
یووو گایز دوستان اومدم با یه تست دیگه برین کامنت اصلا فراموش نشه
فو :بله من پدر تو هستم کاترین :سریع رفتم بغل استاد فو گفتم همیشه دوست داشتم یه پدر مثل شما داشته باشم😘😘🤗 فو:منم همینطور+خب ادرین پاشو زخمات خوب شد بریم خونه که وسایل رو جمع کنیم و بعد بریم پاریس😍-وای بانوی من ما ۵روز هم نیست که اینجاییم +باید بریم-چشم کاترین:من هم همراهتان میام +-چییییی نمیشه کاترین:چرا نمیشه😡 +چون تو بیای خاله و مادربزرگ ناراحت میشن کاترین :ازشون اجازه میگیرم بالاخره اونا منو بزرگ کردم حق مادری دارن +باشه (دوستان میریم چند ساعت بعد مادر کاترین هم راضی شد )کاترین:خب الان چرا مارو تا فرودگاه رسوندن ما که با معجزه گر میریم +برای اینکه شک نکنن -خب بانو های گرامی. برین یه جا که من تبدیل شم و درگاه رو به پاریس باز کنم + نه تو الان حالت خوب نیست من باید تبدیل شم اگه تو تبدیل شی ممکنه معجزه گر ازت جونت رو بگیره نمیتونم از دستت بدم😞 -اشکال نداره عزیزم تو نمیتونی من رو از دست بدی من همیشه کنارتم😍😍😘 کاترین:ببخشید وسط لاو ترکوندنتون میام ولی باید تبدیل شیم+ببخشید(اونا تبدیل شدن و هر کی رفت خونه خودش کاترین هم رفت خونه مرینت )
-واردخونه شدم دیدم هم ناتالی و هم پدر منتظرم هستن هردوتاشون باهم گفتن سلام خوش اومدی منم بدون هیچ توجه ای رفتم تو اتاقم😡 فکرکنم یکم ناراحت شدن بعد از چند ساعت تازه داشتم با پلگ صحبت میکردم که پدرم اومد داخل پلگ رفت قایم شد گفتم پلک لازم نیست قایم شی ارباب شرارت دیگه دست از کاراش برداشت😏😏 گابریل :ببخشید ادرین بایدم از دستم ناراحت باشی ولی من این کار رو برای خودت داشتم انجام میدادم تا برگردونمش -کیییی رو😡😡(با داد گفت) گابریل: مادرت امیلی -چی چرا اون رفته کسی که رفته رو نمیشه برگردوند اگرم بشه جوون یه نفر دیگه تو خطر میوفته تو اصلا میفهمی 😡😡😡😡🤬🤬گابریل :ببخشید دیدم تو ناراحتی برای همین فکرکردم این قضیه خوشحالت کنه من عذر میخوام 😞-بعد از چند دقیقه فهمیدم پدرم این کار رو برای من انجام داد و بغلش کردم گابریل:بعد از چند دقیقه ادرن از پشت من رو بغل کرد اول تو شک بودم ولی بعدش منم اون رو بغل کردم 🤗 -پدر لطفاً معجزه گر طاووس رو بده به من گابریل:باشه ادرین ناتالی :قربان ببخشید ناهار حاضره گابریل:الان میایم راستی ادرین مرینت خیلی دختر خوبی داشتم فکر میکردم که تو عاشقشی
دوستان من از اینجا به بعد رو دارم یه روز بعد میزارم بخاطر همین یادم نیست ببخشید دیگه گابریل:تو مرینت رو دوست داری درسته -وقتی اون حرف رو از پدرم شنیدم سرخ شدم و گفتم آره🤭 گابریل:اون دختر خوبی منم هیچ مشکلی ندارم راستش منم یه نفر رو دوست دارم -چی گابریل:میدونم میدونم اشتباه کارم ولی چیکارکنم😞-نه نه نه اصلا اشکال ندارد حالا اون کی هست😄 گابریل:اون ناتالی هست -واقعا خب عیبی نداره تو هم بالاخره باید باهاش ازدواج کنی من مشکلی ندارم میشه همین الان معجزه گر مایورکا رو بدی آخه پلگ نمیتونه صبر کنه گابریل:مشکلی نیست الان میارم (بعد از چند دقیقه)بیا اینم از معجزه گر فقط مراقبش باش من میرم پایین توهم بیا -باشه پلگ:زودلاش میخوام دوسو رو ببینم -باشه معجزه گر رو گذاشتم رو سینه م و دوسو اومد بیرون و گفت سلام ارربباب.-سلام دوسو من ادرینم کت نوارمن دیگه ارباب تو نیستم تو آزادیی دوسو:واقعا-اره دوسو :مرسی مرسی (دوستان دوسو با پلگ حرف زد و ادرین با پدرش ناهار خوردن و ادرین زنگ زد به مرینت) -الو عشقم+سلام ادرین-خوبی خوب خوابیدی +اره خیلی خوب خوابیدم-کاترین چی+اههمم🤬-نه منظورم اینه خوب خوابید +اره -خب تبدیل شین یه دور بزنیم باشه+باشه خداحافظ عزیزم (چند دقیقه بعد)-رسیدم دم بالکن مرینت
