
هی گایز 😁💖✌(هوراااا من با همون سه تا ایموجی جلو هی گایز مث همیشه برگشتم😐💔) اینم پارت 4 😂عام میخواستیم ببینیم چه کسی وارد کلبه میشود جیجیجیجینگ😐 بسه زیاد حرفیدم برین بخونین که اگ بازم منتظر بمونین ایندفعه باید تو زندگی دوم سعی کنم برم کره😂✌
عر:/ اخ دلم میخواد اذیتتون کنم😂😂😂😂😂اگه نگم کی میاد چی میشه؟ البته اینکارو نمیکنم چون زنده نمیمونم😂✌________________________________________________________←∞♪ یا خود ورد واید هندسام😨این.. اینکه... هیونگ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ (عر فقط ینفر درست گفته بود😂علامت ا/ت+.....علامت کوکی-.....علامت هیونگ*......علامت آیشا^) +هیونگ تو.. تو.. تو. اینجا چیکار میکنی؟؟؟؟؟ *ا/ت.. ایییین.. این.. تویییی؟... تو.. تو.. زنده ای... خودتی واقعا؟ تو حالت خوبه میدونی چقدر دنبالت گشتیم میدونی مامانت چقدر گریه کرد میدونی چقد نگرانت بودم اهم ینی چیزه نگرانت بودیم؟ اینجا کجاست؟؟ این همون.. همونیه که اونشب جلو ماشینمون بود؟؟؟؟؟؟ +بابا یه نفس بگیر الان میوفتی میمیری دایی هم باید داغ پسر داشته باشه هم خواهر زاده :| -شما؟؟ *فک کنم من باید این سوالو بپرسم که چرا دختر عممو دزدیدی و با خودت اوردی تو یه کلبه پرت وسط جنگل هوووم؟؟؟ -تو حالت خوبه؟ یکم گیج میزنی واقعا نفهمیدی من یه خوناشام واقعیم؟ 😂💔 *وایسا بینم... اگه این خوناشامه... ینی... ا/تتتتتتت.... نگو که تورو هم تبدیل کرده!!!!! +کوکی دیدی خانواده ما کلا تو حدس زدن خوبن :/ -اره خیلی به مغزش فشار اورد +معلومه که تبدیل شدم عقلت کجا رفته پسر😐 *باید همین الان بریم زودباش..... دستمو محکم کشید عر چقد زور داره اصن بهش نمیخوره :/ هی میگفتم ولم کن ولی انگار نه انگار داشت راهشو میرفت در کلبه رو باز کرد که یکی از اونور اون یکی دستمو کشید... +یااااااااااا مگه من طنابم شما دارین طناب کشی میکنین دستامو کندین ول کنین عهههههههه.... -ولش کن *تو چرا ولش نمیکنی؟ -چون من تبدیلش کردم(عحب دلیل قانع کننده ای😐✌) *منم چون دختر عممه ولش نمیکنم باید برگردیم خونه -نمیفهمی اون الان خوناشامه نمیتونه با انسانا زندگی کنه؟؟؟ *خیلیم خوب میتونه..اصن یه راهی پیدا میکنیم تا دوباره ادم شه تو نمیخواد دخالت کنی.......کوکی چشماش داشت قرمز میشد از عصبانیت.....-یا ولش کن یا خودت میدونی میتونم دخلتو همینجا بیارم.😡 *هه منو نترسون برام مهم نیس الان مهم ترین چیز واسم اینه که ا/ت رو پیدا کردم....... ^عهههههههههه بسهههههههههه. بسههههههه ساکت شین.... -ولی.. ^ساکتتتتتتتتتتت.. از صب تا حالا اینا دوتا هی باهم جروبحث میکنن الانم شما دوتا کوکی و اون پسره بسه دیگه. *تو مگه چیکا..... ^(جیییییییییییییییییغ) یه کلمه دیگه حرف بزنین هرسه تاتون؛بلایی ب سرتون بیارم... بیاین بشینین ببینیم چیکار باید بکنیم عین بچه ادم و خوناشام😐با دادزدن نه تو میتونی نزاری ا/ت بره نه تو میتونی ببریش +عر قربانت شوم آیشا😐💖 ^قابلی نداشت.....
