
همه ترس هایی دارن. ترس ها گاهی باعث پریشانی، گاهی باعث ضعف و گاهی باعث شکسته شدن افراد میشن. ترس از دست دادن فرزند. ترس از به وقوع پیوستن کابوس ها. ترس از وجود نداشتن فردا. ترس از به پایان رسیدن خوشحالی ها. تمام ترس ها نشان دهنده ی علاقه ی شماست. اگر ترس از فروپاشی خانواده ات داری یعنی به خانواده ات علاقه داری و نقطه ضعفت خانواده ات هستن. اگر ترس از ارتفاع و مرگ داری، به این معناست که به زندگی علاقه مندی! به این معناست که هنوز میخوای زندگی کنی. اگر ترس از نرسیدن عضو پیوندی داری، یعنی داری به زندگی چنگ میندازی تا هنوز نفس بکشی، تا از اعماق وجودت مزه ی احساسات رو بچشی، تا بعد از مدت ها خانواده ات رو ببینی که درست مثل روز اول لبخند میزنن ، نه لبخند دروغین ، غمگین یا پر از استرس...نه! لبخندی زیبا، لبخندی واقعی، لبخندی از اعماق وجود، لبخندی اطمینان بخش.
درست مثل من! اره درست مثل من! تن به هر عملی دادم تا باز لبخند مامانم رو ببینم. قرص ها و شربت های تلخ و بدمزه رو خوردم تا شاید بتونم یک بار دیگه چهره ی بدون استرس پدرم رو -که تا این مدت به اندازه ۲۰ سال پیر تر شده و موهاش سفید شده- ببینم. با اینکه میدونم با وجود پیوند ریه حد اکثر تا ۵ سال بیشتر عمر نمیکنم اما چیزی از اعماق وجودم به زندگی چنگ زده. چیزی از اعماق وجودم بی توجه به بیخیالی های من نسبت به کابوس هام، از کابوس هام - از پر شدن ریه هام با آب و مرگ - وحشت داره. مرگ کسانی مثل من که سرطان ریه دارن، نوعی غرق شدنه، ریه ها از آب پر میشن و اکسیژنی برای تنفس باقی نمیمونه. تقلا برای ذره ای اکسیژن که بقیه بی توجه به با اهمیت بودنش مثل چیزی پیش پا افتاده مصرف میکنن وحشتناکه نه؟ شاید تنها دلیل چنگ زدنم به زندگی این باشه که پدر و مادرم تحمل مرگ فرزند دیگه اشون رو ندارن. شاید برای این باشه که بخوام حداقل خیالشون رو از بابت خودم راحت کنم. شاید فقط برای این باشه که روزی بتونم بهشون بگم که: من خوبم! لازم نیست نگران من باشین. میتونین به برادر بزرگترم که در حال حاضر نابیناست برسین! میتونین تلاش کنین که حرف بزنه.
اون، برادر بزرگترم رو میگم، بعد از اینکه توسط یکی از هم دانشگاهی اش از پله ها افتاد، آسیبی که به سرش خورد باعث نابینایی اش شد، همه عجله داشتن زود تر دانشگاه رو که آتیش گرفته بود و به خاکستر شدن نزدیک بود، ترک کنن و برادرم تنها توی آتیش های شعله ور گیر افتاده بود، به کمک یکی از استاد ها نجات پیدا کرد اما به خاطر شکی که بهش وارد شده بود دیگه هرگز حرف نزد، این هم نوعی مرگه دیگه؟ نه؟ گوشه ای درون اتاقت کز کنی و نتونی صاحب صدا هایی که میشنوی رو ببینی، نتونی با کسی درد و دل کنی و از آنچه که در دلت میگذره آگاه کنی. نمیدونم...نمیدونم پدر و مادرم چقدر دیگه تحمل دارن. خرج های عملم و دوا درمونم، از طرف دیگه خرج دکتر و روانپزشک های داداشم. ماه دیگه ۱۸ ساله میشم و این یعنی باید رو پای خودم بایستم، اما چجور؟ از تو بیمارستان خرج خودم رو در بیارم؟ میدونم مجبور نیستم اما میخوام کمک هزینه ای باشم برای درمانم، درمان خودم!
