
ناظر عزیز لطفا منتشر کن🧋💛
از زبان ایزابلا: پیش مرینت نشستم و زیر چشم به بابام نگاه کردم اصلا توجهش به من نبود سرش توی غذا بود😞 مرینت🐞: بعد از غذا هر کی به خونه درختی خودش رفت الیا🦊: به نظرم ایزابلا دختر خیلی خوبی بود و یکم هم خجالتی بود مرینت 🐞: اره فکر کنم همه ی اینا به خاطر تنهایی اخه مادرش هم چند سال پیش از دست داده! الیا 🦊: ای بابا خیلی ناراحت شدم... از زبان ادرین🐾: میدونی نینو دلم برای لیدی باگ خیلی تنگ شده 😞 کاشکی زودتر به پاریس بر میگشتیم نینو 🐢: تو هم که فقط دنبال بهونه ای به لیدی باگ فکر کنی😫 ادرین 🐾: خب چیکار کنم کسی که تو دوستش داری همینجاست ولی برای من چند کشور اونور تره( پسر گلم لیدی باگ جونت یه خونه درختی اونور تره😂😂) پلگ😺: بزارین منم یه چیزی بگم وای دلم وای دلم چقدر برای پنیر های فرانسوی که توی دهن آب میشن تنگ شده🤤🤤 با اون طعم خوشمزه و... قیافه نینو و ادرین: 😐😐😐 پلگ 😺: چیه؟ شما دارین راجب ع.ش.ق به لیدی باگ حرف میزنین منم دارم راجب ع.ش.ق.م به کممبر حرف میزنم😐 ادرین 🐾: میخواستم یه چیزی به پلگ بگم که در به صدا در اومد! نینو 🐢: به نظرت کیه؟ ادرین 🐾: نمیدونم بیا بریم ببینیم کیه پلگ قایم شو.. اروم در رو باز کردم دیدم کیم پشت دره نینو 🐢: کیم؟! تو اینجا چیکار میکنی؟

کیم🐒: میخواستم صداتون کنم اون پایین آتیش روشن کردیم با برو بچ ( اهم ملقب به بچه ها) ادرین 🐾: خب؟ کیم 🐒: دیگه خب نداره بیاین میخوایم بازی کنیم نینو 🐢: باشه الان میایم بیا بریم ادرین ادرین 🐾: باشه... از خونه درختی بیرون رفتیم و دور کنده های درختی که دور اتش بود نشستیم مرینت 🐞: توی خونه درختی بودیم که در صدا کرد وقتی در رو باز کردیم رز بود که دنبالمون اومده بود برای بازی من و الیا دنبالش رفتیم و دور اتیش نشستیم ( عکس اسلاید)ادرین هم بود😩 نینو 🐢: خب چه بازی میخوایم انجام بدیم؟ کیم :اممم... مرینت 🐞: یه نگاه به دور و اطرافم انداختم همه بودن غیر از کلویی و سابرینا و لایلا هه خدارو شکر حدقل اونا نیستن... وای یه نفر دیگه هم نیست!! ایزابلا!! گفتم: وایستین!! کیم 🐒: باز چی شده؟ 😩 مرینت 🐞: ایزابلا نیست بهتره به اون هم بگیم بیاد زویی🐝: منم موافقم جولیکا🐯: منم همینطور کیم 🐒: خیلی خب برو بهش بگو بیاد مرینت 🐞: سریع به سمت خونه درختی بزرگه رفتم... ایزابلا: توی بالکن اتاقم نشسته بودم و به آسمان نگاه میکردم که صدای پیس پیس شنیدم پایین رو نگاه کردن دیدم مرینت!! مرینت 🐞: هی ایزابلا ایزابلا: چی مرینت؟! تو اینجا چیکار میکنی؟؟ مرینت 🐞: میخوایم با بچه ها بازی کنیم تو هم بیا ایزابلا: اممم خب نمیدونم... مرینت 🐞: چه نمیدونمی بیا دیگه ایزابلا: باشه🙂 و از پله هایی که به بالکن اتاقم وصل بود رفتم پایین پیش مرینت بعد با هم رفتیم سمت بقیه همه دور یه آتیش نشسته بودن و مارشمالو تو دستشون بود ...