نشستیم رو مبل دور شومینه.... *ا/ت من نمیفهمم چرا اینجا موندی؟؟ باید بریم خونه ی تو اونجاست همه منتظرتن +هیونگ من الان خوناشامم نمیتونم بین ادما زندگی کنم اگه یکی منو ببینه چی؟؟ اگه مردم بفهمن خوناشاما وجود دارن و منو بکشن یا بقیه رو پیدا کنن چی؟؟ اگه من نتونم خودمو کنترل کنم و به شما اسیب بزنم باید چیکار کنم؟ -حق با اونه... نمیتونه بیاد بین ادما... هنوز بلد نیست قدرتشو مهار کنه... واسه خانوادش ممکنه خطرناک باشه...... [یه صدا از بیرون:هیوووونگ... هیوووونگ کجا رفتی؟... چیزی پیدا کردی؟؟؟ +این.. این صدای دایی نیست؟؟؟؟ *چرا هست ما اومده بودیم دنبالت... ^عر بدبخت شدیم که... -هی پسر تو مارو تو دردسر انداختی الانم برو پدرتو ببر از اینجا نباید کسی بفهمه ما کجاییم یا مارو ببینه توهم اگ تا حالا زنده ای فقط واسه اینه که پسر دایی ا/ت عی *تو نمیتونی به من دستور بدی +هیونگگگگ.. بس کنین... هیونگ به خاطر من برو دایی رو دست به سر کن فردا خودت تنها بیا نزار کسی شک کنه... هیچکس نباید جامونو پیدا کنه..... *نه نمیشه من باید به بابا بگم پیدات کردم... با ناراحتی بهش نگاه کردم در صورتی که تو دلم بزن و برقصه چون دنبالم میگشتن ینی نگران بودن😂✌ -اونطوری نگاه نکن.. اعییییش باشه به کسی نمیگم ولی فردا شب همین موقع منتظرتونم باید بیاین تکلیفو روشن کنین بای..... سریع دویید بیرون و رفت... +هوف خطر از بیخ گوشمون رد شد... دیدم جونگ کوک داره با عصبانیت و اخم شدید بهم نگاه میکنه.. یا ابرفضل واسه چی اینقد عصبیه😰 +چی.. چیزی.. چیزی شده؟؟؟؟ -چیزی نشده؟؟؟؟ نظرت چیه؟؟؟؟ +اون.. اون.. راز داره.. واسه.. محافظت از منم شده به کسی نمیگه..... مطمئن باش...[ای دل غافل اون از یچی دیگه عصبیه بهونه دادی دستش😂] -اگه اتفاقی واسمون بیوفته همش تقصیر پسر داییته فهمیدی؟ +من.. من. اصن مگ تقصیر منه که پیدامون کرد؟؟؟؟ -از کجا معلوم به داییت نگه مارو دیده؟ از کجا معلوم لومون نده؟ از کجا معلوم با یه گله ادم نریزن اینجا تا مارو بکشن؟ از کجا معلوم نتونن خوناشامای دیگه رو پیدا کنن؟ هووم؟ تو تضمین میکنی؟ +من.. عهه ولم کنین😭😭با گریه دوییدم بیرون و رفتم زیر یه درخت نشستم زانوهامو بغل کردم و سرمو گذاشتم روپام😭هیچکس منو درک نمیکنه... هیچکس نمیفهمه من چمه... همه زورشون به من میرسه.. دیوار کوتاه تر از من پیدا نمیکنن😭😭😭همینطوری گریه میکردم که...
