9 اسلاید صحیح/غلط توسط: k̷o̷o̷k̷ انتشار: 3 سال پیش 32 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
حیح سلام👽🫁
خبببب سلام
مرسی که از پارت قبل حمایت کردید واقعا خیلیییی ذوق میکنم وقتی میبینم چند نفر منتظر داستانمن🥺🥺🥺🥺
خب بریم ادامش
من قبل از هیفده سالگیم کلاس کاراته میرفتم پس قطعا از پسش برمیومدم
یه چرخش زدم و بعد با لگد زدم توی صورتش. خودم تعادلمو از دست دادم و از پشت افتادم ولی لگدی که زدم محکم بود و باعث شد که یه کم گیج بزنه. دماغشم خون اومد و صورتش شروع کرده بود به ورم کردن.
بهش فرصت ندادم ک به خودش بیاد سریع بلند شدم و یه لگد دیگه وسط شکمش زدم و شوتش کردم اونور.
وقتی تازه فهمیده بود چه خبرع مشتاشو جم کرد که بیاد سمت صورتم ولی من جاخالی دادم و از پشت گرفتم رو شکم انداختمش زمین و بعد دستاشو از پشت گرفتم و جفت کردم زانومو گذاشتم روی دستش که نتونه تکون بخوره و با دستمم سرشو. نگه داشتم که گاز نگیره و بعد، داد زدم و سیندی رو صدا کردم که بیاد و کمکم کنه. سیندی اومد توی اشپزخونه و....
وقتی اومد توی اشپزخونه، دستاش پر خون بود و حتی صورتشم خونی بود. بهش گفتم که طناب پیدا کنه تا دختره رو ببندیم و بریم به مارگارت کمک کنیم ولی طناب پیدا نکرد پس یکی از اون پارچه هارو برداشت و تیکه تیکه کرد تا بتونیم ببندیمش. وقتی بلندش کردم که ببندیمش خیلییییی زور زد که فرار کنه ولی بالاخره موفق شدیم دست و پاشو ببندیم جوری که نتونه حرکت کنه و بردیمش توی یکی از اتاقا بستیمش به صندلی و اومدیم بیرون از اتاق
وقتی از اتاق اومدیم بیرون تازه فهمیدم که پنجره ی اتاقه بازه. رفتم یه پارچه انداختم رو سرش ک اگ هیولا اومدنبیندتش. از اتاق اومدم بیرون و درو قفل کردم و دوییدم سمت مارگارت. بی حال روی مبل نشسته بود و چاقوی توی دستشو با ترس نگاه میکرد. نفسش بریده بریده شده بود و میلرزید و گریه میکرد. به سیندی گفتم: ببین من دوییدنم سریعه خب. من میرم دم در خونه ی خانم جانسون کمک میخوام توعم سیندی رو ببر توی اشپزخونه پنجروو باز کن اونجا خنکه یه کم هم اب بزن به صورتش تا من برگردم باشه؟ سیندی گفت باشه و من دوییدم یه پارچه برداشتم و انداختم روی سرم تا برم پایین و بگم خانم جانسون بیاد کمک.
پله هارو دوتا یکی و با تمام سرعت میرفتم پایین. بالاخره رسیدم به طبقه ی خانم جانسون و با تمام قدرت وسرعت در زدم. چند ثانیه وایتسادم خواستم دوباره در بزنم که در باز شد و خانم جانسون گفت: مگه نگفتم دیگه سمتم نیا؟ پس چرا اومدی؟
سریع گفتم: خانم جانسون مارگارت چاقو خورده میشه بیاید کمک؟
سریع یک پارجه انداخت روی خودش و بدو بدو رفتیم به سمت بالا.
وقتی رسیدیم در بسته بود در زدم تا سیندی بیاد درو باز کنه.
رفتیم توی خونه و خانم جانسون سریع رفت پیش مارگارت. یه کم به دستش نگاه کرد و گفت: انگار که چاقو عمیق فرو رفته. این کار من نیس ولی برو طبقه ی پونژدهم واحد سی و دو اونجا یه خانمی هست که دکتره بهش بگو یه مورد اظطراری پیش اومده سریع بیاد. دوباره یک پارچه انداختم روی سرم و بعد دوییدم تا طبقه ی سیزدهم. یک طبقه، دو طبقه. سه طبقه، همش فکر میکردم الان جنازه های روی زمین تموم میشن ولی هر جه قدر میرفتم بالاتر، هیچچچ اتفاقی نمیوفتاد و هر طبقه جنازه افتاده بود. بالارخه رسیدم طبقه ی پونزدهم و سریع در زدم.... ولی انگار در خونه باز بود. درو هل دادم و در باز شد
وقتی در باز شد، با یه خونه ی بهم ریخته و داغون مواجه شدم. اتگار دو نفر داشتن با هم میجنگیدن..... داد زدم: کسی اینجا نیست؟
یک نفر از یکی از اتاقا داد زد: کمکککک. ما اینجاییم لطفا یکی کمک کنه.