بنده: مرینت کنار الیا نشست و ایزابلا هم پیش مرینت بقیه هم پیش رفیق فاب خودشون نشسته بودن... رز🐖: خب چه بازی میخوایم بکنیم؟ 😃 کیم 🐒: جرعت و حقیقت مرینت 🐞: چی؟! من ... من نمیام الکس🐇:چرا؟! مرینت 🐞: خب اممم... الیا 🦊: بسه دیگه بهونه نداریم اول کی شروع میکنه؟ کیم 🐒: من😃 خب زویی جرعت یا حقیقت؟ زویی 🐝: اممم خب حقیقت کیم🐒: اممم بگو تا حالا برای کسی ارزوی م.ر.گ کردی؟؟ زویی 🐝: این چه حرفیه کیم😒 معلومه که نه کیم 🐒: اممم حتی برای کلویی؟! زویی 🐝: چی؟! نهه کلویی هر چه قدر هم در حق من بدی کرده باشه ولی من نمیتونم برای اون ارزوی م.ر.گ کنم 😒🐒: خب باشه... بنده: بازی همینطور ادامه پیدا میکرد تا رسیدن به مرینت میلن🐁: مرینت الان نوبت توئه یکی باید ازت سوال بپرسه ایوان🐮: خب کی سوال بپرسه؟ صدا: من😈 مرینت 🐞: با شنیدن این صدا همه به دور و اطرافمون نگاه کردیم لایلا بود!! 😧 لایلا: میبینم که دارین بدون من جرعت و حقیقت بازی میکنین😟😥 ادرین 🐾: یادمون رفت به تو هم بگیم 🙄 لایلا : خودم رو انداختم پیش ادرین گفتم: اشکالی نداره😊 از الان به بعد بازی میکنیم من میخوام از مرینت بپرسم 😈😊 مرینت 🐞: هان؟! نه.. نههه لایلا : چرا؟😟 تو نمیخوای من بازی کنم؟ 😢 پس بهتره من برم 🤕 کیم 🐒: نمیخوای حالا بری شروع کن بازی رو لایلا: باشه 😊 اگه مرینت مشکلی نداشته باشه 😏 مرینت 🐞: اخم هام تو هم رفت😠 لایلا: خب مرینت جرعت یا حقیقت؟ 😈 مرینت 🐞: چیزه.... خب... حقیقت😑 لایلا: باشه پس جواب این سوال رو بده به کسی ع.ل.ا.ق.ه داری؟ 😈 مرینت 🐞: با گفتن این جمله دنیا رو سرم آوار شد 😑😮 میدونستم یه نقشه ای داره😤
الیا 🦊: وایی مرینت 🐞: من... من نمیتونم این سوال رو جواب بدم😣 لایلا: چرا؟ 😈 نکنه میترسی😉😏 مرینت🐞: نمیترسم😠😠 فقط نمیتونم این سوال رو جواب بدمم 😑کیم 🐒: جرعت و حقیقت به این میگن🤣 باید این سوال رو جواب بدی! ( شیطونه میگه کیم و بگیر... 😂) مرینت 🐞: از جام بلند شدم و گفتم: میگم نمیتونممممم😡😡 و سریع از اونجا رفتم... ایزابلا: سریع از جام پریدم گفتم: من دنبالش میرم و پشت سرش رفتم... کیم 🐒: امممم... خب کی میخواد شروع کنه؟ 