که یهو یکی دستشو گذاشت رو شونم و با صدایی که از سر پیری میلرزید گفت: ∆اینجا چیکار میکنی این موقع شب دختر جون؟ زودباش پاشو من کمکت میکنم چون فک کنم گم شدی که داری گریه میکنی البته خودمم دست کمی ندارم راهمو گم کردم. [افکار ا/ت😐:فک کنم نمیدونه من خوناشامم.... بهتره ضایع نکنم و عادی رفتار کنم.. این پیرمرد اینجا چیکار میکنه اصن؟] ∆دخترم تو این دور و بر زندگی میکنی؟ +ب.. ب بله.. ∆چه خوب... سر راهت یه کلبه قدیمی ندیدی؟ +ک.. ک.. کلبه قدیمی؟؟؟؟؟؟ ∆اره.. من خیلی سالا پیش که جوون بودم اینجا زندگی میکردیم منم به کلبه کوچیک وسط جنگل واسه خودم درست کرده بودم... الان اومده بودم ببینم میتونم پیداش کنم یا نه که خودمم راهمو گم کردم و به تو برخوردم.. اینجا چیکار میکنی این جنگل شبا خیلی خطرناکه مخصوصا واسه یه دختر!؟.... [عر نکنه منظورش همون کلبه کوکیه؟؟؟؟؟ اگه همون باشه که بدبختیم!!!!! چجوری دس ب سرش کنم؟؟ شاید اگه بهش بگم که منو برسونه خونه بیخیال شه... ولی من خونه ای ندارم کههه نمیتونم برم سمت شهر ای خدااااا] ∆دخترم حالت خوبه؟ صدامو میشنوی؟؟ +ها؟ ببخشید نفهمیدم چی گفتین تو فکر بودم... ∆اشکال نداره.. بیا بریم برسونمت خونه.. +نه نه لازم نیست من زیاد میام اینجا شمام سعی کنین دنبال کلبه تون بگردین فعلا بای......... سریع دوییدم یکم که ازش دور شدم سرعت گرفتم و مستقیم حرکت کردم سمت کلبه. . .( من مونده بودم که باید چی بشه و اینکه یه غریبه بیاد و نقش جالبی داشته باشه رو یکی از دوستانم😂💖بهم ایده داد که اسمشو فعلا نمیگم شاید دوست نداشته باشه ولی میگم عررررر خیلی ممنون اگ نبودی معلوم نبود چی باید بشه رو دوراهی مونده بودم😂💜💜💜💜) رسیدم که دیدم فقط آیشا تو کلبست.... سریع درو باز کردم و پریدم تو +آیشا بیا بدبخت شدیم این کلبه صاحب داره که الان اومده دنبالش ^چییییییییی؟؟؟؟ حالا چیکار کنیم؟؟؟؟؟ +نمیدونم.. نمیدوووونممم..... کوکی کجاست؟؟؟ ^اومده بود دنبال تو +عهههههههه چرا هر وقت یچیزی میشه بعدش همه اتفاقای بد پشت هم میوفتن حالا از کجا پیداش کنیم؟؟؟ ^تو جنگل ندیدیش؟؟؟ +نه.... ^خب بیا کلید کلبه دست منه قفلش میکنیم این ملحفه ها رو هم بگیر که از بیرون بزنیم رو در و پنجره هاش... شاید اصلا نتونه اینجا رو پیدا کنه.. این کارو میکنیم میریم سمت خونه... +ولی کوکی؟ ^نگران نباش خودش برمیگرده +واییی فردا هم قرار بود هیونگ بیاد اونجا اگه ضایع بازی در بیاره پیرمرده ببینتش و اینجا رو پیدا کنه چی؟؟ ای خدااا همش تقصیر منه😭😭 ^هیشش گریه نکن دختر تقصیر تو نیست بیا حالا هرچی زودتر کارارو انجام بدیم و از کلبه بزنیم بیرون شاید کوکی رو هم تو راه دیدیم... +ب ب باشه...
