من بعد مدتها اومدم😓😂 ببخشید دیر شد معلمم خیلی سخت گیری میکنه همش ازمون میگیره درگیر اونا بودم😓 خب بریم سراغ داستانمون😋😘
لباسامو عوض کردم و یه لباس استین بلند صورتی و شلوار سفید پوشیدم موهام رو هم شونه کردم و دم اسبی بستم💇 رفتم بیرون که دیدم همه اعضا دارن شال و کلاه میکنن(؟؟؟؟؟) من:جایی میخواین برین😶؟. نامجون:راستش مدیر برناممون میخواد تاریخ و ساعت کنسرت رو بهمون یادآوری کنه و یه کارهایی باهامون داره باید بریم ببینیم چی میخواد😓😂. من با یه حالت ناراحت البته نه خیلی زیاد گفتم:باشه برین...خدافظ👋. بعد رفتم تو اتاق و در رو بستم... یکم ناراحت بودم چون باید تنها تو اون خوابگاه دَرَن دَشت میموندم. همینجوری داشتم با موهام بازی میکردم که دیدم در میزنن خودمو جمع کردم. ادامه داستان از زبان شوگا:....
*ا/ت* خداحافظی کرد و رفت تو اتاق که جی هوپ گفت:ناراحت شد؟. من(شوگا): چه بدونم😶. جی هوپ: من یه جا خوندم وقتی دخترا میگن باشه این باشه معنی نه میده(خوب میشناستمون😂)کار خودته ناراحت شده برو یکم باهاش حرف بزن از دلش دربیار بگو زود بر میگردیم. من(شوگا):چرا من؟.اعضا همه باهم یه چشم غره بهم رفتن منم گفتم:باش بابا میرم... .(😂) رفتم در زدم... . *ا/ت*:بفرمایید. من(شوگا):*ا/ت*منم شوگا، بیام تو؟. *ا/ت*:اره بفرمایید. رفتم تو و نشستم رو به روش(😍) *ا/ت*:وا! چرا نشستی مگه تو هم نباید بری؟. من(شوگا) : نه تا تو ناراحت باشی نمیرم😊.
گونه هاشو با دستاش به نشونه این که خندونه داد بالاو گفت:من کجام ناراحته☺. من(شوگا):*ا/ت* خب میدونم اوردیمت اینجا هیچ که ممکنه معذب باشی الانم میخوایم جات بزاریم... ببخشید لطفا😫... نگاه کن اصلا قول میدیم زود برگردیم☺... تو هم... . *ا/ت*:منم چی؟. من(شوگا):واسمون یه غذایی درست کن که... . بعد یه چشمک زدم و گفتم:یه چیزی درست کن که این شیش تا انگشتاشون رو باهاش بخورن تا منم یکم پُز دستپختت رو بدم😉💜. *ا/ت*:😂😂😂😂باشه. من(شوگا):پس من با خیال راحت برم دیگه. *ا/ت* : اره برو مراقب خودت باش. من(شوگا):چی؟. *ا/ت* :چیزه... هیچی برو خدافظ... .
من(شوگا):😊 تو هم همینطور(😍) خدافظ👋. بعد رفتم بیرون و به اعضا گفتم : همه چی حله بریم. جین : تو کجا این طرفند ها رو از کجا یاد گرفتی؟ به نامجونم یاد بده یکم ناز منو بکشه😂. نامجون : 😐. من(شوگا): نامجون از فردا بیا توی کلاس هام شرکت کن پس😂. نامجون : اَه بس کنین دیگه😑راه بیفتین الان مدیر برنامه صداش در میاد. من(شوگا): اوه اوه باشه بریم. و بدو بدو رفتیم سمت پارکینگ و راه افتادیم🚗🚗 ادامه داستان از زبان *ا/ت*:......
بعد از اینکه رفتن از اتاق رفتم بیرون و با خودم گفتم:شاید این واقعا یه فرصت باحاله که بتونم براشون یه غذای خوشمزه درست کنم😋. پس رفتم سمت اشپزخونه و پیشبند رو بستم شروع کردم به کار خدا رو شکر همه چی موجود بود میتونستم هرچی بخوام بپزم😋😂. دست به کار شدم یه سالاد بروکلی و یه سالاد فصل درست کردم بعد روشون سِلِفون کشیدم و رفتم سراغ غذا یه زرشک پلو درست کردم که بوش کل خونه رو برداشته بود(😋) غذا روی گاز بود و داشتم اشپزی میکردم و زیر لب اهنگ میخوندم که گوشیم زنگ خورد 📱📱📱شوگا بود اخ جون😍
شوگا:سلام خوبی؟. من: سلام اره دارم واستون اشپزی می نُمایم. شوگا:اِ... اخ جون... یهویی گشنم شد😋😂. من:😂😂😂😂.شوگا:زنگ زدم ببینم در چه حالی گرگ و پلنگ ها نخوردنت؟ 😂. من:نه هنوز زنده م😂. شوگا:خب خداروشکر... اوه اوه *ا/ت* دارن صدام میکنن برم تازه تا همین جاشم پوستم کنده س. من:باشه برو😂. شوگا:بای💜👋.من:بای👋💜. رفتم یه سری به غذا زدم هنوز مونده بود تا اماده شه پس رفتم تا تلویزیون ببینم که دوباره گوشیم زنگ خورد شماره اشنا نبود جواب دادم... مثل اینکه از بیمارستان بود😓.