😅 الیا 🦊: یه چشم غره به کیم رفتم و گفتم: هیچ کس😤😤 و منم بدو بدو رفتم دنبال مرینت مرینت 🐞: به خونه درختی رفتم و خودم رو انداختم روی تخت لایلا باز شبم رو خراب کرد😭😭😭 .... شدوماث 🦋🦚: بالاخره😈 بالاخره احساس ناراحتی رو حس کردم😈 پرواز کنید آموک و آکومای زیبای من و اون دختر رو تبدیل به شیطان کنید😈😈 ایزابلا: رفتم به خونه درختی مرینت آروم در زدم و رفتم داخل روی تخت افتاده بود... ایزابلا: مرینت؟! مرینت 🐞: با شنیدن صدای ایزابلا روم رو اونور کردم گفتم: چی شده؟!😢 ایزابلا: حالت.... الیا 🦊: واییی نفسم رفت😩😩 وایی حالت خوبه؟! ایزابلا: منم میخواستم همینو بگم مرینت 🐞: خوبم😭😭 الیا🦊: کنار مرینت روی تخت نشستم ایزابلا هم بالا سرمون وایستاد گفتم: مطمئنی؟! به نظر خوب نمیای😕 ایزابلا: میشه یکی واسه من توضیح بده اونجا چه اتفاقی افتاد؟! 🙁 الیا 🦊: خب میدونی ایزابلا میونه ی لایلا و مرینت اممم...
ایزابلا: خوب نیست؟ یعنی یه جورایی به خو.ن هم تشنن؟😕 الیا 🦊: یه جورایی مرینت 🐞: چه خو.نی بابا حاضرم سرش رو بکوبم به دیوار😭😭 ایزابلا: اروم کنار مرینت نشستم و گفتم: خب مطمئنی اگه سرش رو به دیوار بکوبی از ناراحتیت کم میشه؟ 😕 مرینت 🐞: خب نمیدونم ایزابلا: مطمئنی باش کم نمیشه🙂 یادمه وقتی بچه بودم یه پسره تو دهکده بود که همیشه خیلی اذیتم میکرد جوری که میخواستم خفش کنم😣 همیشه با خودم میگفتم اگه یه روزی ب.م.ی.ر.ه براش ناراحت نمیشم ولی.... اشتباه میکردم😞 مرینت 🐞: چه بلایی سر اون پسره اومد؟! ایزابلا: خب.... تو... توی دریاچه افتاد و.... 😖 بیخیالش بعد از اون اتفاق براش خیلی ناراحت شدم😔 حتی با اینکه به م.ر.گ.ش هم راضی بودم ولی بازم نمیتونستم براش ناراحت نباشم مرینت 🐞: حق با توئه ایزابلا 🙂 اون هر چه قدر هم بخواد میتونه اذیتم کنه ولی من براش ناراحت نمیشم 🙂 شدوماث🦋 🦚: حس میکنم احساس غم و ناراحتی کم تر شده😤😤 برگردین اموک و اکوما من بعدا یه قربانی بهتره دیگه پیدا میکنیم😤😤😤
تموم❤❤ تا نتیجه هم لطفا بروو هم چالش داریم هم میخوام یه چیز مهم بگم♣
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
چ . ج همدردیم
😂🤧
پارت بعد تو صف برسی میباشد 🙃❤
من منتشر کردم پارت بعد رو
ولی فکر کنم هنوز نیومده توی پروفایلت
مرسیی💙💙
آره چون فک کنم باید 2 تا ناظر دیگه هم برسی کنن💛🙁
اجو بعدی کو🥺🥺🥺
مطمئنن فردا میزارم❤❤
ج چ: بل😐💔
😹😹
ج. چ بله...
هی... 😂😐
عالیییییییی
مرسیی
خب یه چیزی بگو اجو
چی بگم؟ 😂
هر چی
خب خوبی؟ ❤🙃
بله
اجی الان می خوام پارت ۶ رو بزارم
خداروشکر ❤❤
ج چ : بل 😐😬
😂😂
😂
عالی بود اجی 😘
مرسیی اجی❤❤
❤❤❤
به لیستم اضافه شد
❤❤