12 اسلاید صحیح/غلط توسط: 🎵Rojan🎧 انتشار: 3 سال پیش 207 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
فالو و کامنت =فالو و لایک تست آخر
کاراپکس: از دریچه به داخل فاضلاب پریدم که مایورا رو در حالی که گارد گرفته بود و ریوکو و پگاسوس محاصرش کرده بودن دیدم.... ریوکو تا چشمش به من افتاد داد زد:یه سپر دور تا دور اینجا درست کن که نتونه فرار کنه.... منم سریعا یه سپر درست کردم که به حالت نیم دایره کل فضای کوچیکه فاضلاب رو پر کرد و همه راههای فرار مایورا رو مسدود کرد.... مایورا: لعنتی!!!.... نباید اینجوری میشد.... اصلا اونا چطور جای منو پیدا کردن؟؟!!.... اول دونفر بودن، حالا شدن سه نفر!!... معلومه که خیلی قویتر از قبلنا شدن.... در حال حاضر دوتا راه دارم.... یا باید تا آخرین حد توانم باهاشون بجنگم که در اینصورت نمیتونم سنتی ماستر رو کنترل کنم و احتمال زیاد معجزه گرمم از دست میدم..... و یا اینکه سنتی ماستر رو از بین ببرم و با درست کردن یه سنتی ماستر دیگه هم خودمو از این مخمصه نجات بدم
هم وقتی رفتم پیش هاگ ماث بتونیم یه نقشه دیگه برای پیروز شدن بکشیم.... آخ!!!.... با احساس درد شدید توی بازوم به خودم اومدم و فورا با باد بزنم به شکم ریوکو ضربه زدم که چند متر به عقب پرت شد و خیلی محکم به دیواره سپر محافظ کاراپکس برخورد کرد....... با این کارم کاراپکس و پگاسوس به سمتم حمله کردن..... نباید بیشتر از این وقتو تلف کنم.... با این اوضاع راه حل دوم خیلی بیشتر به درد میخوره.... پس بدون این که لحظهای مکث کنم چشمامو بستم و روی از بین رفتن اون محفظه ژله ای تمرکز کردم.... بعد از اون هم سریعاً سنتی ماستری به شکل یه پروانه بزرگ با بال های بنفش و قوی درست در کنار خودم تصور کردم......
___________________________________________
واید تایگر: که ناگهان محفظه ژله ای که توش بودیم شروع به لرزیدن و تکون خوردن
کرد و انگار هر لحظه داشت کوچیک تر میشد..... داره چه اتفاقی میافته؟؟!!!.... کویین بی: داشتم آروم آروم به سمت شاه غول حرکت می کردم که احساس کردم دیواره های محفظه ژلهای دارن به هم نزدیکتر میشن.... یعنی چی؟؟!!.... چطور ممکنه؟؟!!.... سرجام وایسادم و به اطرافم یه نگاهی انداختم..... لیدی باگ هنوز داشت از پشت به هاگ ماث نزدیک میشد و کت نوار و کینگ مانکی هم داشتن با شاه غول مبارزه می کردن.... انگار هیچ کدومشون متوجه کوچکتر شدن محفظه نشدن!!.... وایسا ببینم.... وایلد تایگر چرا پیش هاگ ماث نیست؟!!!!... یه بار دیگه سرم رو دور تا دور فضای نسبتاً کوچیکه محفظه چرخوندم که وایلد تایگر رو در حالیکه خشکش زده بود درست تو چند متری خودم دیدم...... آههههه.... من چرا اینقد بی حواس و گیجم؟؟.... چطور نفهمیدم اینقد بهم نزدیک شده؟؟.... قبل از اینکه بتونم حرکتی از خودم
نشون بدم یکی از دیواره های محفظه ژلهای خیلی سریع بهم نزدیک شد و لحظهای بعد داشتم با سرعت به سمت جایی که کت نوار و کینگ مانکی با شاه غول مبارزه میکردن، حرکت میکردم..... در واقع محفظه ژلهای داشت با سرعت کوچک می شد و چون من به یکی از دیوارههاش چسبیده بودم داشتم به سمت مرکز این محفظه حول داده می شدم..... انقد شوکه شدم که فقط تونستم یه جیغ خفه بکشم....سرمو یکم به سمت چپ متمایل کردم تا بتونم وایلد تایگر رو که با فاصله چند متر از من به دیواره محفظه ژله ای چسبیده بود ببینم..... مثل اینکه اونم خیلی شکه شده و اصلا نمیدونه باید چه کار کنه......
