7 اسلاید صحیح/غلط توسط: Sogol انتشار: 3 سال پیش 14 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
کپی ممنون و امیدوارم خوشتون بیاد کیوتا:)))))
آنچه گذشت:از زبان راوی:مرینت و ادرین و نینو و الیا و مارین و جولیکا(کف کردم) رفتن دور دور و کلی خوش گذراندن و رفتن یه رستوران خیلییی عاشقانه غذا خوردن ول متاسفانه مرینت به دست لایلا زخمی شد و ادرین ..... بریم ببینیم چه میشه😜
ادرین:یهو بی اختیار گرفتم لایلا رو زدم جوری که خون بالا می اورد.و همینجوری گریه میکردم . مارین:دیدم از طبقه بالا صدا داره میاد گفتم نکنه اتفاقی افتاده؟ برای همین با بچهها رفتیم تا ببینیم چی شده. وقتی که رفتیم بالا دیدیم لایلا خونی مالی افتاده رو زمین و ادرین داره گریه میکنه . رفتم بهش گفتم:مرینت کو؟ که دیدم ادرین داره به بالکن اشاره میکنه رفتم اونجا دیدم مرینت خونی افتاده پایین گفتم:خواهرری😰ادرین: اصلا نمیدونم چیشد مرینت خیلی خوشحال بود که یهو این لایلای عوضی اومد مرینتو ....😟مارین:دیگه کافیه .. جولیکا آلیا نینو شما این ع.و.ض.ی رو ببرین پیش پلیس و ادرین تو هم زنگ بزن به آمبولانس .(راوی:خب مارین و ادرین مرینتو بردن بیمارستان و بردنش اتاق عمل)ادرین:مرینتو بردن تو اتاق عمل و مارینو به پدر و مادرش اطلاع داد . وقتی که اومدن کلی گریه کردن . مارین: بالاخره بعد یا ساعت دکتر اومد بیرون بهش گفتم:آقای دکتر چی شد حالش چطوره؟دکتر: متاسفانه ایشون باید برن تو کما چون از ارتفاع افتادن. ما همهی تلاشمون رو کردیم. ادرین:من میخوام معجزهگر مرینت و خودم رو باهم ترکیب کنم شاید اینجوری بتونیم مرینتو برگردونیم 😔مارین:دیوونه شدی پسر تو نمیدونی که چه عواقبی داره ؟ ادرین:میتونم ولی قدر تای ما پیشرفت کرده و ما میتونیم دوتا آرزوی بی عواقبی کنیم. مارین:خب اگه اینطوری زود باش انجامش بده. آدرین: اتفاقاً وقتی مرینتو بردن اتاق عمل گوشواره هاشو در آوردم و معجزهگر خودمم هست فقط مارین تو باید نگهبانی بدی تا کسی نفهمه .مارین :باشه. ادرین:رفتم تو اتاق. و گوشواره هارو گوشم کردم و تبدیل شدم و گفتم :این جانب ادرین اگرست ارزو میکنم تا مرینت دوپنچنگ را به زندگی بر گردونم بدون هیچ عواقبی. که یه نوری پخش شد و دیدم که مرینت چشاشو باز کرد و تنها چیزی که گفت این بود:ادرین.(راوی:والای خدا ترانه که غش کنم)ادرین:جانم♥️مرینت:دوست دارم .ادرین:من بیشتر. بعدرفتم کنارش و 👩❤️💋👨دمش . بعد مارین در زد اومد تو وقتی مرینتو سر حال دید پرید ب.غ.لش و گفت:خواهری خوشحالم که خوبه.مرینت:ممنون داداشی.
