بازم منم 🙌🙌🙌 چقدر فعال شدم من
از زبان یونگی : ... اینسوک : بابا که همیشه با تو مهربون بود . یونگی : شاید باور نکنی ولی همه ی این محبت ها الکیه و خب من دلم نمیخواد فعلا راجع بهش حرف بزنم . اینسوک : ... باشه . دلم نمیخواست فعلا راجع به این قضیه چیزی به اینسوک بگم ، چون قطعا اون کاری میکرد که کل داستان رو تعریف کنم و خب ... اون موقع همه چی بهم میریخت 💔 ( فلش بک ، ۱۲ سال قبل ) بازم از زبان یونگی : خب شاید فکر کنید زوده و من هنوز متوجه نمیشم و ... ولی نه ، من مطمئنم که عاشق اینسوک شده بودم . درسته به اسم برادرش بودم ولی حتی فامیلی های ما یکی نبود . دلم میخواست بهش بگم ، فرقی نمیکرد جوابش چی باشه . ولی ... من دلم نمیخواست به این زودی جواب منفی بگیرم ، اون تقریبا ازم متنفره . اول ... اول باید به بابا بگم ، آره چون اون موقع مطمئن میشم و دیگه ترسی از مخالفت بابا و مامان ندارم ، مامان میدونه و خب مشکلی باهاش نداره . رفتم و در اتاق بابا رو زدم .
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
11 لایک
ننی دونگ چی بگم حرسم در آمدم آخه فرزندم چرا جاهای حساس قطع میکنی💜💜💜
خیلی بدی داشتم کم کم جیق میزدم از باحالی داستانت😑
ممنون نظر لطفته 🙌🙌🙌😬
من تازه داشتم میرفتم تو فاز داستان
شرمنده دیگه ولی قول میدم زود پارت بعد رو بزارم 😁😁
اههههههههههه
هعیییی😐💔نامرد چرا جای حساس قطع میکنی😐😐💔💔
شرمنده 😅😅😅