شخصی نکن
❤️پارت 16: خبرنگار سانگ ❤️
همچنان تو شهر سرگردون بود. حس میکرد به حومه شهر رسیده باشه چون خیابونا خلوت تر از قبل بود. ولی یه دفعه، جاییو دید که کلی آدم جمع شدن. بعضیا خیلی آروم وایساده بودن و تو دستشون دوربین بود و بقیه که یه دوربین یا موبایل داشتن، سروصدا میکردن. میچا میدونست خیلی چیزای مهمتری هست که بهشون فکر کنه ولی امان از فضولی ای که بی موقع گل کنه. آروم رفت جلو و سعی کرد بفهمه قضیه چیه اما بخاطر شلوغی نمیتونست چیزی ببینه. یه دفعه دستی رو روی شونه ش احساس کرد. برگشت و دختری که بهش میخورد چند سال از خودش بزرگتر باشه رو دید. دختر: سلام. میشه یه کمک بهم بکنی؟ - چه کمکی؟
5 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
24 لایک
پارت بعد رو میزاری؟
بعدیییییی😆😆💜💜
عررررررررررررر اومدددد عالیععععههههههه💜🥂
زمازکتذوظصقششاکپکپرژطچنکپغطفطچنعشهاچدنغژکتر😂
عالیییی:)))
مرسیی:>
بهترین دوست تو 🌝👋🏻