توراه داشتیم میرفتیم که محکم خورم به کوکی... کوک با نگرانی:ا/تتت حالت خوبه؟؟؟ میدونی چقد دنبالت گشتم دختررررر؟؟؟ کجا بودی تو؟؟؟؟....... بعد بغلم کرد منم از خجالت سرخ شده بودم😳( ن اینکه خیلی بدت میاد😐😂)سریع خودشو از من جدا کرد و رفت اونور وایساد -اهم.. چیزه... ینی خیلی دنبالت گشتم دفعه اخرت باشه تنهایی میزاری میری از این خاله بازیا واسه من در نیار که قهر کنی منم بیام نازتو بکشم چون دفعه بعد نمیام دنبالت +حالا موضوع مهم تری از دعوا کردن من هست. . -ها؟ چه موضوعی؟ دوباره گند زدی؟؟ +یههههه جورایی ولی تقصیر من نبود -اها پس نکنه تقصیر یه پیرمرد که تو جنگل پرسه میزنه بود؟ +دقیقا😐 - من یچیزی از خودم گفتم همونو بهونه نکن :/ ^نه داداش راس میگه... صاحب کلبه بعد چن سال برگشته و دنبال کلبه میگشته... ا/ت رو تو راه دیده بود... -چی؟؟؟ فهمید خوناشامی؟ +نه نفهمید ولی اگه کلبه رو پیدا کنه چی؟؟ ^فعلا پیدا شم کنه کاری از دستش بر نمیاد حالا بیاین بریم خونه تا دردسر نشده من دلم شور میزنه ∆آره میدونستممممم!!!( اهم اهم این تیکه ادامه سوال قبل بود ولی چون طولانی بود تستچی قبول نمیکرد پس اگ این یکی کم شد بدونین قرار نبود اینجوری شه😐😂💔) +بدبخت شدیم؟ -اگه سوالیه اره،اگه خبریه بدبختمون کردی😐 ^کوکی چرا بداخلاق شدی؟ ∆میدونستممممم -چیو میدونستی پیرمرد دانا فقط میگی میدونستم میدونستم ما چن تا جوون بیشتر نیستیم که اینجا گم شدیم ∆هه پسر جون سر منو گول میزنی؟؟ میدونستم خوناشاما وجود دارن.. شمام خوناشامین... هیچکس حرفمو باور نمیکرد ولی من میدونستم... همون موقع فهمیدم که وقتی 29 سالم بود شب تو کلبه نشسته بودم و در باز شد.. یکی با لباس مشکی و چشای قرمز اومد تو و بهم حمله کرد... با سختی جون سالم به در بردم... از اون موقع 6 سال منو فرستادن پیش روانپزشک چون فکر میکردن توهم میزنم هیچکس باورم نداشت و مجبور شدیم از اینجا بریم... ولی حالا، برگشتم.. هه چیزای خوبی هم گیرم اومده.. (اوکی قرار بود این پیرمرده یه شخصیت خوب باشه خودمم نمد چرا شخصیت منفی شد😐💔) -پیرمرد فکر کردی مثلا حریف مایی؟ ∆شاید زورم بهتون نرسه ولی اینو بدونین باید حواستونو جمع کنین ^ها؟😐 ∆قیافه هااااروووووووو😂😂😂😂😂😂😂عجب.. من عاشق خوناشامم امکان نداره بهتون آسیب بزنم فقط میخواستم بترسونمتون😂😂😂😂 -😐😐😐😐😐😐 +😐😐😐💔 ∆اهم باشه بامزه نبود😑اینجا چیکار میکنین؟ -ما کلبه تورو تعمیر کرده بودیم و هر از گاهی میومدیم توش از شانس امروزم اومده بودیم که برخوردیم به پیرمرد کمدین😑 ∆اوکی حق میدم عصبی باشین ولی حالا اینجوری مسخرم نکن=\ ^عا ولی نسبت ب سنت باز خوبه روحیه شوخ طبعی داری😐 +حالا چیکار کنیم؟ ∆من کاریتون ندارم میتونین برگردین تازه به کسی هم نمیگم دیدمتون نگران نباشین.. منم میرم فعلا👋 ^هوف خطر از بیخ گوشمون گذشت -دیگه هیچجا نمیبرمتون یه سر اومدیم تا جنگل دونفر دیدنمون😐🚶 ^ایش دوباره شروع نکن غر زدن بیا برگردیم... راه افتادیم سمت قصر😐👐
