11 اسلاید صحیح/غلط توسط: ✯Nezuko انتشار: 4 سال پیش 95 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
پارت پانزده
(آنچه گذشت ): تیکی: مرینت میدونی تو الان میتونی مامان آدرین و برگردونی ......مرینت: همش همین نیست آدرین من در اصل میخوام بگم که من با اون روش میتونم یه کاری کنم که مادرت دوباره زنده بشه....... لیدی باگ: با آقای آگراست رفتیم سمت آسانسور که یهو ( خب بریم سراغ داستان)
لیدی باگ :یهو معجزه گر طاووس که تو دستم بود برق زد و یه صدایی اومد وقتی برگشتم دیدم که مامان آدرین داره تکون میخوره ، واااای باورم نمیشه ، جواب داد ....... گابریل : وقتی برگشتم .
چیزی که میدیدمو باور نمیکردم امیلی ، امیلی داشت تکون میخورد با سرعت رفتم سمتش و تابوت و باز کردم که دیدم چشاشو باز کرد بغلش کردمو گفتم : امیلی حالت خوبه ، باورم نمیشه که دوباره میتونم تو جنگل چشات نگاه کنم ..... لیدی باگ: هیچ وقت فکر نمیکردم آقای آگراست احساساتی باشه
خیلی خوشحال بودم که تونسته بودم مادر آدرین و برگردونم با آسانسور رفتم بالا و رفتم پیش آدرین که..... آدرین: پلگ نمیدونم چرا ولی خیلی استرس دارم یعنی میشه که مادرم برگرده ... پلگ: آروم باش بابا این همه استرس برای چیه ، قربون کممبرم برم که هیچ وقت نمیمیره ..... آدرین: تو هم همش قربون کممبرت برو بعد رفتم سمت در که دیدم لیدی داره میاد سمت اتاقم با سرعت جت رفتم سمتشو گفتم : چیشد ؟ مامانم برگشت ، قلبم داشت از جاش کنده میشد که با حرفی که زد آروم شدم ... لیدی: آدرین آروم باش ، مامانت برگشته میتونی بری ببینیش .... آدرین: با سرعت رفتم سمت اتاق پدرم که دیدم مامان و بابام کنار هم ایستاده اند
رفتم سمت مامانم بغلش کردمو گفتم: مامان دیگه هیچ وقت تنهام نزار ، بعد از اینکه نیم ساعت تو آغوش مادرانش گریه کردم از بغلش اومدم بیرون .... امیلی : دیگه نبینم پسر خوشگلم گریه کنه ها
،،، لیدی. باگ: وقتی دیدم آدرین انقدر با سرعت رفت پیش مامانش ، یهو دلم برای مامانم تنگ شد و رفتم سمت اتاق آقای آگراست که دیدم آدرین داره بغل مامانش گریه میکنه آقای آگراست متوجه من شد و اومد بیرون..... گابریل : خیلی ازت ممنونم ، نمیدونم چجوری جبران کنم بعد از دختر کفشدوزکی خداحافظی رفتم پیش امیلی و آدرین
مرینت: معجزه گرا رو داخل یویوم گزاشتمو رفتم خونه به حالت عادیم برگشتم و سریع رفتم سمت تلفونم و به مامانم زنگ زدم بعد اینکه باهاشون صحبت کردم آروم شدمو رفتم نشستم روی مبل و تلویزیون نگاه کردم که یهو گوشیم زنگ خورد جواب دادم که دیدم آدرینه ... آدرین: سلام مرینت ، زنگ زدم که ازت تشکر کنم .... مرینت : نیاز نیست تشکر کنی آدرین من اینکارو برای کسی که دوسش دارم کردم ... آدرین: خیلی دوست دارم مرینت ...، مرینت: منم ، بعد قطع کردمو رفتم خوابیدم ، ( بچه ها باید اینو بگم که تا الان مدرسه تعطیل بوده و فردا قراره باز بشه و دو روز آخر هستش ، )
مرینت: صبح ساعت ۷:۳۰ بیدار شدم خدار و شکر امروز دیر نمیکنم ، امروز قرار بود تا برم درخواست بدم تا ریز نمراتمو برای دانشگاهم بفرستن ، همیشه دوست داشتم برم دانشگاه ولی الان ناراحت بودم به خاطر اینکه میدونستم با آدرین تو یه دانشگاه نمیفتم و پدرش اونو بهترین دانشگاه پاریس میفرسته😭😭😭 ولی خب چه میشه کرد ، رفتم آماده شدمو تیکی رو بیدار کردم و رفتم مدرسه که دیدم
