
حمایت فراموش نشه😉
از اینکه کت اینجوری دربارم حرف زدو پشتم در اومد خوشحال شدم اما یاد آدرین افتادم من نباید اون اشتباهو دوباره تکرار کنم.عشق بی عشق. اما نگران کتم اگه یه وقت حاکماث بلایی سرش بیاره چی؟؟غرق افکاراتم بودم که صدای کت و تکونایی که بهم وارد میکرد منو متوجه خودش کرد.کت:بانوی من حالت خوبه؟نکنه یه وقت خودتو تسلیمشون کنیا من مراقبتم نمیزارم یه مو از سرت کم شه.
خدایا این بشر چقدر مهربونه آخه کاش همه مثل اون بودن. لیدی:نه کت من تسلیمشون نمیشم توهم همین طور باهم شکستشون میدیم نگران نباش. بعد یهو صدای حاکماث و اون همکار بی نامش در اومد. همکار حاکماث:لاو ترکوندنتون تموم شد؟مثلا وسط جنگیم. لیدی:درست حرف بزن. میخوام بدون جنگ و دعوا کمکت کنیم. زنت چطور مرده؟ همه چیزو ریز به ریز بگو شاید بدون معجزه گرم تونستیم نجاتش بدیم؟ حاکی(مخفف حاکماث😹):بخاطر استفاده زیاد معجزه گر طاووس مرد و راه دیگه ای جز معجزه گرای شما وجود نداره. همین حالا معجزه گراتونو تسلیمم کنید تا مردم در خطر نیفتن. امکان نداشت یعنی چی منو کت داشتیم با اونا میجنگیدیم. خودمون ولپینا رو شکست دادیم. واییی نکنه یه توهم بوده شاید ارباب شرارت قدرت ولپینا رو بیشتر کرده یا شاید اونو برای گمراهی ما فرستاده. آخخخخ دیگه هیچی به مخم نمیرسه انقدر درگیر مشکلات شخصی خودمم که نفهمیدم لیدی باگ کی انقدر ضعیف شد. نه این اتفاق نمیفته مردم در سلامتن اون فقط میخواد حرصم بده این یه بازی با روانه. دیگه هیچی برام مهم نبود به سمت حاکماث حمله کردمو تمام حرصی که این مدت داشتمو سرش خالی کردم. من میزدم اون میزد و کت و اون بی نام و نشون فقط مثل جغد بهمون خیره بودن. انگار اومدن سینما فقط کم مونده ذرت بوداده براشون بیاریم بیشتر لذت ببرن. اصلا ولشون کن من ادامه میدم. .......چند مین بعد
.......چند مین بعد انقدر جنگیدیم که هردومون بی جون افتادیم. یهو حاکماث یه بشکن زد و پرنسس معطر جلومون ظاهر شد(رز در حالت شرارتو میگه). همه جارو پر از اون عطرش کرد بعدم منو کت بخاطر اینکه جون کمی داشتیم بیهوش شدیم ...... آروم پلک زدم.همچی تو دیدم تار بود. چند بار پشت هم پلک زدم که بهتر ببینم. توی جایی که نمیدونستم کجاست گیر افتاده بودم.دستو پاهام بسته شده بود. سعی کردم بلند شم. با هزاران زور و زحمت تونستم بشینم. ای وایییییی کت کو؟ کمی به دور و اطرافم نگاه کردم ندیدمش.
یکم دقت کردم دیدم به یه ستون بیرون از سلولی که من توشم بسته شده. صداش زدم:کتتتتت حالت خوبهههه؟؟؟ با بی جونی سرشو بالا آورد و به سختی یه لبخند بهم زد و با صدایی که از ته چاه میومد گفت:آره بانو. تو حالت خوبه؟اذیت نشدی کههه... بعد آخ بلندی سر داد. به زحمت بلند شدم به سمت اون میله هایی که شده بود دیوار بین منو اون نزدیک شدم کوبیدم بهش اما هیچ تغییری نکرد. با بغض گفتم:من خوبم تو حالت خوبه؟(از اتاق فرمان خبر رسیده خواننده ها دارن فکر میکنن که الان لیدی نواری شده. به عنوان یه نویسنده بی رحم باید بگم هنوز سی چهل قسمت واسه این چیزا زوده😈😂)
آروم سر تکون داد. اما این راضیم نمیکرد مطمئن بودم حاکماث یه بلایی سرش آورده کمی به صورتش نگاه کردم متوجه زخمای خونین رو صورتش شدمو فهمیدم حدسم درست بوده.باید هردومونو از این مخمصه نجات بدم.
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
ج چ: دخترا از پس خیلی کار ها بر نمیان.
این کاملا اشتباهه 💙💙
ج چ : دخترا زور ندارن
من خودم پسر خالمو میزنم میگه غلط کردم 😂بعد میگن دخترا زور ندارن 🤨
چند سالشه حالا
بعضی از پسرا دلشون نمی خواد دخترا رو بزنن😁
عالیییییی بود سریع بعدیی😁💕
ممنون.
امروز پارت بعدو میزارم😉
عالی بود میشه یکم بیشتر کنی😆😅
ممنون.
به روی چشم😆