دوییدم و رفتم سمت صدا. دیدم یه خانم حدودا سی ساله و با سه چهار تا بچه گوشه ی اتاق زیر یه ملافه ی سفید قایم شدن
به اون خانمی که بهش میخوزد سی سالش باشه، گفتم: شما دکتر هستید؟ یه مورد اظطراری پیش اومده دوستم چاقو خورده میشه لطفا بیاید کمک؟
خانمه گفت: میشه اول بری چند تا پارچه بیاری این چندتا بچرو نجات بدم بعد؟
گفتم: نه مورد خیلییی اظطراریه.... شما پارچه ی منو بگیرید برید به طبقه ی شیشم واحد سیزده اونجا یکی هست که چاقو خورده من این بچه هارو اوکی میکنم فق لطفا عجله کنید.
سریع پارچرو دادم بهش که بره کمک مارگارت. و خودم به بچه ها گفتم: شما زیر همین ملافه بمونید. من یه جوری خودمو میرسونم به خونه ی یکی و ازش پارچه میگیرم میارم باشه؟
استرس گرفته بودم که قرار بود همینجوری برم بیرون از خونه، امیدوارم که هیچ کدوماون موجودا منو نبینن تا خودمو برسونم به خونه ی خانم جانسون و پارچه بیارم. اول لای در رو یک مقدار باز کردم و بیرونو دید زدم. هیج موجودی نبود. از در خونه خارج شدم و یه چیزی گذاشتم لاش که وقتی برگشتم بسته نباشه و بتونم برم توی خونه. رفتم روی پله های رو به طبقه ی بالا و طبقه. ی بالارو نگاه کردم که یکوقت چیزی نباشه. و بهم حمله کنه. طبقه ی پایینو هم نگاه کردم و خداروشکر چیزی نبود. یه طبقه رفتم پایین و وایستادم. دوباره پایینو نکاه کردم و دیدم هیچی نیست. و یه طبقه ی دیگه رفتم پایین و همینجوری خودمو رسوندم به طبقه ی دوم و رسیدم به خونه ی خانم جانسون. در زدم تا کسایی که توی خونش بودن درو باز کنن. چند بار در زدم ولی کسی درو باز نکرد که یهو از بالا صدا شنیدم. انگار یکی از اون موجودا داشت میومد پایین. سریع و پشت سر هم در زدم و داد زدم کمکککککک کمککککککک و دقیقا وقتی موجوده رسیده بود پایین، درو باز کردن و منو کشیدن تو
خب اینم این پارت🥺🥺 ببخشید دیر شد 🥺 مرسی که صبر کردید و مرسی که حمایتم میکنید🥺
و راستی یه خبر خوب🥺 تبلتمو نمیگیرن ازم کارنامم خوب بود نمره هاش
9 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
5 لایک
سلام میشه زودتر پارت بعدو بزاری ۶ روزه نزاشتی
سلام به خدا گذاشتم تستچی منتشر نمیکنه🥺
اها
چرا نمزاره😐
تستچیم مارو اذیت میکنه دیگ😐💔
عالی بود پریسان جون بشدت منتظر این پارتش بودم😚🙌🏻
زودتر پارت بعدی هم بزار لطفا من خیلی کنجکاوم🙂
باش حتما زوده زود میزارم امروز تولدمه نمیتونم ولی فردا حتما میتونم🥺🥺
واقعا؟ ببخشید نمیدونستم تولدت پیشاپیش مبارک پریسان🥳🥳🥳🎂🎂
ارههه🥺🥺ببهشید چرا اخه تو که چیز بدی نگفتی🥺🥺 مرسیییی غزیزم🥺💙♥💞🐾
عالییی بوددد خیلی خوبه داستانت💕 خیلی منتظرش موندممم😭 لطفا پارت بعدو زودتر بزار🖤
مرسییی🥺🥺🥺🫁♥
خیلی وقت بود اسن پارتو گذاشته بودم تستچی تایید نمیکرد🥺