چشم هام رو باز کردم و به پسر رو به روم نگاه کردم. چرا حرف هام رو که تمام مدت تو دلم ریخته بودم رو به اون گفتم رو نمیدونم، فقط میدونم بدون این که متوجه باشم تمام مدت دنبال کسی بودم که باهاش حرف بزنم تا سختی هام رو با کسی شریک بشم. روی نیمکت نشسته بود و به برف های زیر پا هامون که تقریبا آب شده بودن و به آخر عمر خود نزدیک میشدن خیره شده بود، بالاخره به حرف اومد: خوشحالم که حرف هات رو بیشتر از این توی دلت نگه نداشتی. خوشحالم که هنوز امید داری، خوشحالم که هنوز هم بعد از ۷ سال تلاش میکنی. فکر میکنم پدر مادرت این حقیقت رو که پیوند در حد ۵ سال جواب میده رو میدونن، فقط نمیخوان باور کنن اما تو همچنان باید تلاش کنی، باید دلیلی غیر از در هم شکستن پدر و مادرت برای زندگی پیدا کنی، دلیلی برای خودت!
دوباره چشم هام رو بستم و به صدای پرنده ها که نوید بهار رو می دادن گوش دادم: هوسوک اوپا میدونم حرف درستی نیست، ولی از اینکه برای ناراحتی قلبی بستری شدی خوشحالم! ناظر جان لطفا منتشر کن چیزی نداره منم به یکی قول دادم داستان بذارم ممنون😅💜 امیدوارم خوشتون اومده باشه😄 قبول دارم اولش یکم شبیه اجتماعی پنجم شده ترس ها و...😹 از 1 تا 100 بهش چند میدی؟🙃
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
واقعا یه پا نویسنده ای❤️
100000000000
نظر لطفته❤
ببین من همه رو خوندم
برام نا اشنان چون وقتی برام فرستاده بودیشون اسم نداشتن
واسه همین از رو اسم نشناختم
ولی ادم فضایی رو اسم داشت و خونده بودمش و این که من کلا ادم فضایی رو یادم بود، همیشه میگفتم خو یه فیکی بود این داستان رو داشت ولی یادم نمیاد کجا خوندم، هر جا گشتم پیدا نکردم
ولی اون موقع هم اسم داشتن تو دقت نکردی بچه
نخریممممم
بلییی هم
نخیرمممممم
واواینیکمزیادیقشنگنبود؟!💕
خستهنباشیفوقالعادهبود-!😄🦋
ممنون😃💙
سلام من نمیشناسمت یه سوال داستان که راجب تو نبود ؟؟ بود؟؟ خدا کنه نباشه :(
سلام😄
نه... داستان راجع به من نبود😄💜
من برای هر داستانم هدفی دارم و از مشکلاتی حرف میزنم و حس هایی رو توصیف میکنم که به نظرم زیاد بهشون توجه نمیشه...
مثل سرطانی ها، نژاد پرستی و...
سعی میکنم دید افراد رو نسبت به چیزایی که ساده ازش میگذرن مثل همین اکسیژنی که تنفس میکنن باز کنم و تغییر بدم😄😅
عالی عالی
🥺💜💜💜
عالی بود💜💕
۱۰۰میدم😄
ممنون😃💙
سلام آجی چطوری چه خبر...🙃🙂💜
آیا میدانستی خیلی وقته تک پارتی نزاشتی و من خیلی دلم برای تک پارتی هات تنگ شده؟؟؟؟
راستی اون داستانی که داشتی مینوشتی چی شد ؟ 🙃💜
سلام اجی💜
ببخشید من اومیکرون گرفتم این چند وقته حالم خیلی خوب نیست یک روز در میان تو مدرسه(انلاینه ولی به خاطر چشم هام خیلی نمیتونم گوشی رو نگاه کنم)غیبت میکنم و...واقعا ببخشید
کدوم داستان؟ من داستان نصفه زیاد دارم😅😹اون تک پارتی نصفه هه یا اون داستانه که ایده اش رو اجیم داده بود؟
اگه خدا بخواد تک پارتی بعدی ژانر پلیسی و متهم و... داره😁😹 یه بار نوشتمش ولی ضعف زیاد داشته میخوام بازنویسیش کنم و جای اشکال باقی نذارم البته خب اولین تک پارتیم با همچین ژانری بود و اینکه ضعف داشت طبیعی بود...😅