-سلام بر بانو های زیبای من (مرینت+ ادرین-کاترین&)&+سلام کت نوار -اماده این &وا مگه کاری داره یه تبدیل دیگه -باشه بیاین
راوی:همه رو برج ایفل بودن -به نظرتون به پدرم بگم یه خونه برامون بگیره +نمیدونم &به نظر من بگو -باشه راستش وقتی که مرینت وارد زندگیم شد همه چی تغییر کرد😍😍😍😍-منم وقتی که شما رو دیدم حس کردم که قراره زندگیم تغییر کنه &-واقعا &اره +خب ما بریم -باشه خداحافظ بانو های من
ادرین:پدر گابریل:بله ادرین -پدر میشه برای گروهمون خونه بخری گابریل :اما ...باشه میخرم 😄 ادرین:مرسی ممنون -سلام مرینت یه خبر خوب دارم برات+سلام عزیزم چه خبری🧐 -پدرم داره برای ما یه خونه مسخره بعدش منو تو هم با کاترین تویه خونه زندگی میکنیم😁😁 +این عالی مرسی که هستیییی مهربونم من برم همه خوابن یه دفعه بیدار میشن بای😍😍-بای از زبون راوی:اونا صبح بیدار شدم و همراه گابریل رفتن بیرون تا خونه انتخاب کنن پس از کلی گشت گذار بالاخره یه خونه مناسب پیدا کردن +به نظر من همین عالیییی -پدر همین &اهمم این خوبه گابریل:باشه همین رو الان میخرم البته با وسایلش (چند ساعت بعد) گابریل:خب خریدمش میتونین وسایلتون رو جمع کنین برین تو +-&این. عالی مرسی(بعد از جمع کردن وسایل)+خب شام چطوری بخوری-هرچی درست کردی راستی پدرو مادرت روچطور راضی کردی😏 +خب بهشون گفتم منو تو نامزد کردیم-عالیه+خب من یکم ماکارون آوردم میخورین&به نظر من شب اول یه چیز سبک بخوریم بعد باید به کوامی ها هم بدیم +اونا اونجا یه جا برای کوامی هاست
تیکی پلگ رنال لانیگ (اسم کوامی دراگون )برین غذا بخورین همه کوامی ها:باشه (بعد از خوردن ماکارون ها)-خب بریم بخوابیم &من رفتم تو اتاق خودم بخوابم شب بخیر +شب بخیر -منو مرینت هم پیش هم میخوابیم🤭+م..منو..ت..و پیش هم بخوابیم🤭-اره+پس بریم بخوابیم شب بخیر داشتم میخوابیدم که احساس کردم یه چیزی تموم میخوره ولی اهمیت ندادم به خواب ادامه دادم که یه چیز افتاد دیگه داشتم میترسیدم سریع رفتم بغل ادرین محکم بغلش زدم گفتم ادرین من تورو دوست دارم لطفاً تنهام نزار -داشتم میخوابیدم که مرینت بغلم کرد و گفت تنهام نزار من گفتم هیچ وقت نمیزارم ناراحت باشی❤️
خب دوستان همونطورکه گفتم زیاد از این پارت راضی نبودم ببخشید😞
کامنت بزارین
......
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
با مریکت شروع شد با چی تموم میشه دوستدارم با ادرینت تموم شه
وااای شیلام جیگر😘💋😅👑همون طور که خواستی نظر دادم عالی بود عالی نبود اصلا عالی نبود فوق العاده بود محشر انگار داشتم فیلم شو نگاه میکردم😘💋😍🥰👑😎💋قرار بود این پارت اسم خودت و یه چیز دیگه بگی که یادم نمیاد چی بود😅لطفا به تست های منم سر بزن خوش حال میشم و کامنت بزار مرسی تست هات عالی هستند😘😍🥰👑😎💋🥺😇
عالی بودی این پارت که مثل بقیه پارت ها خیلی خوب بود چرا دوستش نداشتی؟
ممنون که دوباره صحیح و غلط کردی
عالی ولی یه اشتباهی کردی.
قبلاً گفته بودی که فو به آدرین و مرینت گفته کاترین میدونه فو پدرشه ولی به خانوادش نگفته.
الان گفتی کاترین نمیدونستم و همین الان فو بهش خبر داده
خیلیییییی عذر میخوام من واسه این پارت 3ذوز وقت گذاشتم و تقریبا شبا بیدار بودم و مینوشتم اثرات نخوابیدن😅
دوستان من برای پارت 12و 13یه کارایی کردم که ببخشید ولی سعی میکنم داستان رو +18نکنم خیلی عذر میخوام
خوب بود بعدی رو زود بزار 😍❤️