___________________________________________
(الان همون زمانیه که دیواره محفظه ژله ای داشت به کویین بی و وایلد تایگر نزدیک میشد)
کت نوار: یوهو..... اینطرفو نگاه کن غول کوتوله..... کوتوله غول..... غول کوتوله.....
همینطور که دستامو بالا پایین میکردم و این طرف و اون طرف می پریدم این کلمات رو هم با صدای بلند به زبون میاوردم.... منو کینگ مانکی با این حرکات و حرف های مسخرمون مطمئناً خیلی این غول بی شاخ و دم رو عصبانی کردیم.... آخه طفلکی دود از گوشاش میزنه بیرون.... چند دقیقه پیش که داشتم از حملات شاه غول جاخالی می دادم لیدی باگ رو دیدم که داشت از پشت به هاگ ماث نزدیک میشد اونجا بود که نقششو فهمیدم..... مطمئنا کینگ مانکی هم وقتی لیدی باگو دیده به نقشش پی برده..... آره خب.... ما یه گروهیم و به هم اعتماد داریم و همینطور هماهنگی جالبی هم بینمون هست..... اما اگه منو کینگ مانکی بخوایم همینطور به این حرکات مسخرمون ادامه بدیم هاگ ماث خیبی زود صبرش از کاسه لبریز میشه..... نه وایسا.... کاسه صبرش لبریز میشه....
اهههه..... اصلا هرچی..... و خودش بهمون حمله میکنه و نقشه لیدی با هم بیفایده میشه..... البته نباید هدف اصلیم رو فراموش کنم..... نباید یادم بره لیدی باگ ازم خواسته بود منشا کوتوله ها رو نابود کنم..... همونطور که این طرف و اون طرف می رفتم از گوشه چشمم یه نگاه به اطراف انداختم..... صبر کن ببینم!!!... چرا وایلد تایگر پیش هاگ ماث نیست؟؟!!!!..... سرجام وایسادم و یه نگاه دیگه به اطراف انداختم.....چرا فضای اینجا کوچکتر شده؟؟؟!!!..... اون دیگه چیهههه؟؟!!!!!!.... قبل از اینکه فرصت کنم از جام تکون بخورم یکی از دیوارههای محفظه ژلهای که داشت با سرعت به سمتم حرکت می کرد، اونقدر محکم بهم برخورد کرد که زبونم از حلقومم زد بیرون و جوری داشت با سرعت منو به سمت شاه غول حول میداد که حتی فرصت نکردم چشمامو که از حدقه زده بودن بیرون به حالت اولشون برگردونم.......
لیدی باگ: حدودای یک ساعت پیش.... بعد از اینکه به کت نوار پیام دادم منشا کوتوله ها رو نابود کنه، داشتم با استفاده از یویوم چند تا از این موجودات مشکی و آبی رو نابود می کردم که خیلی ناگهانی همشون شروع به دویدن به همون سمتی که منشاءشون قرار گرفته بود کردن.... با یکم دقت بیشتر متوجه شدم که هر کدوم از اون موجودات که به نزدیکی منشاءشون می رسن ناپدید میشن و یه موجودی که احتمالاً وسطشونه بزرگ و بزرگتر میشه..... که اینطور!!!.... پس اونا دارن یکی میشن.... همشون دارن با اون کوتوله ای که منشاءشونه یکی میشن و قوی ترش میکنن... پس.... حالا که همه حواسشون به اون جلب شده بهتره منم از فرصت استفاده کنم و از پشت به هاگ ماث نزدیک بشم....... اینطوری به احتمال زیاد بتونم معجزگرشو بگیرم....... بنابراین شروع به حرکت به سمت جایی که هاگ ماث وایساده بود کردم........