رفتیم تو قصر و من مستقیم به سمت اتاقم رفتم.. هنوز از دستش عصبی ام مگه تقصیر منه؟؟ یجوری منو بازجویی میکنه انگار 4 تا پرونده قتل و 9 تا پرونده ادم ربایی و 3 تا پرونده دزدی دارم ایش😐(لوس😐💔) ولو شدم رو تخت رو خوابم برد😪بیدار که شدم هنوز با کوکی حرف نمیزدم.. رفتیم سر قرار با هیونگ.. منتظرش بودیم که سروصدا شنیدیم😨یاااااااااا این هیونگ چشه؟؟؟ با یه عالمه ادم اومدن😐باید در بریم -دیدی گفتم یا یه عالمه ادم میان؟؟ دیدی گفتم دخلمونو میارن؟؟؟؟؟ حالا چیکار کنیم؟؟؟ همش تقصیر توعه.. (هم اکنون صدا اکو میشود خودتون تصور کنین😐✌) تقصیر توعه... تقصیر توعه.. تقصیر.... که از خواب پریدم😐عر مث همیشه خواب میدیدم... عی ولی نکنه یه نشونه باشه؟؟ اگه واقعا هیونگ کار احمقانه ای بکنه چی؟ باید به کوکی بگم.. نه دختر خودتو کوچیک نکن نباید باهاش حرف بزنی... اها فهمیدم باید به آیشا میگم... رفتم دم در اتاقش... ¶تق.. تق.. +آیشا اتاقتی؟ ¶تق.تق.تق.تق +آیشا!!؟؟ آیشا کجایی؟؟ درو باز کردم که دیدم بعععله ایشونم مث من خوابشون برده😐🌈رفتم رو تختش نشستم منتظر بودم بیدار شه... ای بابا چرا بیدار نمیشه اعصابم خورد شد... بیدارش کردم که فک کنم عصبی شد😐😂^هوووم؟ چیه چته چرا منو بیدار کردی مگ نمیدونی من بخوابم کسی نباید بیدارم کنه حالا دوباره چطوری ...خوابم..ببره😴 ای بابا این که وسط حرف زدنش میخوابه چطوری حرفای منو گوش بده😐🚶دیگ حوصلم سر رفته بود... یکم تو راه رو ها قدم زدم که دیدم یه چیزی مث بالکن داره... درو باز کردم و رفتم توش... منظره قشنگی داشت فقط حیف که تاریک بود و نمیشد چیز زیادی دید.. روی یه صندلی نشستم که با یه صدا به خودم اومدم: -ام.. سلام +او.. سلام😒 -میگم.. چیزه اومدم در اتاقت نبودی بگو کجا رفته بودی(😂😂😂😂✌اهنگو کیف کنین😂😂😂🌈) +چرا اینطوری حرف میزنی😐 -اهم هیچی... +اوم حوصلم سر رفت رفتم پیش آیشا ولی نشسته خوابش برد منم اومدم اینجا -منظره قشنگی داره +کارم داشتی؟؟ 😒 -نه.. ینی اره.. اییییش باشه اومده بودم ازت معذرت خواهی کنم +بابت؟؟ -راس میگفتی تقصیر تو نبود من باهات بد حرف زدم.. +اشکال نداره عادت دارم💔 -اینجوری نباش.. قول میدم از این به بعد زود قضاوت نکنم.. تقصیر من بود ببخشید لبخندی زدم..+اشکالی نداره میدونم عصبی شده بودی🙂 -ینی بخشیدیم؟ +اخه کی دلش میاد همچین گوگولی که شبیه خرگوشه نبخشه.. هااااااااا عررررر ینی چیزه نشنیده بگیر من هیچی نگفتم فقط گفتم ببخشیدمت الان مار دارم ینی کار دارم باید برم بای -وایسا بینم.. من شبیه خرگوشم؟؟؟ +هااا کی گفته شبیه خرگوشی؟ -همین الان گفتی! +نه من کِی همچین حرفی زدم من نگفتم بااعییی -😐😂بای [عرعرعرعرعرعر چرا گفتی شبیه خرگوشه عییی حالا چه فکری میکنه بهتره دور و برش افتابی نشم😰] صدای خندش هنوز میومد چ خوششم اومد حالا فک کرده واقعا خرگوشه 😐ولی خیلی کیوته😍چی میگی دختر خوناشام شدی خون نخوردی زده به سرت برو پی کاااراااات