مارین:قول بده از این به بعد بیشتر مراقب خودت باشی احمق😤مرینت:هوی حواست باشه داری چجوری صحبت میکنی ها خیر سرم خواهر بزرگتر هستند😒مارین:عهههه یه ربع که حساب نمیشه ادرین:بنظر من بهتره دعوا نکنید و اینکه منم باید برم چون تموم خوب خودتون میدونید دیگه پدرم..مارین:لازم نیست دربارش حرف بزنی و ازت ممنونم تو خواهرم رو برگردوندی. ادرین:کاری نکردم که 😊مرینت:میگم ادرین تو و مارین بعد اینکه استراحت کردید میتونید برید معجزهگر هارو به بچهها بدید ؟ مارین و ادرین:چشم نگهبان اعظم معجزهگر ها😎😎مرینت:چه یهو رسمی شدن و یهو باهم دیگه خندیدیم.از زبان ادرین: وقتی رسیدم خونه پدرم عین جن بو داده جلوم ظاهر شد و گفت:ادرین این همه مدت کجا بودی نگفتی نگرانت میشم؟آدرین: ببخشید پدر یکی از دوستام زخمی شده بود برای همین بیمارستان بودم . میدونم نمی دارید دیگه برم بیرون ولی دوستم واجب بود.گابریل:اشکال ندارد ولی حداقل یک خبر بده تا نگران نشم پسرم ادرین :چشم پدر.و رفتم تو اتاقم که یهو پلک اومد بیرون و گفت:ادرین میگم بابات خیلی تغییر کرده ها. ادرین:اره خیلی عجیبه میگم پلک ... پلک 😡پلک: زهر مار مگه نمیبینی با کممبر عزیزم قرار دارم تازه الان یه روزه که هیچی نخوردم پس دهنو ببند .افرین بچهی خوب 😜ادرین :باشه .(دوساعت بعد)مارین:پس این ادرین کجاست مگه قرار نبود بریم معجزهگر هارو به بچهها بدیم. که یهو دیدم ادرین اومد بهش گفتم:چرا انقدر دیر کردی تو پسر گفت: ببخشیدخسته بودم خواب موندم پلک هم تی تیش بازی در می آورد مارین: خوب خدا رو شکر که حالا اومدی زود باش بریم چون ممکنه نگهبان اعظم از دستمون ناراحت بشه . آدرین: باشه بریم. بعد که معجزه گر ها را به بچه ها دادیم از هم خداحافظی کردیم و رفتیم خونه هامون. فردا صبح از زبان مرینت: از خواب بیدار شدم دیدم کلی پروانه قرمز تو آسمونه گفتم :ای بابا این ها حاکماث نمیزاره آدم یک روز استراحت کنه ازبس که حوله بعد رفتم مارینو بیدار کردم مگه بیدار میشد بعد تبدیل شدیم و رفتیم تا رسیدیم پیشی هم اومد گفت: سلام بر بانوی عزیزم لیدی:سلام پیشی جون مارین:میشه این عشقولانه بازی هارو جای دیگه خالی کنید الا حفاظت از شهر مهم تره و کم کم بچه ها اومدن از زبان لیدی باگ :همه ما میدونیم که حاکماث دست به کار شده پس مانمیتونیم عقبنشینی کنیم شما همگی تون با شرور ها راشکست بدهید من وگربه سیاه وگرگ سپید و لیدی تایگر(جولیکا)و رینا روز و پشت لاک میرسم سمت حاکماث و مایورا تا اونارو شکست بدیم.همه:چشم.لیدی: وقتی ما ها رفتیم سمت حاکماث به رینا روز گفتم اگه میتونی تشخیص بده ببینم این حاکماث توهمه یا نه . رینا روز:توهم نیست ولی ممکنه که لایلا شرور شده باشه. لیدی:خوب گرگ سپید(مارین)تو از قدرت استفاده کن تا حاکماث و مایورا کر بشن و بعد یهویی بهشون حمله می کنیم و معجزهگر هاشون رو بر میداریم باشه . همه:باشه.(راوی :گرگ سپید از قدرتش استفاده کرد و حرکتی که اونجا بود کر شد )