دیدم آخ جون باید پیش آدرین بشینم رفتم پیشش نشستمو و گفتم: سلام آدرین خوبی؟ .،.. آدرین: سلام مرینت، مگه میشه خوب نباشم مخصوصا با اتفاقی که دیروز افتاد (زنده شدن مامانش) .... مرینت: خیلی خوشحالم که خوشحالی ..... آدرین: راستی مرینت ، برای دانشگاه میخوای کجا بری ؟ (الان همه کنکور دادن)،،، مرینت: جایی که میخوام برم به تو نمیخوره که آدرین اومد نزدیک و گفت : بابام میخواد برای دانشگاه برم ، دانشگاه دیدرو ، تو هم میای ؟ ،.... مرینت: دانشگاه دیدرو، دانشگاه خیییلی خوبیه همیشه آرزوم بوده اونجا درس بخونم ، ولی فکر نمیکنم بتونم بیام .... آدرین: تو نمرات خوبی داری و من با بابام صحبت کردم ، اگه تو بخوای بابام میتونه هماهنگ کنه ، مرینت خواهش میکنم بیا ، من نمیتونم بدون تو تحمل کنم .... مرینت: آدرین منم نمیتونم ، من که از خدامه کنار تو باشم
ولی باید به پدر و مادرم بگم و الان نیستن بعد رفتمو درخواستمو گزاشتم برای فردا ، بعد منو آدرین با هم رفتیم بیرون که آدرین گفت: حتما به مامان و بابات بگو .... مرینت: حتما میگم ، بعد از آدرین خداحافظی کردم و تو راه خونه به مامانم زنگ زدمو کفتم : سلام مامان .... سابین: سلام عزیزم ، خوبی؟..... مرینت: من خوبم شما خوبین؟..... سابین : ما هم خوبیم ،.،،، مرینت: خوش میگذره بدون من..... سابین : نه مامان جان ، فقط نگران تو هم ،... مرینت: من دیگه بزرگ شدم بچه نیستم که .... سابین : حالا هرچی ، کار خاصی داری ؟.... مرینت: نه یعنی آره میگم شما و بابا برای دانشگاه من فکری کردین ؟ .... سابین: آره ، چطور ..... مرینت: چیزه ، یعنی آدرین گفته که اگه شما و من میخوایم بریم دانشگاه دیدرو همون دانشگاهی که که اون میره ، البته اگه شما اجازه بدید .... سابین : تو هم که از خداته🤣🤣 ... مرینت:نههههههههههه کی گفته من از خدامه ، نخیرم نیست ....
سابین : باشه حالا ، دانشگاه دیدرو دانشگاه خیلی خوبیه من و بابات مشکلی نداریم اما قبلش باید هم باید قضیه ی دانشگاهی که قبلا میخواستی بری رو حل کنیم هم باید بیام برای تشکر .... مرینت: مرسی ، مواظب خودتون باشین ، دوستون دارم خداحافظ. . آخ جوووون همه چی درست شد ..... ( میریم فردا ، روز خدا حافظی ) مرینت: آی خدااا بالاخره امسال امیدوارم که از دست اون کلوییی ور پریده خلاص شم ..... تیکی: طبق معمول دیرت شد مرینت😑😑..... مرینت: باشه ، بعد از خونه اومدم بیرون رفتم سمت مدرسه امروز از یه لحاظ روز خوبی بود اینکه: میریم تو تابستون آخ جوووووووون ، وقتی رسیدم داخل کلاس شدم که دیدم اییییی این کلویی دوباره داره چرت میگه ، بدون توجه بهش رفتم پیش آدرین نشستمو گفتم: سلام آدرین ، به نظرت احتمالی هستش که کلویی تو دانشگاه ما نباشه .... آدرین: عزیزم ، الکی حرص این کلویی رو نخور ، کلوییم. بالاخره درست میشه ...
مرینت: آره ، ولی اگه من تا اون روز زنده باشم، حالا مهم نیست. راستی ، مامان و بابام ۱۲ روز دیگه میان ، فکر کنم برای تشکر خیییلی. دیر شه ..... آدرین: اولا اصلا تشکر لازم نیست ، دوما ، حالا که میخوان تشکر کنن وقتش مهم نیست بابام در جریان هست که مامان و بابات فعلا نیستن .... مرینت: مرسی آدرین .... آدرین: خواهش میکنم😘😘. ، حالا این حرفا رو ول کن بیا بریم با بچه ها خوش بگذرونیم ..... مرینت: باشه 🧡 🤍🖤❤💚💜💛
مرینت: نظر یادتون نره ، طرفدارای گلم🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀
11 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
1 لایک
چرا ندونن ؟ تو پارت ۸ فهمیدن دیگه
عالی بود
میشه داستان منو بخونید