خب اینهمه نوشتم هنوز رسیدم به6🙂🚶میرم محو شم👋 ∞♪←باز عین دیوونه ها پریدم تو اتاق سرمو گزاشتم رو بالش جیغ زدم😐نگران نشین وقتی بهم استرس وارد میشه یا خیلی خجالت میکشم دلم میخواد جیغ بزنم..... ¶تق.. تق.. +اهم.. کیه؟ ^ا/ت آیشام.. حالت خوبه؟ واسه چی جیغ میزنی؟؟؟ +ها نه کی حتما اشتباه شنیدی من عالیم عالی ^مطمئنی؟؟؟ +اوهوم بهتر از این نمیشم ^با کوکی آشتی کردی؟ +اوهوم ^اول اون معذرت خواهی کرد یا تو؟ +من چرا باید معذرت خواهی کنم من که کار اشتباهی نکردم! ^ای کلک این داداش ماهم گاهی خوب دلبری میکنه هاااا +چی؟؟!!!؟؟؟؟ ^ها هیچی با خودم بودم.. بیا غذا +الان میام ^من میرم زود بیا +بااااوشه.... عی حالا به کوکی چی بگم؟ عه چرا نگرانم؟ نفس عمیییق کشیدم و رفتم سمت سالن غذاخوری +سلام *سلام دخترم.. بیرون خوش گذشت؟ +بله عالی بود ممنون ^این چه سوالیه بابا معلومه با ما خوش میگذره *😂چمیدونم کوکی با یه لبخند خنده دار نگام میکرد منم قشنگ میفهمیدم ولی تا نگاش میکردم یه جای دیگه رو می نگریست😐من مشکل دارم یا اون؟( هر سه تامون😐👐) با کلی خجالت غذامو خوردم و دوباره میخواستم بپرم تو اتاقم ک یکی دستمو کشید -کجا میری؟ +ام چیزه میرم تو اتاقم خیلی خستم -تازه خواب بودی که +اممم اره ولی باز خوابم میاد.. یه خمیازه ضایع کشیدم -باشه اگ میخوای از درسا عقب بمونی برو بخواب منو آیشا میخوایم بریم کتابخونه تا درس بخونیم تازه من میتونم درسا رو باهات کار کنم +اوه راس میگی فردا مدرسه داریم!اره منم میام.. ولی کدوم کتابخونه؟؟؟ ^ما یه اتاق داریم توش پر کتابه اسمشو گذاشتن کتابخونه +همونم خیلی خفنه -دنبالم بیا باز طبق عادتش دستمو کشید دنبال خودش پشت سرمونم آیشا هی جیغ جیغ میکرد که وایسیم اونم بیاد😐😂✌ رسیدیم به کتابخونه عرررر چقد بزرگههههههه پر کتااااااب🙂 +من عاشق کتاب خوندنم -واقعا؟ +اوهوم -اگه میدونستم که زودتر میوردمت اینجا +نگران نباش دیگه منو هیچجا غیر اینجا نمیبینی -عا پس کاش نمیوردمت اینجا +ها؟؟ -هیچی... +آیشا نیومد؟؟ -مطمئنم پیچیده دست چپ و یه راست رفته اتاقش ..اون که نیازی به خوندن نداره معلمش بهش یاد میده.. با اینکه تو مدرسه بیشتر خوش میگذره ولی گاهی بهش حسودی میکنم( اره خیلیم درس میخوندی دیدیم کلیپاتو که چیا میگفتی در مورد درس😂😂😂😂😂😂😂🙌) +اره تو خونه درس بخونی هم خیلی حال میده ولی مدرسه یه چیز دیگست -موافقم +میشه بریم باهام درس کار کنی؟ -اوهوم.. بیا این کتابیه که فردا باید درس بدن.. اینجا رو......................
از زبان آیشا=مثل همیشه درسو پیچوندم البته اینبار یه دلیل دیگه هم داشت😆رفتم تو اتاقم و با گوشیم ور رفتم.. عر کی دو ساعت گذشته؟ گردنم خشک شده بود بس پای گوشی بودم :/ رفتم تو کتابخونه که ببینم اون دوتا هنوز درس میخونن یا نه... پشت در وایسادم و دیدم هیچ سرو صدای نمیاد.. درو یواش باز کردم و با یه صحنه کیووتتت رو به رو شدم😍😍از اولشم میدونستم😍😍😍( شرط میبندم همتون الان یه تصور دارین😂😂😂به این زودی نمیخواستم اینجوری باشه ولی نصفتون گفته بودین رمانتیک کن😂) دیدم ا/ت سرش رو کتابه خوابیده کوکی هم زاویه دیدم زیاد خوب نبود ولی حدس میزدم اونم سرش رو میزه داره نگاش میکنه😍این داداشم کی اینقد بزرگ شد که الان داره واسه دخترا دلبری میکنه؟ 