بعد از مکالمه با بیمارستان رفتم سمت اتاق و وسایلم رو جمع کردم چون گفتن مادرم میتونه امروز مرخص بشه اول برای خودمم تعجب بر انگیز بود اما گفتن بهتره خودم با دکترش حرف بزنم پس سریع اماده شدم زیر غذا رو خاموش کردم و رفتم بیمارستان🏃🏃🏃🏃وقتی رسیدم با دکترش حرف زدم و گفت درست مثل یه معجزه بوده ما حداقل فکر میکردیم هفت روز دیگه بستری باشن ولی الان ما میتونیم با خیال راحت مرخص شون کنیم😇. منم بعد صحبت با دکترش خوشحال و خندان مامانمو مرخص کردم توی راه یه هتل گیر اوردم و مامانم رو همونجا گذاشتم خودمم رفتم سمت خوابگاه اعضا اما هنوز بر نگشته بودن...
پس رفتم یه تیکه کاغذ و قلم پیدا کردم براشون نوشتم:سلام👋من امروز از بیمارستان باهام تماس گرفتن و گفتن برای مرخص کردن مادرتون باید بیاید منم رفتم و بعد از صحبت با دکترش کارهای ترخیصش رو انجام دادم الان هم یه هتل گرفتم و رفتیم اونجا راستی غذا هم براتون درست کردم از نوع ایرانیش😉امیدوارم دوست داشته باشید راستی من و مادرم شاید بعداز ظهر بریم دریاچه(نکته:دریاچه یه حالت مرکز تفریحی مثل... اها مثل دریاچه خلیج فارس خودمون توی تهران داره اینو گفتم برای اینکه راحت تر تصورش کنید) اگه خواستین بیاین تا اونجا همدیگه رو ببینم😄فعلا خدافظ مراقب خودتون باشید😉.
و بعد وسایلم رو جمع کردم و رفتم سمت هتل تاکو(اسم من در آوردی) هتلی که رزرو کرده بودم... . مامان:رفتی کجا؟ 😕. من:خوابگاه اعضا😄. مامان:ها😕؟. خلاصه همه چی رو براش تعریف کردم اولش باور نمیکرد میگفت الکی میگی ولی کم کم باورش شد😁 یه غذا سفارش دادم چون دیگه وقت نبود که بشینم غذا پختن😓... غذا رو اوردن و شروع کردیم به خوردن بعدشم چون ظرف ها یکبار مصرف بود پرتشون دادیم و رفتیم که یه استراحت کوچولو بکنیم که یه پیامک اومد رو گوشیم از طرف شوگا بود😀... .
اینم از پایان این پارت 💜💜💜💜 خیلی هاتون پرسیده بودید چندتا پارت مونده؟ و منم میگم که ممکنه پارت بعدی پارت اخر باشه😇💜 دوست داشتین؟ نظر فراموش نشه البته اگه دلتون خواست 😘😘😘😘
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالیهههه
وای اون قسمتیش که گفت به نامجون یاد بده من مردم از خنده
اسم دریاچه خلیج فارس رو آوردی یاد درس علوم افتادم🤣🙌🏻
😂😅
عالی مثل همیشه 😊
اما کاش پارت بعدی پارت آخر نباشع 🥺
عالی بود ولی کوتاه
منتظر پارت بعدم
راستی یکم رمانتیکش کن و اینکه پارت بعد پارت آخر نباشه🥺🥺🥺
من کاری ندارم پارت بعدی شاده یا غمگین ولی یه لیوان اب قند و یه پاکت تازه باز شده ی دستمال کاغذی میزارم کنارم 😭😭😭😭
عاجی جونم توروخدا این پارت آخر نباشه😢😭😢😭😭😢
یه پارت دیگه مونده😐😂💜
مرسیییییی خیلییییی خرسییییی گوگولی ادامههههههه
عالی بود اجی جونم
پارت بعدی پارت اخره هییییییی ( اه )😐
خیلی هم خوب بعدش میخوای از جیهوپ بنویسی؟؟؟
منتظر پارت بعد هستم 😉
بای 😐
راستش فعلا چند روزه داستان نمینویسم😭زدم تو فاز فیلم کره ای ولی امشب دیگه حتما من و نامجون جدید رو واستون مینویسم
منم زدم ت سریال
واقعن مثل تخمس سریال هرچی بخوری سیر نمیشی
وای نه یهویی تمومش نکن😭😭😭😭😭 این برای ۷ یا۸ پارت دیگه جا داره تا ادامش بدی😭😭😭 لطفا این کارو با من نکن😭😭😭