7 اسلاید صحیح/غلط توسط: ♘✌ ᴀᴛʀɪɴᴀ انتشار: 3 سال پیش 629 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
سلام داری میری اون انگشتتو بزار رو لایک لطفا چیزی ازت کم نمیشه :)
تهیونگ یه دفعه عطسه کرد . ا/ت : سرما خوردی ؟ وی : فک کنم اره . ا/ت : برو خونه تون قبل رفتن از پزشک دارو بگیر . خاستی یه چکاپ هم بشو . تهیونگ : مرسی که نگرانمی . حس خوبیه یکی نگرانت باشه . لبخند میزنه و خدافظی میکنید و از بیمارستان میاد بیرون که یه دفعه تمام خاطراتش میاد جلوی چشماش . سرشو میگیره تند تند نفس نفس میزنه . . .
یه دفعه میفته روی زمین و پرستارایی که اونجا بودن میرن کمکش . اصلا تو حال خودش نبود انگار روی زمین نبود . اون دختر و روز بارونی اتیش گرفتن ماشین و همه چی اومد جلوی چشماش ... ماجرا از این قرار هست که ...
میریم عقب چند سال پیش ) تهیونگ اون موقع پونزده سالش بود . به دلیل وضع مالیشون که خیلی خوب نبود برای اینکه دستش توی جیب خودش باشه توی یه مکانیکی برای ماشین کار میکرد . یه روز که خسته و کثیف روی یه صندلی دراز کشیده بود که یه دختری خوشکل و لاغر با صدایی ملیح میگه : ببخشید مکانیکی رو بستید ؟ تهیونگ با اون صدا چشماش رو باز میکنه و دختره رو میبینه هل میشه و بلند میشه سریع و میگه : بله نه یعنی بازه نبستیم . دختره یه لبخندی میزنه و تهیونگ محوش میشه . . . سریع میره و دست و صورتشو میشوره و میاد . میبینه دختره همراه یه خانمی ایستاده . میاد جلو و میگه این ماشین شماست ؟ خانمه جواب میده : اره ماشینم یکم مشکل پیدا کرده میشه درستش کرد ؟ تهیونگ میگه : اره اره من میتونم درستش کنم فقط ممکنه یکم زمان ببره . خانمه : باشه پس میریم و دوباره میایم . تهیونگ به دختره تا بخاد بره نگاه میکرد ...
ماشین اماده میشه و میان و میبرن . تهیونگ همش دعا میکرد که دختره رو یه بار دیگه ببینه .. چندین هفته گذشت که دختر رو دوباره دید . اینبار توی اتوبوس . توی اتوبوس نشسته بود که یه دختری میاد و کنارش میشینه اون همون دختر بود . تهیونگ همش میخاست که سر صحبت رو باهاش باز کنه که یه دفعه دختره گفت : تو همونی که توی مکانیکی بود نیستی ؟ تهیونگ : عه اره اره عهههه هستم . دختره : اسمت چیه ؟ تهیونگ میگه : من کیم تهیونگ هستم . دختره : اسمتم مثل خودت قشنگه هاااا . یه دفعه یه پسری وارد اتوبوس میشه اون جیمین بود . جیمین تهیونگ رو میبینه و میاد سمتش و میگه : مثل اینکه کار داری داداش من میرم مزاحم نمیشم . دختره : نه من دارم پیاده میشم شما راحت باشین تهیونگ میخاست یه چیزی بگه بهش اما دختره رفت سریع و جیمین میاد میشینه و میگه : از اول هم چی رو تعریف کن بدو تا نکشتمتتتتتت . اونم از اول همه چی رو میگه . . .
تهیونگ بعد اون دیگه دختره رو ندید که شد روز قبل از تولد شونزده سالگیش . اون داشت برای کاراموز شدن تلاش میکرد و هنوز گاهی اوقات توی مکانیکی کار میکرد . اون روز رو توی مکانیکی بود . تقریبا شب شد . داشت میبست که دختری با همون لحن صدا میگه : هنوز که نبستین ؟ تهیونگ بر میگرده و میبینه اون همون دختره با خانومی اومده . اون خانم خالش بود و اومده بود ماشینشو تعمیر کنه خالش میره تا ماشین درست شه خرید کنه . اون دختره میمونه . تهیونگ و اون تا خالش بیاد همش صحبت میکردن . خاله ی دختره اومد و دید که ماشین هنوز کامل درست نشده میگه که فردا میاد و میبره . تهیونگ هم چون دیر وقت بود نصف کارا رو انجام میده و با خوشحالی میره خونه . صبح میشه . خاله ی دختره با دختره میاد . اون روز خیلی بارون میومد . صاحب تعمیراتی هم بود . تهیونگ هنوز نیومده بود . صاحب مکانیکی فکر میکرد که ماشین کامل درست شده چون و چکش نکرد و فکر میکرد تهیونگ کامل درستش کرده . اونا سوار ماشین میشن . اون دختره دلش میخاست تهیونگ رو ببینه اما اون نیومد و رفتم . یک ربع بعد رفتن اونا تهیونگ اومد . میبینه ماشین نیست . از صاحب اونجا میپرسه : اون ماشین خاکستری که اینجا بود کجاست ؟ اون میگه : بردن دیگه همین یه ربع پیش. تهیونگ داد میزنه : اما ماشین هنوز مشکل داشتش و میدوعه توی بارون تا جلوی اون ماشین رو بتونه بگیره ..
