چند دقیقه بعد علیرضا اومد گفت عه فکر کنم زود اومدم درسته؟...از دید علیرضا...یکی از دوستان مرینت گفت نه علیرضا دقیقا به موقع اومدی بیا مرینتت رو ببر.گفتم ببخشید؟گفت آها خودمونو معرفی نکردم من آلیا هستم،جولیکا،رز و میلن. اومدم روبروی مرینت وایسادم که اون منو بغل کرد گفتم مرینت اتفاقی افتاده؟گفت خیلی خوشحالم.گفتم دلیل خاصی داره؟گفت خب داشتم داستانمونو برای بچه ها میگفتم توی گوشم گفت ولی ساعت رو نگفتم یاد این افتادم که من چطور نابودت کردم و تو هنوز عاشقم بودی و الان خیلی خوشحالم که تورو دارم.منم بغلش کردم و گفتم منم خوشحالم.بلندش کردم و گفتم بچه ها از شما هم ممنونم که مراقب مرینت بودین.گفتن خواهش میکنم.گذاشتمش توی ماشین و رفتیم خونه مرینت گذاشتمش روی تخت خواستم برم که گفت علیرضا میشه امروز اینجا بمونی؟نخواستم قبول کنم ولی گفت خواهش میکنم بخاطر من بمون.گفتم باشه ولی پدر و مادرت موافقت میکنن؟گفت راستش دیشب ازشون خواستم که تو اینجا بمونی.گفتم ای ش.یطون.یه زنگ برای پدربزرگ زدم اون گفت خوب منم نمیتونم بیام خونه باید برم کار های ون رو انجام بدم.کمک کردم مرینت لباس عوض کنه وسایلش رو هم مرتب کردم که زن عمو گفت بچه ها بیاید پایین ناهار بخورین.مرینت رو بغل کردم و بردمش روی صندلی میز ناهار خوری گذاشتم و خودم هم کنارش نشستم بعد از ناهار کمک کردم میز رو جمع کنیم توی آشپز خونه بودم که صدای آخ مرینت اومد سریع رفتم پیشش گفتم چیشد؟گفت خواستم ببینم میتونم راه برم یا نه.دست گذاشت روی پاش که خیلی دردش گرفت بغلش کردم و بردمش روی تختش باند پاش رو باز کردم و رفتم آب گرم آوردم و پاشو توی اون ماس.اژ دادم خیلی دردش گرفته بود ولی چاره ای نبود بعد از چند دقیقه گفت دیگه درد ندارم.
5 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
6 لایک
نمگم بد بید ول چرا با وجود اون بو.سه منتشر شد مال مح رد شد😐🍭
قشنگ بید ول با خوندن داستانات واقعا خو.رد شودم😐🌻
چرا؟🥺
اوم اخع قسمت بو.سه مری و خودت بی سانسور بود مال مح که کلش سانسو ر بود رد شد😐🌻