
سلام ، اومدم با پارت ۸ . امیدوارم خوشتون بیاد 😊🤗😄

آنچه گذشت : واسش دست تکون دادم و رفتم توی خونه . رفتم خونه و مامان رو صدا زدم ، _ مامانننن مامانننن . / سلام عزیزم ، بیرون بودی ؟ کجا رفتی ؟ _سلام ، رفته بودم گشت بزنم . / راستی فردا مهمونی یکی از همکار های باباته ، دعوتمون کرده ، باید بریم ، واسه فردا آماده شو . _ من نمیام ، خواهش میکنم بدون من برین 😣😥. / من حرفی ندارم ، ولی بابات گفت اگه ات نیاد دارم براش . عزیزم با بابات لج نکن ، میدونی که اون خیلی اخلاقش بده ، دوباره دعوات میکنه .😣😔. _ مامان تو چطوری با بابا ازدواج کردی اخه ؟ 😂😂. / والا منم نمیدونستم بابات انقدر بد اخلاقه ، یجوری اومد خاستگاری که خانوادم کف کردن . 😂😂. _ 😂😂. _ باشه میام مهمونی ، من میرم توی اتاقم . 🙃. / باشه عزیزم برو . از پله ها رفتم بالا و وارد اتاقم شدم ، وقتی اینجا رو دیدم دهنم باز موند ، 😲😲. _ ماماننن کی اتاق منو اینجوری کرده ؟ اخه اینجا انقدر ریخت و پاش نبود . / مگه خودت نکردی ؟ صبح وقتی میخواستی بری بیرون اینجا رو اینجوری کردی . 😐. _ واقعاااا 😐. باشه اشکالی نداره خودم تمیزش میکنم . رفتم دوش گرفتم ، اومدم بیرون و لباس پوشیدم ( لباس ات ) موهام رو هم سشوار کشیدم و اتاقمو تا یه ساعت فقط جمع کرم . دیگه خسته شدم ، خودمو روی تخت انداختم و خوابیدم . ( فردا صبح ) هاااااااااا ( خمیازه🥱) ساعت چنده ؟ واییی ساعت ۱۰ شده . بلند شدم و یه آبی به سر و صورتم زدم و رفتم پایین تا.صبحانه بخورم ، رفتم پایین که دیدم بابا نیست ، این چند روز دیر میاد خونه و زود هم میره ، اصلا نمیبینمش ، نشستم صبحونه خوردم و به هانا کمک کردم تا میز رو جمع کنه ، بعدش رفتم توی اتاقم .

رفتم و نشستم روی صندلی ، دفتر رو از توی کشو در اوردم ، البته من اونو توی کشو جوری مخفی کردم که عقل جن هم بهش نمیرسه . دفتر رو گذاشتم روی میز و بازش کردم . درسته اسن دفتر واسه ثبت لحظه های خوب منه . الته فقط ۱/۴ دفتر پر شده چون خاطره خوب زیاد ندارم ، شروع کردم به ثبت خاطره دیروز ..... بعد یک ساعت تموم شد ،_ واییی خسته شدم ، چیکار کنم ؟ ارههه میرم بیرون قدم میزنم ، فکرکنم میخواد بارون بیاد . لباسمو پوشیدم (لباس ات) گوشی ،هدفون و چتر رو برداشتم و زدم بیرون . _چقدر هوا خوبه . 😊. هدفون رو گذاشتم روی گوشم و یه اهنگ آرامش بخش پلی کردم . بعد چند دقیفه حس کردم یه قطره آب ریخت رم ، فکر کنم بارونه ، یکدفعه شدتش زیاد شد ، چترمو باز کردم و به راه ادامه دادم ، گوشیم رو نگاه کردم که دیدم ساعت ۲ هست . واییی باید برگردم .برگشتم خونه و واسه شب آماده شدم . _ لباس چی بپوشم ؟ وایی من همیشه سر اینکه لباس چی بپوشم مشکل دارم . اهان اینو میپوشم . لباسمو انتخاب کردم . و روی تخت دراز کشیدم تا یکم استراحت کنم و خوابیدم ، (تا ساعت پنج اتفاق خاصی نیوفتاد ) بیدار شدم که دیدم ساعت پنجه ، بلند شدم و لباسمو پوشیدم (لباس ات رو توی اسلاید بعدی میزارم ) موهامو درست کردم و یه کمی هم آرایش کردم .