وایی الان خوبی اجی ؟ خیلی به خودت فشار نیار و استراحت کن انشالله زودتر خوب بشی. معذرت خواهی نداره اجی جون🫂💜 اونی که ایدشو یکی از اجیات داده بود. واوو. چه خفن مطمئنم اونم عالی میشه🤩💜
امیدوارم زودتر حالت خوب بشه🙃💜🥺
مرسی بهترم اجی🥺💜
جیخخخخخخخ ۴ روزه منتشر شده و من کلی درس داشتم و نتونستم بخونممممم😭😭😭😭😭😭😭
ولی عالیییییییییییییییییییییییی شدهههههههه
من از ۱ تا ۱۰۰ بهش ۱۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰ میدم😎
خدایی خیلی خوب مینویسیییییییی
عاشقتم اجی بهار 😍❤
اشکال نداره🥺💜
خوشحالم خوشت اومده💜💜💜
❤❤❤
بازم ببخشید 🥲❤
🥺😇❤❤❤❤
😄❤❤
خوبی اجی چه خبرا🥺❤
همین الان امتحان مطالعات داشتم ۱۰ از ۱۰ شدم
زمانم ۱۰ دقیقه بود
😐💔
ممنون اجی❤
چه عالی😃💜
فدات
اره😍
راستی اجی
بی تی اس تو کره کنسرت داره
به صورت لایو استریم 🥺
اره اجی🥺
فدات
اره😍
خیلی خوشحال شدم نمره کامل گرفتی🥺❤
نشیییی
❤🥺
میسییییی😍❤❤❤
عه🥺
🥺💜
سلام اجی خوبی دلم برات خیلی تنگ شده به مدت نبودم😭❤
سلام اجی🥺
منم دلم برات تنگ شده بود🥺❤
اره متوجه شدم🥺💜
خوبی اجییئی🥺❤
من بیشتر 😭❤
مرسی
تو خوبی؟❤
🥺❤
فدات اجی
بد نیستم
اجی امتحان ریاضی حضوری داشتم
رفتم
یه دونشم بلد نبودم
یدونه هم جواب ندادم
برگه رو خالی تحویل دادم برام دعا کن💔😭
اه چرا اجی؟🥺
نخونده بودی؟🥺
اشکال نداره اجی برای نوبت جبران میکنی🥺💜
اجی لطفا به نظرسنجی اخرم سر بزن💜
باشه فدات
نمیدونم 😭😭
چرا ولی یهو همش یادم رفت عجیب بود اولین بارمه😭😭😭
ایشالا
اشکال نداره اجی خودتو ناراحت نکن انشالله جبران میکنی🥺❤
باشه اجی
ایشالا 🥺❤
خب فرزندم (فرزندم تیکه کلامه منه. به هرکی کوچکتر از خودم باشه میگم یعنی دوسش دارم و دوستمه و براش احترام زیادی قائلم) داستان جدیدی چیزی نمی خواهی بنویسی یا فعلا رفتی تعطیلی؟
منم برات احترام زیادی قائلم🥺💜
آاااا فکر کنم وقتش شده داستانم رو بازنویسی کنم
یک داستان دارم که بذارم ولی چون قبلا رد شده( بی دلیل! )میترسم رد بشه و اکانتم بپره😅
چون قبلا اکانتم پریده نمیخوام این یکی هم بپره...😅
آهان.
بله😄
سلام خوبی؟
ببخشید من مریض شدم
دیشب تا صبح بیدار بودم و با بابام خواهرم رو بردم درمانگاه
وقتی برگشتیم من و بابام هم مریض افتادیم
از وقتی برگشتم فقط خواب بودم شب قبلش هم که به خاطر خواهرم بیدار بودم
اینا رو گفتم که بگم بدقول نیستم، حالم واقعا خوب نیست ببخشید که نتونستم داستان بنویسم و بذارم
اگه بتونم و بدن دردم بذاره حتما مینویسم و میذارم تا بدقول نشم💜 بازم ببخشید💜
عزییییزم. کرونا گرفتی. اشکال نداره. منم گرفتم. بدن دردم. بد قولی نیست عزیزم. اشکال نداره. تو بهتره رو خوب شدن خودت تمرکز کنی. زود خوب شو😊💛💛💛💛💛💛
ممنون🥺💜💜💜
امیدوارم زود تر خوب بشی❤
سرم و چشمام دارن از درد میترکن نمیتونم تو گوشی نگاه کنم اومدم ببینم بخشیدیم یا نه😅❤💜
تک پارتی جدید گذاشتم😅💜
ولی خب شخصی شد...
30
سلام اجی خوبی؟😃
چرا یهو سی تا کامنت گذاشتی؟!😅
اومدم دیدم کپ کردم😹💔
سلام ممنون
خواستم دوق زده شی😹😹😹
حقیقتا خیلی ذوق زده شدم😅
ممنون🥺💜💜💜
خواهش میکنم🥺😂
آجی امروز با یکی از آجیام سر شوهرامون دعوا کردیم😹😹🤝🏻
وا😹