عشق دوران مدرسه 🤍p9

تهیونگ: لبخند زدم... داشتیم میرفتیم که یهو صدای گریه از پشت سرمون اومد هر دو تا برگشتیم... جک : ع سلنا اروم باش چیزی نشده که... ای بابا الان بیمارستان میریزه رو سرمون 😑😂 سلنا : هق وای لیا اجی... هق... ببخش اون روز بهت تقلب نرسوندم... هق حلال کن 😭😭 جک : جر 😑😂😂😂 تهیونگ : سلام... ای بابا چیزی نشده که 😂😑 گریه نکن دختر کوک : لیا خوبه، نترسید... 😑 الانم میریم پیشش.. شما هم بیایم سلنا : هق باشه 😢

.・゜゜・لیا ویو.・゜゜・ لیا : بدنم درد می کرد.. با یاد اوری اتفاقات لرزی به بدنم زد... اون پسره پست میخواست به من دست بزنه 😢تو افکارم غرق شده بودم که در باز شد و سلنا و تهیونگ و کوک و جک اومدن تو.. سلنا بدو بدو اومد بغلم کرد با خوردن دستش روی زخم روی شکمم چشم هام رو از درد روی هم فشار دادم 😞و اخی گفتم جک اومد طرف من و سلنا رو ازم جدا کرد⚡جک : وای دختر زدی کشتی رفیقمون رو 🤦‍♂️ سلنا : هق فکر می کردم بمیری 😢 لیا: با حرفش زدم زیر خنده 😂 من، جر من بمیرم.. برو بابا من هنوز جوونم 😂😂🤣 سلنا : موندم بودم برا مراسمت چی بپوشم 🥺 لیا : مرگ بگیری مردم از خنده 😂🤣🤣

لیا : سلنا دماغش رو بالا کشید و رفتن نشستن رو صندلی.. کوک و تهیونگ اومدن جلو تهیونگ : لیا خوبی؟ کوک : اجی خوشگلم خوبی؟ لیا : اره بابا 🙃 کوک و تهیونگ: خوبه کوک : خدارو شکر... جاییت که درد نمی کنه عسلم لیا: وای کوک لوسم نکن خوبم.. هههه کوک :وایی چی شد خدا مرگم بده تهیونگ : لیا خوبی ؟ 😧 لیا : کوک پاپی خونه تنهاست 😨 کوک : وایی سکته کردم دیوونه کی گفته تنهاست.. خاله پیشش هست

تهیونگ : ع چه جالب منم یه سگ دارم🙂اسمش یونتانه لیا : از ذوق لبخند پر رنگی زدم اخ جون 😁 سگ هامون میتونن باهم بازی کنن 🥳😅 اخ جون 😁 تهیونگ : ذوق کردنش منو یاد بچگی هامون انداخت و ناخداگاه رفتن سمتش و بغلش کردم... لیا : تعجب کرده بودم اما...

.........

یاه یاه پایان

شرط نداره... منتظر پارت بعد باشید