
امروز،حداقل یه لبخند مصنوعی روی لبام داشتم.به آدمایی که قرار بود برای آخرین بار ببینم نگاه کردم.نمیدونستم دلم براشون تنگ میشه یا نه؟اما به هر حال اونا قرار نبود بخاطر من افسوس بخورن.خانوادم چی؟احتمالا اصلا متوجه رفتنم نمی شدن.کی متوجه دختری میشه که مثل خالش یه دنده و بی احساسه!گوشیم لرزید؛لونا بود.مسیج داده بود که قراره ساعت ۴ صب راه بیفتیم.با کلی ایموجیه بی ارزش که نمیدونستم بل چه هدفی میزارتشون!کلا ای دختر رو درک نمیکردم؛نمیدونم چطوری به تنها فرد مهم زندگیم تبدیل شد.
رفتم خونه و دوباره با سوالای بی اساس مادرم روبرو شدم.بیرون بودی؟با کی بودی؟کجا بودی؟چی گوش میدی؟چرا همش سرت توی اون بی صح.ابه(گوشی)؟چرا جواب نمیدی؟پیش خالت بودی؟یکمم از خواهرت یاد بگیر!...هیچوقت نفهمیدم دقیقا چی باید از خواهرم یاد میگرفتم،باید یاد میگرفتم مثل بقیه باشم و با افکار پو.چ و قدیمی زندگی کنم؟لباس هایی که اونا میگن خوبه بپوشم،آهنگ گوش ندم.تمیز و مرتب باشم،به همه احترام بزارم و به همه ی خواسته های بزرگترا گوش بدم؟بدون توجه بهش رفتم اتاقم و وسایلم رو جمع کردم درم قفل کردم تا مامانم سوال پیچم نکنه.بعد اون پولی که قرار بود بدم رو داخل کیف دستیم گاشتم و ساعتم رو برای سه ی صبح کوک کردم.رفتم بیرون اتاقم تا شام بخورم.مثل همیشه انقد مامانم رو خواهرم فشار آورده بود خواهرم غذارو سوخته بود.بدون لب زدن به غذا گفتن من میخوام بخوابم مامانم با ترشرویی گفت:((این وقت ظهر!))+مامان ساعت شیشه.ظهر کجا بود+اون از ۲ شب خواببدنت اینم از ۶ خوابیدنت.آخه چی توی اون ذهن مری،ضت میگذره؟!
رفتم و یه آهنگ پلی کردم و خوابیدم.از اینکه از این کشور کوف.تی داشتم میرفتم از ته دلم خوشحال بودم.با اینکه کره مثل آمریکا نیست اما لونا اونجا خوشحالتره و چرا ی رفیق نباید خوشحالی رفیقشو نخواد؟اگه اون خوشحال باشه من دیگه هیچ دغدغه ای تو زندگیم ندارم.
راستی یادم رفت اسم دختره ملودی هستش🍒چالش:بنظرت ملودی و لونا کجا زندگی میکنن؟🍒هر دفه هم یه حقیقتی رو راجب داستان توی نتیجه میزارم تا بازدید بخوره
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی بود
چ ج : ایران 😂
نه بابا فکر کنم تو برزیل
داشتی درست میگفتی😅
واقعا 😂😂😂
عالی فالوویی بفالوو:))
ممنون🙏
فالوییدم