ههههههه فکر کردی میزارم اون ملکه تون زنده بمونه هاها ..فرشته پدکام نتونست جلوی او بدریخت بدذات رو بگیر وحالا امپراطور و اهالی قصر از همچی بی خبر که یهو حاله بزرگی سهمگین وحشتناک تمام کشور رو دربرگرفت ..خب برید بقیه رو از زبون خودش بشنوید
از زبون امپراطور : تو بارگاه شکار بودم امروز هوا خوب بود حسابی جون میداد واسه ابتنی کردن و شکار کردن .....سوار اسبم بودم به همراه محافظ های گیرامی داشتیم دور و بر کل جننگل و میگشتیم که یهو نمیدونم چیشد کل اسمون به طرز فجیحی تاریک شده بود ها مگه الان روز نبود یهو گردنبندم شروع به برق زدن کرد ......ها یعنی کشور پرخطر وای ...خدای من منکوت مامانم ....همسرهای دیگه ومردمم باید دست بجونبونم ......بلاخره رسیدم
۳روز بعد :وای خدا قبض روح شدم پیف اخه این چه زندگی که الان ماداریم عصابم به شدت خورد از زمانی که ارواح شیطانی دوباره به کشور حمله کرده بودن لعنتی ....از زبون منکوت :خدایا میشه تمومش کنی اخه چرا من خاک برسر عصبی بودم درحد لالیگا الان پلاسیدم پیش ملکه مادر گیرامی و بقیه صیغه ها .....تو این ۳ روز جنگ اتفاق افتاد حالا نمیدونم سر چی تصمیم گرفتم که این مترسکا نباشم والگوی مردم این کشور و زنان ایندهدباشم ....یه حاله محافظ دور شیکمم درست کردم تا بچه ام چیزیش نشه ........
از زبون روای :امپراطور وملکه به شدت مشغول مبارزه به همراه سربازاشون بودن اما جنگ اصلی بین منکوت و اون جادوگر اتفاق افتاد ..برید بقیه اشو از زبون خودشون :منکوت :با حالت کاملا جدی از اون حرص درادرها زل زدم به این اسکول بیشرف عوضی اونم همین طور واونم همین طور ...همین طور که بهش زل زده بودم به حرف اومد :هههه ملکه جوان کشور داچن واقعا که عجب جلسه ی ریزی داری بلاخره بدست من نابود میشی ...من :هه فکری میزارم هرکاری دلت خواست کنی بدبخت خاک برسر ..حالا درگیر ونزاع شروع شد اون پایین امپراطور که از شدت مبارزه زخمی شده بود با حالت نگرانی بهمنکوت نیگاه میکرد هی خدا ....(والا نمیدونم چرا کرم خبیث درونم فعال میخوام یه خورده بد بد کنم ،،،
اززبون منکوت :به سختی میتونستم دیگه بیستم اخذشکمم به شدت درد داشت لعنتی نمیدونم چیشد که جیغم به هوا رفت درمیون اوندجنگ ودرگیریم ها من به زمین افتادم و دیگه هیچی نفهمیدم شاید این سرنوشتم ام هه خدا ..........وقتی که ملکه بیهوش شد تو همون زمان بود که فرشته کدپام و بقیه فرشته ها برای جنگ رو زمین فرود اومدن برای از بین بردن بدی و کثیفی باید هاله نور رو درست میکردن که بلاخره شد به به ...داچن پیروز شد ..به قران دیگه حوصله ام نمیشه ....ولی بریم انور چون نمیخوام مضخرف تموم شه .میخوام هیجان انگیز باشه ..
۲ماه : از زبون امپراطور :اکهی داشتم با استراس نگرانی پشت در اتاق زایمان ملکه راه میرفتم لامصبی اه چیشده ..جیغ های پی در پی منکوت .... که بلاخره بعد از ۶شاعت بجه گرامی متولد شد .... خب بدو بدو بریم سمت ...بچه یه شاهزاده خوشمزه بود ... از زبون منکوت :جیغ جیغ اخذمامان ارواح جد عمم ای لعنتی چقدر زایمان سخت اخ خدا که بلاخره به دنیا ..اومد ... .......از زبون سوم شخص :دوستان ببنید میدونم یه نمهدپایانش بد و مضخرف تموم شد حالا ولکن ب
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
فصل ۲ پارت ۱ پلیز آخه داستانت جالب بود و اگه اینجوری تموم شه واقعا باحال نمیشه اجی😵☹🥺
اها باشه میذارم جلد دومش رو آجی
قربون دستت اجی
ما تا پارت ۱ فصل ۲ رو نبینیم آروم تمی گیریم 🤣🤣🤣😂😅
خیلی ممنون دارم رو فصل دومش کارمیکنم ببینم چی باید بنویسم فعلا یه داستان جدید رو شروع کردم
حتما بزار خیلی عالی بود
ممنون
خیلی.عالی.بییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی
اصن.عر.هق.اشک.خون.عرق.جیغ.جر.همش.باهم
ممنون
عالی بودددد
ممنون اجی
دوستان سلام دوستان بنده جلد دوم هم داره با اسم ملکه قلب سرخ ..تو نظرات بهم بگید که ایا جلد دومش رو بزارم یانه .....
سلام آجی گشنگم
اره حتما بزار