راه افتادیم به سمت مهمونی ، رسیدیم اونجا و رفتیم داخل ، ✓ سلام اقای جئون خوبید ؟ (علامت اقای جئون:٪) ٪ سلام اقای کیم . ✓ ایشون دخترم و ایشون هم خانمم هستن ، _ سلام خوشبختم . / سلام . ٪ منم خوشبختم ، اون هم پسر من هست . به سمت پسرش نشونه گرفت که کوک رو دیدم 😳، یعنی کوک پسر دوست بابامه ؟ 😳. ٪ جونگ کوک ؟ بیا . جونگ کوک به سمت ما اومد و منو دید اونم تعجب کرد . + سلام من جونگ کوک هستم ، تو اینجا .... . داشت ادامه میداد که من با ابرو هام بهش فهموندم که نباید بگه . اونم ساکت شد . ٪ جونگ کوک تو با ات برو ، ما هم میریم اونور کار داریم . + باشه . بفرمایید خانم ات . 😐. _ بله بریم . یکم از بابام دور شدیم که کوک دست منو گرفت و به سمت یه اتاق کشوند . + ات تو اینجا چیکار میکنی؟ _ با پدرم اومدیم مهمونی دوستش که فهمیدم دوست بابام ، بابای تو هست . البته نباید بفهمن که من تو رو میشناسم و باهم قرار میزاریم + اهان باشه ، ولی چقدر خوشگل شدی .😄. _ 😊😊 مرسی . بیا بریم بیرون . اینجا خیلی گرمه . + باشه بریم . رفتیم بیرون ، روی صندلی نشستیم ، واسمون نوشیدنی اوردن که کوک نذاشت من بردارم ، _ چیه ؟ + این واسه تو خوب نیست . _ چرااااا؟ من هر روز صد تا میخورم . + 😐😠😠. _ شوخی کردم شوخی . من اصلا به اینا لبم نمیزنم . 😄. + افرین . 🙃. تا چند دقیقه سکوت بینمون بود که کوک گفت کار داره و یه چند دقیقه میره و میاد ، منم همونجا نشستم تا بیاد ، یه پسر اومد و کنار من نشست ، (علامت پسره : @) @ اوووو چه خانم خوشگلی میای باهم بریم یه جایی . _ چی میگی ؟ برو مزاحم نشو .
پسره دستمو رفت و کشید و با خودش برد ، منم هی مقاومت میکردم که فایده نداشت ، یکدفعه کوک منو گرفت و دست اون پسره رو از دستم جدا کرد ، واقعا همیشه وقتی کوک کنارمه خیالم راحته . + چته ؟ چرا دست دوست دختر منو میکشی ؟ @ برو بابا پسره اسکل ، دست منو گرفت که کوک یه مشت خالی کرد توی صورتش . + برو گم شو پسره دیوونه . _ کوک ولش کن بیا بریم ، دست کوک رو کشیدم و بردم اونور که منو بغل کرد ، _ چیه ؟ من خوبم . نگران نباش . +اگه زود نمیرسیدم حتما .... _ باشه دیکه ول کن . رفتیم سمت جایی که بابام و بابای کوک و مامانم بودن . _ بابا من اومدم . ✓ باشه دیگه بریم . خداحافظ اقای جئون . ٪ خداحافظ اقای کیم . + خداحافظ . برای کوک دست تکون دادم جوری که بقیه نفهمن و راه افتادیم به سمت خونه .
این پارتم تموم شد 😄🙃. لایک و فالو و کامنت یادتون نره . 🖐🏻🥰🍒
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
من غشش
پارت بعدیییییی
عالی
بعدی لطفا
ادامه بده حتما یه نویسنده ماهر میشی باور کن ✌🏻❤
ممنون 😄😁.
عالیییییییی
🥰🙃😄
عالی پارت بعد
🥰😄
عالیییییئی بعدیییییی
😊🥰😄
پارت هفت کوک ات رو کجا برد
شهربازی
خیلی عالی بود
پارت بعد
عالیییییییی