وقتی تقریباً بهش رسیده بودم کت نوار و کینگ مانکی متوجه من شدن و برای اینکه حواس هاگ ماث و وایلد تایگر که کنارش ایستاده بود رو پرت کنن شروع به مبارزه نمایشی با اون موجود بزرگ که حاصل همه اون کوتوله های کوچیک بود کردن..... حالا که به هاگ ماث نزدیک شدم باید با احتیاط بیشتری حرکت کنم...... وایلد تایگر یکم جابه جا شد اما به سمت من برنگشت.... همین جابه جایی کوچک باعث شد بیشتر احتیاط کنم و سرجام وایسم.... طولی نکشید که وایلد تایگر به یه سمت دیگه شروع به حرکت کرد..... احتمالاً داره به سمت کویین بی میره.... لازم نیست نگرانش باشم چون از پس خودش بر میاد...... بهش اعتماد دارم...... و حالا.... دستمو به سمت عصای هاگ ماث دراز می کنم تا بتونم بگیرمش...... وقتی وسیله مبارزش دستش نباشه مطمئناً ضعیف تره...... فقط چند سانتیمتر دیگه مونده بود تا دستم به عصاش برسه که
با سرعت باور نکردنی به سمتم چرخید و با چهره بهت زده و عصبانی مچ دستمو محکم نگه داشت.... به همون سرعتی که هاگ ماث به سمت من چرخیده بود یه چیزی هم با تمام قدرت از پشت به من برخورد کرد و باعث شد با صورت تو بغل هاگ ماث پرت بشم..... آییی.... حس میکنم دماغم خورد شده...... یه چیزی داشت منو هاگ ماث رو که تقریبا بهم پرس شده بودیم با سرعت به سمت شاه غول که حالا به خاطر اینکه صورتم به سینه هاگ ماث چسبیده بود، نمیدیدمش، حول میداد.... طولی نکشید که به شدت با چندین نفر دیگه برخورد کردم انگار هممون تو یه توپ ژله ای خیلی کوچیک گیر افتاده بودیم.... فضا انقدر کوچیکه که حس می کنم الان بدنم منفجر میشه..... کینگ مانکی: این موز رو کی جای پای من گذاشته؟؟!!....
کویین بی: با سختی گردنمو چرخوندم و گفتم اون موز نیست.... دسته منه!!!!...
کینگ مانکی: پس پای من کجاست؟!!... کت نوار: جلوی دماغ من.... ببینم چند وقته جوراباتو نشستی؟؟؟.... وایلد تایگر: الان دقیقا چه اتفاقی افتاد؟؟!!.... هاگ ماث: سنتی ماستر مایورا داره نابود میشه..... این کیه که اینطوری خودشو به من چسبونده؟؟..... فورا ازم فاصله بگیر .... لیدی باگ: صورتمو به سختی از سینه هاگ ماث جدا کردم و گفتم: من که خودم بهت نچیبیدم.... به خاطر این توپ ژله ایه که مجبورم اینقدر نزدیکت باشم...... شاه غول هم غرشی کرد تا نارضایتیشو از این وضعیت نشون بده اما به خاطر این فضای خیلی کوچیک صداش بیشتر شبیه ناله گربه بود..... طولی نکشید که این توپ ژله ای مثل به حباب ترکید
و هرکدوم از ما به سمتی پرت شدیم و چند لحظه بعدش زمین شروع به لرزش کرد و ترک برداشت و یه پروانه با بال های بنفش خیلی بزرگ با سرعت از زیر زمین به سمت آسمون پرواز کرد.....
بچه ها اگه خواستید یه سر به داستان آجی صدف «استاد بد جنس من» و داستان آجی فاطمه «نسیم عشق» بزنید
یادتون رفت لایک کنید ها 😁❤
چالش: کدوم بخش این پارت رو بیشتر دوس داشتید؟؟ 🤔🤔
12 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
24 لایک
عالی بود
مرسی
خیلی قوه تخیلت خوبه (:🥲🌸🍧🍧🍧🍧
نویسنده بشی چی میشه🙂🫀
عالی بووود (: 🥲🌸🍧🍧🍧
ممنون لطف داری 💚
🦋
خیلی خوب بود عالییییییییی ❤
ممنونننننن❤
عالییییی بعدیییییی
آخر هفته میزارمش
عالیییی👏🏻👏🏻👏🏻👏🏻
مرسییی
عالیییی بود
وقتی دیدمش اصلا نمیدونی مثل چی به سمتش پر کشیدم
اسلاید ۹ و۱۰ و خیلی اسلاید دیگه واقعا نمیدونم چه اتفاقی افتاد که فرش خونمون رو دیگه نمی بینم
عزیزم 😘😅😅
خیلی خوشحالم که داستانمو دنبال میکنی ❤❤❤❤
فوقالعاده بودددد 🥰💕
مرسی زود تر از پارت قبل گزاشتیش🥺🧡
و ممنون اسم داستانم گفتی🥺💕
خواهش میکنم 😘
اولین لایک اولین نظر اولین بازدید
ممنون از شما ❤