
رسیدیم به پارت دوازدهم و سرنوشت ساز ترین پارت ...دارم مبالغه می کنم.... ببینیم که مرینت ع..ا..ش..ق کیه؟ گربه سیاه؟ یا آدرین؟ پس تا آخر رمان با ما همراه باشید😁😃😄😆
لیدی: من دلم براش تنگ نشده.... دلم براش یه ذذذذذذذررررهههههه شده خیلی دلم براش تنگ شده می خوام هر چه سریع تر ببینمش🥺🥺🥺🥺 واکر: من متاسفم بابت گستاخی که کردم.☹ لیدی: موردی نیست. واکر: امروز روز دومه و فقط سه روز دیگه باید دووم بیاری. لیدی: آره میدونم.... واکر: خب ..... پس مشکل رفع شد لیدی: آره.... خیلی خب دیگه من باید برم تو هم باید بری. واکر: باشه خداحافظ دختر کفشدوزکی .............. در خانه مرینت... تیکی: نگو که م.ع.ش.و.ق. جدید پیدا کردی؟ مرینت: نه تیکی معلومه که نه... تیکی: گربه سیاه حالش خوبه؟ مرینت: نمیدونم که... ازش خبری نیست...باشه اشکالی نداره فقط سه روز دیگه مونده تیکی: خب بهتره دیگه بخوابی... فردا امتحان شيمي داری. مرینت: آره.... درس شيمي رو دوست دارم!.. فردا در مدرسه...... آلیا: سلام مرینت. مرینت: سلام آلیا. چه خبر؟ آلیا: هیچی سلامتی. از خودت چه خبر؟ مرینت: سلامتی. راستی شيمي خوندی؟ آلیا: امروز امتحان جغرافیا داشتیم مرینت: نه آنروز شيمي داشتیم. آلیا: داری شوخي می کنی یا من اشتباه می کنم؟ یا تو اشتباه می کنی؟ مرینت: تو اشتباه می کنی. آلیا: آهان نینو هم اومد.... نینو.... نینو.... یه دقیقه بیا! نینو: بله؟ آلیا: بگو ببینم امروز چه امتحانی داریم؟ نینو: شيمي آلیا: وای نه نینو: مگه تو چی خوندی؟ آلیا: جغرافیا نینو: الان می خوای چی کار کنی؟ آلیا: صفر می گیرم آدرین: سلام بچه ها همه باهم: سلام آدرین آدرین: آلیا چی شده؟ آلیا: هیچی به جای شيمي جغرافیا خوندم. مرینت: از الان تا زنگ آخر فرصت هست آلیا: راست می گی و زنگ خورد و همه رفتن به کلاس هاشون. آلیا: می گم مرینت امروز میای بریم بیرون؟ مرینت: نه یه عالمه کار دارم. آلیا: باشه هر جور راحتی.
مرینت: بیا بریم تو کمی شیمی بخون 😂😂 آلیا: هههه بی مزه😐 مرینت: 🤣😅 آلیا: ولی جدا از شوخی بهتره ه تا زنگ آخر شيمي بخونم مرینت: آره موافقم. خلاصههههههههههههههههههههه بعد امتحان... آلیا: مرینت چطور بود؟ مرینت: عالیست بود. تو چطور دادی؟ آلیا: خیلی بد مرینت: برای دفعات بعدی جبران می کنی. آلیا: آره باید جبران کنم. راستی چرا امروز نمیای بریم بیرون؟ مرینت: حالش رو ندارم آلیا: آدرین هم میاد ها! مرینت: گفتم که حال ندادم آلیا: وا؟ دختر تو چط شده؟ جایی که آدین بیاد تو نمیای؟ پریروز تم رفتیم بستنی بخوریم نیومدی... بگو ببینم. چه اتفاقی افتاده؟ مرینت: هیچ.....هیچی... مگه قراره چه اتفاقی بی افته؟ آلیا: آخه میدونی.... هیچی.... چی بگم والله مرینت: نه نگران نباش من حالم خیلی خوبه😄😄😄 آلیا: باشه🤨 مرینت: بگو ببینم چی باعث شده که فکر کنی من حالم خوب نیست؟ آلیا: چون دیگه به خاطر آدرین هم می گم بیا بریم نمیای. مرینت: یکم سرم مشغوله همین. آلیا: خب آره درکت می کنم که نگهبان شدن کار ساده ای نیست ولی بخوای می تونم کمکت کنم(خود شیرین😠) مرینت: نه ممنون کار خاصی نداره آلیا: هر جور راحتی.... اوه راستی قراره با نینو بریم بیرون... ببخشید باید برم... بعدا میبینمت مرینت: خوش بگذره آلیا: ممنون ..................... در خانه مرینت... تیکی: وای باورم نمیشه تو بخاطر آدرین هم نرفتی مرینت: تیکی این روزا اصلا خودم نیستم. خودمو گم کردم. تیکی: شاید به یکم صحبت نیاز داشته باشی؟
مرینت: نه تیکی... من دیگه گم کردم کی هستم.. من کی هستم؟ تیکی: بگو ببینم گربه سیاه ناراحتت کرده؟ مرینت: نگرانی اون هم هست تیکی: امروز روز سومه و فقط دو روز موند. مرینت: چطوری قراره دووم بیارم نمیدونم. تیکی: بگو ببینم انگاری می خوای یه چیزی بگی... ولی نمیتونی بگی... و مونده توی دلت... مگه من بهترین دوستت نیستم؟ مرینت:چرا هستی. خودشم بهترین دوستم! تیکی: پس چراکه نمی گی که چی توی دلته؟ مرینت: مهم نیست. تیکی: بهم اعتماد کن... من مثل آلیا نیستم که بخوام به دوستام بگم که کمکت کنیم... من خودم کمکت می کنم مرینت: قول بده به هیچ کسی نگی تیکی: قول شرف می دم مرینت: من..... من......... نمیتونم بگم😫😫😫 تیکی: آروم باش و حرف دلت رو بگو.!! مرینت: من از گربه سیاه خ.و.ش.م. میاد😢😢 تیکی: مرینت😌😌😌 مرینت: چطوری بهش بگم.... دیگه از این موقع به بعد اون از من م.ت.ن.ف.ر.ه 😭😭😭😭😭😭😭 تیکی: آروم باش...... همه چی درست میشه 😊 من فکر می کردم هنوز هم از آدرین خ.و.ش.ت میاد... مرینت: نه دیگه فهمیدم که من و اون نمیتونیم با هم باشیم..!! تیکی: وای. الان کی بهش می گی؟ مرینت: نمیدونم. ولی باید تبدیل بشیم و بریم ببینیم آدمایی تو شهر نیست که تیکی: باشه هر جور دوست داری ولی مطمئنی؟ مرینت: آره چطور مگه؟ تیکی: چون اصلا خوب به نظر نمیرسی... شب رو هم خوب نخوابیدی.... و هنوز هم ناراحتی. مرینت: نه من حالم عالیه... تیکی دختر کفشدوزکی آماده! بریم یکم گشت بزنیم. ( همچنان تو خیابون ها در حال گشت زدن بود که مدام عکس های گربه سیاه رو میدید و خوب همبن باعث شد که روحیه اش از اونی هم که بود.... افتضاح تر بشه...)