اونا توی راه بودن که ماشین یه دفعه از کنترلشون خارج شد . دختره ترسیده بود . در ماشین قفل کرده بود و باز نمیشد . یه دفعه با یه صدای بوق بلند تصادف شد . . . اونا به یه کامیون خوردن و ماشین پرت شد اونور . اونا هنوز زنده بودن و داشتن تلاش میکردن که از ماشین بیان بیرون که به دلیل وجود الکل ماشین اتیش میگیره و . . . 💔 تهیونگ تا میرسه میبینه که دیر شده و ماشین اتیش گرفته . بارون شدید بود . اون میفته روی دو تا پاهاش . شک شده بود و قطره ی اشک از چشماش میاد ...
تهیونگ از اون سال به بعد دیگه اون ادم قبلی نشد . یه ایدل معروف و خوش صدا شد اما هیچوقت کسی لبخند ازش ندید . همیشه سرد رفتار میکرد . از بارون و روز تولدش متنفر بود💔 ... ( پایان فلش بک ) تهیونگ سعی کرد که دیگه به کسی احساسی نداشته باشه چون خودشو مقصر میدونست ... اون روی یک نیمکت بیمارستان نشسته بود که یه نفر میاد جلو و اون ا/ت بود و میگه : بیا با هم شروع کنیم . شروع به خوشحال کردن هم . شروع به قرار گذاشتن و با هم خندیدن . موافقی ؟ دستشو میاره جلو و تهیونگ بهش یه نگاهی میکنه و میخنده و میگه : ...
7 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
25 لایک
عررررررررر بعدی رو بزار😭😭
اجیییییییییییی بزار دیگه 😭😭😭😭😭😭😭
سلام اجی مهربونم
من دارم از تستچی میرم اجی فکر نمیکنم دیگه بتونم داستان هامو ادامه بدم
متاسفم خیلی خیلی زیاد
اجیییییییییی خوبی؟؟؟؟؟ کاربر ♘✌ ᴀᴛʀɪɴᴀ هستممم بیا به اون یکی اکانتم میخام اونجا داستانامو بزارم پروف و اسمم هم همینه بدو عشقممممممممم
بزاررررررررررررر
سلام عشق مهربونم
من دارم از تستچی میرم و فکر نمیکنم بتونم دیگه داستان هام رو ادامه بدم خیلی خیلی متاسفم دوست خوبم
کوفت تو بیخود میکنی حداقل این پارت رو بزاررر
عاجیییییییییییییییییییییییییییی مردممممممممممم بزار دیگه فیسلللللل شدم 😐😭😭😭😭😭😭
اجییییی اون یکیو نزار اینو بزاررررررر
بزارر دیگههه
😂💞🥺 چشم
عالیییییی پارت بعدو زود بزار🤩💞💜😘
چشمممم عزیزممم من امروز که زبان دارم بعد زبانم فک کنم اون یکی داستانو بزارم چون یه ماه بیشتر گذشته ازش 😂💞
بعد اینم که باز وقت شد میزارم
سلااااااام خوبییی؟ میخام ادامه داستان هامو با اون یکی اکم بزارم بیا اون یکی پروف و اسمم هم همینه
اجی خان من باهات قهرمممم
چرا عشق اج
اجی من دردسر زیاد داشتم بخدا
من امروز که زبان دارم بعد زبانم فک کنم اون یکی داستانو بزارم چون یه ماه بیشتر گذشته ازش بعد اینم که باز وقت شد میزارم😂😁💜
من قهلللمم 🥺
سلام عشق اجی نپص اجی خوبی؟
اجی من دارم از تستچی میرم و فکر نمیکنم دیگه بتونم داستان هامو ادامه بدم
خیلی خیلی معذرت میخام عزیز دلم
میخوا بری چرا؟
من نمیخوام تو بریییییی😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭
نمیخوامممممم بریییی
اجیییی
بزارررررر