😍( همچین میگ انگار 10 سال ازش بزرگتره خوبه از کوکی کوچیکتری😂)منم که مریضم مریییییض محکم در زدم که کوکی شوکه شد سریع پاشد و جوری وانمود کرد که انگار داره کتاب میخونه.. ببین واسه کی نقش بازی میکنه خبر نداری دیدمت داداش😂😂 -آیشا چرا مثل همیشه درسو پیچوندی؟ ^یاااا حوصله نداشتم تازه من که مدرسه نمیام... ا/ت خوابیده؟؟ -هوم درساشو که باهاش کار کردم یه کامیک گرفت که بخونه ولی یه صفحه هم نخوند خوابش برد منم درسم تموم شده بود کتاب شعر میخوندم ^اها😆 -چرا میخندی؟ ^هیچی.. بزا بیدارش کنم ا/تت ا/تتتتتت بیدار شو -نههه ^ها؟ -منظورم اینه بزار بخوابه چیکارش داری ^خیلی خوابیده بسه دیگه فردا بعد خوابش نمیبره بعد فرداشب سر کلاس خوابش میگیره -باشه باشه من بیدارش میکنم تو برو ^اوکی منتظرم... -ا/ت😊ا/ت بیدار شو +هووم -بیدارشو +چرا -عه بیدار شو دختر +ها؟ -بیدار شدی؟ +نه خوابم دارم باهات حرف میزنم... خندید و رفت چه مهربون شده😐(کوکی مهربون بود، هست، و همیشه خواهد بود😌💜)
رفتم تو پذیرایی که دیدم با آیشا نشستن و هردوشون سرشون تو گوشیه +آیشا چرا نیومدی؟ ^عوووم هم حصله نداشتم هم خوابم میومد +........ -جوجه بیا اینو ببین +عه یه مدت یادت رفته بودااا دوباره شروع کردی من جوجه نیستم😒 -خب خفاش بیا اینو ببین +عییییییی... چیو ببینم؟ -اینو +خو این چیه؟ -ای بابا تو گوشیمه دیگه بیا ببین یه کلیپه +اها... رفتم نشستم رو مبل کنارش -بیا +همین؟ 😐 -اره دیگه +فقط همین؟ اینکه فقط یه بچه گربه بود که میپرید اینور و اونور -خب دیگه چقد کیوته! فک میکردم بچه گربه دوست داری +عوم خیلی کیوته بچه گربه هم خیلی دوست دارم ولی چیزی نبود که انتظارشو داشتم -انتظار چی داشتی؟ +هیچی ولش -میخواین دوباره فیلم ببینیم؟ ^نه +اصلا😐 -باوشه.. +راستی.. -هووم؟ +فرداشب دوباره باید بریم کلبه.. ولی.. -ولی چی؟ +من خواب بد دیدم خواب دیدم هیونگ با یه عالمه ادم میریزن سرمون هیونگ منو میبره و شما میمونین... -نگران نباش هیچی نمیشه [و همچنان در افکار ا/ت😐واااا این تا همین چن ساعت پیش داشت دعوام میکرد :/ یا ی اتفاقی افتاده من خبر ندارم یا خانوادگی بیماری روانی دارن😐🚶] +راستی... مدرسه رو چیکار کنیم؟؟ -میتونم بپیچونیم +چجوری؟ -واااای از مریضی دیگ حال ندارم.. آیییی خدا دارم میمیرم اخخخ درد دارم واییییی(دور از جونتتتتت درد بلات ب سرم😆😂😂😂😂😂) +چته؟ چت شد؟ چرا مریض شدی؟ -آیکیو دارم بهت راه حل میدم کلاسو بپیچونی😐 +اهم میدونستم فقط میخواستم ببینم جوابت چیه -اره معلومه +پس قراره خودمونو ب مریضی بزنیم؟ -هوم +ولی ضایع نیس ی دفعه حالمون بد شه ولی بعد غیبمون بزنه و سر از جنگل در بیاریم؟ -نوچ نوچ قرار نیست از الان خودمونو ب مریضی بزنیم وسطای زنگ دوم نقش مونو بازی میکنیم و سر معلما رو گول میزنیم ک داریم میریم خونه درصورتیکه میرویم به سوی کهکشان و فراتر از آن ینی میریم سمت کلبه و چن دقیقه بعد تموم شدن مدرسه برمیگردیم دم خونه اینطوری هیچکس شک نمیکنه +باباااا خوشم اومدددد -چی فک کردی؟! خلاصه بعد غذا و یکم حرف زدن بالاخره روز شد و رفتیم بخوابیم تا واسه شب اماده باشیم..