لیدی: دلم براش خیییییییییییییییییییییییییییییییییلللللللللللللللللللللللللللللللللییییییییییییییییییییییییییییی تنگ شده😭😭😭😭😭😭😭😭😭 _سلام لیدی: ها؟ عه سلام کت واکر تو اینجا.....چی..چی کار می کنی؟ واکر: هیچی دیدم داری توی خیابون راه میری گفتم بیام پیشت لیدی: فقط دو روزت مونده ها! واکر: میدونم.... راستی بابت بی ادبی های دیروز عذر می خوام. خیلی زیاده روی کردم لیدی: آره خب.... مطمئنم تو هم بودی دوست نداشتی. واکر: آره...... راستی حالت بد به نظر میرسه.! حالت خوبه؟ لیدی: آره خوبم فقط یکم دیر خوابیدم همین واکر: باشه لیدی: خیلی خب.... (قانون مرفی آدم رو هیچ جا ول نمی کنه.هر جا رو که نگاه می کنه عکس های گربه سیاه هستش) لیدی: من بایر برم.... خداحافظ واکر: باشه. خدانگهدار.... منم برم از کت واکر بودنم لذت ببرم کمی پز بدم لیدی: هممممم... الان که فکرش رو می کنم گربه سیاه چه قافلگیری ای برای ارباب سایه ها آماده کرده؟...... حالا اول بریم خونه بعدش فکر می کنم. بریم سراغ کت واکر..... واکر: خی دیگه پز دادن کافیه بریم خونه قبل اینکه آدرین از عکاسی بر نگشته...... پلگ پنجه ها داخل! پلگ: وای. رد کن بیاد فیلیکس: چی رو غررررررررررررر( غار و غور شکم پلگ) پلگ: کممبر فیلیکس: همین ۱۰ دقیقه پیش یکی خوردی!!!!! پلگ: زود باش که گرسنه هستم فیلیکس: معده نیست که ماشالله سیاه چاله فضایی هستش. پلگ: غر نزن فیلیکس: 🤨😐🤨😐🤨😐🤨😐 پلگ: بعد دو روز از شرت خلاص میشم فیلیکس: خیلی هم دلت بخواد که مال من باشی. پلگ: چرا؟؟ فیلیکس: چون من بهترینم پلگ: واقعا؟ بهت یه چیزی بگم منم معجزه گر تام هالند هستم فیلیکس: جدی؟😃😃😃😃😃😃 پلگ: نه😑 🤣🤣🤣🤣🤣🤣 فیلیکس: هههه. بی مزه.... یکی داره میاد قائم شو! ناتالی: آقای فیلیکس لطفا با من بیاید فیلیکس: کجا؟ ناتالی: شما رو هم می بریم پیش آدرین فیلیکس: سر صحنه عکاسی؟ ناتالی: بله فیلیکس: باشه
تیکی: مرینت تو چرا اینجوری شدی؟ مرینت: تیکی ............ همه چیز خیلی تو هم قاطی شده تیکی: یعنی چطور؟ مرینت: اگر فیلیکس نخواد معجزه گر رو به گربه سیاه پس بده چی؟ اگه ارباب سایه ها ما رو شکست یده چی؟ اگه بلایی سر گربه سیاه اومده باشه چی؟ واااااااایییی تیکی:😂😂😂 آروم باش مرینت: می گم نظرت چیه یکم ماکارون درست کنیم؟ تیکی: فکر خوبیه😃😃😃 مربنت: بیا بریم پایین. _سلام مرینت مرینت: هااااا؟؟؟؟؟!؟!؟!؟!.! تو.....تو....تو اینجا چی کار می.....نی کنی.... يعنی می کنی؟؟ (خب تا اینجا کافیه نمیدونم ولی احساس می کنم داستانم خیلی چرت شده. نظر شما چیه؟ حتما بهم بگین اگه ایرادی بود بگین که من درستش کنم. به هر حال ممنون که تا حالت وقت گذاشتین. خدا نگهدارتون 🥰🥰🥰🥰😍🥰😘😊
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
داستاننننننذ عالییییانذد
خییییللللییییی ممممممممممممننننننوووووووونننننن🥰🥰🥰😍😍🥰😍😍😍🤩😘😘😘😻😻😻😻😻😻❤❤😻
کی پارت بعدو میزاری🦋
پارت بعدی تازه الان منتشر شده میتونی بری و بخونی 🥰😍🤩
عالی بود عزیزم
مرسی عزیز دلم😍🥰
یه نکته مرینت نمی دونست که فیلیکس کت واکر هستش یعنی آدرین بهش نگفت
نه بهش نگفته.😊
وسطا سوتی دادم؟؟😅😅😂😂
از اون سوتی گنده ها
سلام اجی من خیلی وقته نظر ندادم
اما همیشه لایک میکنم
واییییییییییی مرسی خیلی لطف داری🥰🥰🥰🥰😍😍😍😊😊😊
عالیییییییییییییییییییییییییی
وای مرسییییی😊😊😊🥰🥰🥰😍🤩🥰😃😀😄
داستانت خیلی خوبه کیوتی
لایک کردم و
دنبال شدی لطفا دنبال کن (◍•ᴗ•◍) ❤
وای مرسی لطف داری😘😘
حتما😃😃😃😄😁
(◍•ᴗ•◍) ❤