های گایز اینم از پارت دو اولای داستانه و یکم کسل کنندس
بدون ریختن قطرهای اشک یا بیرون اومدن کلمهای از دهنش به رو به خیره شده بود برای به آرامش رسیدن روح عزیز ترین کسش باید روح اون رو با روح مردی که مرده و عش.قش رو تنها گذاشته پیوند بزنه..
آره سخته:)
ولی اون حاضر بود هر کاری انجام بده بلکه بعد از زندگی سختی که عش.قش تجربه کرده بود اون رو به آرامش برسونه.
چشمهاش رو بست و اجازه داد توده اشکی که جلوی بیناییش رو گرفته بود روی صورتش جاری بشه.
ناخوداگاهش رو به قبرستون های سراسر جهان فرستاد و سعی کرد به صداهایی که میشنوه توجه کنه،زنی برای بچهی کوچیکش گریه میکرد و اسم اون رو فریاد میزد،زن دیگهای خاک سرد مزار پدرش رو به آغوش کشیده بود و هق هق میکرد
میان این مردم تنها یک دختر با حالی نزار بی صدا مثل اینکه از همهی دنیا متنفر شده باشه اطراف رو با نگاه سردی از نگاه میگذروند..
خودشه،چشمهاش غم بزرگی رو دارن شاید..شاید کسی که دنبالش هستم رو بتونه با کمک این دخترِ رنگ پریده پیدا کنه!
تنه ظریف دختره توی بغلش رو محکم تر فشرد و به سمت تابوت شیشهای وسط سالن رفت.
دخترک رو میون گل های پژمرده و خشک گذاشت و در تابوت رو بست
تهیونگ:ای کاش تو سفید برفی بود اون وقت اونقدر محکم تو رو می بو.سی.دم که بیدار بشی!
مرد قد بلند چشمهاش رو بست و جلوی در خونهی ا.ت ظاهر شد
تهیونگ:تا کی باید منتظرش بمونم؟
تهیونگ سمت شهر چرخید و به منظرهی رو به رو نگاه کرد همه جا تاریک بود و چراغ ها رنگ و روی کمی به فضای شهر داده بودند
ا.ت:عام ببخشید شما کی هستید؟
ته به سمت صدا برگشت و با صورتی که دید با تعجب به تصویر رو به روش خیره شد
4 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
4 لایک
نظرات بازدیدکنندگان (2)