شب شد و میخواستیم بریم مدرسه(ایش همش میخوام بنویسم فردا صب رفتیم سمت مدرسه زندگی خوناشامی نوشتنش سخته عا هی قاطی میکنم عه😑😂💔) تو راه داشتم باز ب این فکر میکردم که قراره دوباره جیمین رو ببینم و اون قراره نقشه های شومش رو سرم عملی کنه :/ همینطوری تو فکر بودم ک رسیدیم.. از کوکی جدا شده و اون رفت کلاس خودش منم کلاس خودم نشستم.. رفتم سرمیزم نشستم و همینطوری کتابو ورق میزدم... واقعا کوکی باهام خوب کار کرده همیچیو یاد گرفتم!!!! بازم همینطوری تو فکر بودم که دیدم یکی اومد نشست رو میزم بغل دستم.. اون.. جیمین بود😐چرا اومده رو میز من؟ +اینجا چیکار میکنی؟ #ب شما ربطی داره عایا خانوم محترم؟ +اره ربط داره اینجا میز منه #ولی نخریدیش هرکسی میتونه کنارت بشینه +ترجیح میدم تنها باشم تا تو بغل دستیم باشی #عه واقعا؟ داشت بهم نزدیک و نزدیک تر میشد😐چ فکر با خودش میکنه برو اونور ببینم +چیکار میکنی؟ #هیچی +ازم فاصله بگیر #نمیخوام +چرا خودتو هی سر را............. و یه اتفاقی افتاد که نتونستم ادامه حرفمو بزنم😨😨
عی عی این پارت تموم شد خدایی خیلی خوابم میاد ساعت 12و 40 دقیقس فردا ساعت 7 و نیم باید پاشم تا 12 و 30 مدرسه دارم از 4 و 30 تا 6 هم کلاس زبان دارم تازه نامزدی هم دعوتیم😐💔موندم کلاسو چجوری بپیچونم😂💔طبق عادتم ک مثل آیشا مریضی خطرناکی دارم باز جای بد کات کردم البته زیادم حساس نیس ولی ب هر حال... امیدوارم خوشون اومده باشه... چالش داریمممم ی چالش خعلی آسون :یه انیمیشن دیزنی بگین که توش عشق و عاشقی نباشه 😂(جوابو خودم میدونم😐🙌)
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عرررر خیلی خوبببب بودددددد😀😀😀💖
چالش: رایا😐😂🤝
گایز :/
پارت 5 عدم تایید خورد :|
ودف :/
واو اگه قراره پارت بعد قرار اتفاق بدی بیفته بنده صبر میکنم تا پارت ۶ بیاد بعد ۵ و ۶ رو باهم میخونم😐اگه بشه صبر کرد😶💔
پارت 5 اومد :)
ب قول یکی: wtj :/
بیا ویسگون خااا مردیم کفاصت:/😹
عا دستم خورد حساب کاربریم پاک شد هرچی میزنم نمیاد میگ رمز اشتباهه:/
😂😂😂😂😂😂😂😂قهره با ویسگون😐
😐👌
راستی عاجی غمگین نشه آخرش
که من مودونم با تو🗡🔫😁💛😡😡
جعر
باورت میشه بت بگم فصل یکو تموم کردم؟ فردا فصل 2 رو شروع میکنم نوشتن
عالی بود اصن محشررر بود
تو نویسنده عالی هستی کیوتم
اشکال نداره ک بهت بگم عاجی؟
و تستای منم بخون پلیزززز😚😍
فدایت :)
چشم💜
پارت پنجو میزاری یا خودمو بکشم 🔫🥲💔🖤😂
میدونستین با آپ پاش اگه خودتونو بکشین خیلی بده 😂 از تفنگ واقعی بدتره 😂 دارم چاخان میکنم چون چیز دیگه ای نداشت 😐💔🤲
نه بیا پیدا کردم با این خودمو میکشم🥲 🔪 💔🖤🏳️
پارت پنجو بخونی از زندگی نا امید میشی اتفاقا دعا کنین دیر بیاد :/😂🌈
مرضیه میدونه چی میگم
ینی قراره مغزتون بپوکه اینو درنظر بگیرین 😂💔🍫
چیزه میگم نظرات بقیه رو هم بخونین چن بچه صد بار گفت تو برسیه
البته این صد بارو خالی بستم😂😂
عا درباره داستان باید بگم محشره خودم کلی چیز تو ذهنمه ولی حوصله ندارم بنویسم😀
گفتم بازم میگم داستانت عالیه😍😍😍😍
فدایت😍💖💖💖🌈
عرررررر چه جای حساسی خیلی خوب بود😍😍❤💜
💜💜💜💜💜
خیلی خوب بود مثل همیشه:)
فدا مدا :)