ناظر محترم لطفا بگذارش روی صفحه اصلی؛)
_عههه، صبر کن بازش کنــ.... با دیدن برگه حرفم ناتموم موند... برگه رو انقدر سفت گرفته بودم که نزدیک بود مچاله بشه... همونجور که چشمانش رو گرفته بود با لرز پرسید: چرا سـ..ساکتی؟؟ ... نمیتونستم چیزی بگم، حتی یک کلمه... بلخره به خودش جرات دادو چشمهایش رو باز کرد، یک نگاه به من کرد، یک نگاه به برگه، برگه رو بی درنگ ازم پس گرفت و بهش نگاه کرد... به وضوح میتونستم که مشخص کنم الان تو چه حالیه،نگاهش سرد و بی روح شده بود دندون هایش رو بهم میسابید، لحظه ای سکوت بینمون حاکمیت کرد ولی اون این خاموشی رو شکست .. کاترین_ میدونستم... با اکراه گفت و برگه از دستش افتاد و با شتاب و عصبانیتی که درهم امیخته شده بود به سمت طبقه ی بالا یعنی اتاقش رفت... وای خدا این دوباره شروع کرد...
****
_ کارترین..صبر کن کجا میری!!... شال و کلاه کرده بود از خونه بیرون زده بود، هوفی کشیدم: دختر صبرکن، فقط تو که مردود نشدی!هزاران نفر دیگه هم مثل تو بودن ولی... با کلمه" مردود"ایستاد و نگاه تیزی به من و کنی انداخت،با تحکم لبزد و پایان حرف من ناتموم موند:اگه یبار دیگه اون کلمه رو به زبونت بیاری میرم پادگان رو خاکستر میکنم...!! لرز وبغض خاصی تو صدایش بود، اون دقیقا خود یک شکست خورده بود.. با فریادادامه داد: مشکل من چی بود که باید برای عضویت تو اون ارتش بی چیز قبول نشم هان؟!
8 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
11 لایک
عالیههههههههههههه
🙂💖