لیدی:۱_۲_۳حمله....وبعد بهشون حمله کردی و هر ضربهای که میزدیم یه ضربه هم میخوردیم که دیگه اثر قدرت گرگ سفید از بین رفت و لایلا هم بهشون اضافه شد. کارمون سخت تر شد .لیدی : حاکماث من واقعا نمیدونم تو چرا معجزهگر های ما رو میخوای اگه میشه بهمون بگو شاید ما بتونیم کمکت کنیم. حاکماث:به شما ها هیچ ربطی ندارد. لیدی:پس حداقل بهمون بگو خانوادت کین حاکماث:من یه پسر دارم و همسرم که مرده و میخوام با معجزهگر های شما ها به زندگی برش گردونم.لیدی:خوب اگه با معجزهگر های ما میخوای این آرزوی خطرناک و بر اورده کنی شاید به ازای جون پسرت تموم بشه.فکر کردی چون دیگه تبلت استاد فو رو داری همه چیز رو میدونی؟ باید بگم اینطور نیست چون که استاد فو خودش همه چیز رو به من یاد داد. حاکماث: من فقط می خوام همسرم به زندگی بر گردونم اگه پسرم هم بمیره اونم دوباره بر میگردونم. لیدی:تو دیگه خیلی ظالمین که یهو دیدم پیشی داره گریه میکنه بهش گفتم:حالت خوبه گفت:تمام این حرفهایی که زد حرفایی که پدرم بهم نمیگه ولی از رفتارش معلومه .. حاکماث.... پدرمه و مایورا هم ناتالی . لیدی و بقیه:چی؟ پیشی:پدر چرا این کارو با بقیه کردی ها . چرااا و گفتم پنجه برنده و زدم به پدرم و ناتالی هم چون از قدرتش زیاد استفاده کرده بود بیهوش شد و بقیه شرورا هم از بین رفتن.پیشی:من چیکار کردم 😰من با دستای خودم پدرمو کشتم😭لیدی:نگران نباش حالا که فهمیدم حاکماث کیه میدونم چیکار کنم . پیشی:ها؟ لیدی: همه ابر قهرمان ها گوش کنید شما دیگه میتونه استراحت کنید و معجزهگر هارو فعلاً پیش خودتون نگه داری من بعدا ازتون پس میگیرم.بعد ماها یعنی ناتالی .مارین . جولیکا. مرینت. الیا . نینو و ادرین و جسد گابریل رفتن عمارت اگرست.لیدی:خوب حالا باید کجا بریم؟ناتالی: لطفاً دنبالم بیاید. به ناتالی مارو برد یه جایی که شبیه مخفیگاه بود .اونجا مادر ادرین توی ⚰️شیشه ای بود .مرینت:خوب حالا من معجزهگر خودم و ادرین و ترکیب میکنم تا بتونیم مادر پدر ادرین رو بر گردونم. تیکی .پلک باهم ترکیب شید. من مرینت دوپنچنگ ارزو میکنم که مادر پدر ادرین اگرست را به زندگی بر گردونم. بعد یه نوری دور جفتشون پخش شد و بعد هردو بلند شدن و گفتن :من کجام؟.آدرین:مامان بابا حالتون خوبه ؟ امیلی:وایسا ببینم ادرین عزیزم چقدر بزرگ شدی تو و ب.غ.لش کرد
امیلی: وای پسرم چقدر بزرگ شدی تو. ادرین:خوب معلومه چون که چند ساله که خواب بودی.امیلی:راست میگی ها😜خوب حالا کی مارو نجات داد تا ازش یه تشکر حسابی کنم؟آدرین:مرینت شما و پدر رو نجات داد. امیلی:والی چقدر تو خوشگلی 🤩ادرین اصلا فکرشو نمیکردم دوست دختر داشته باشی کلک .ادرین:🤭🤗☺️(سرخ شد)مرینت:کاری نکردم که انجام وظیفه بود😅گابریل:نه تو خانواده مارو نجات دادی برای تشکر هم میخوام تو رو طراح مخصوص ادرین کنم و تو قراره بشی طراح برند اگرست.مرینت: واقعا ازتون ممنونم.که یهو گابریل :وایسا ببینم شما مارین مکنزا مدل معروف امریکایی نیستید؟مارین:بله ولی من فامیلیم دوپنچنگ و برادر مرینت . گابریل:
واقعا؟ مارین:بله. امیلی :خوب چطوره که یه جشن کوچیکی بگیریم نظرتون چیه و میتونیم بگیم که من یه سفری رفته بودم تازه برگشتم و گابریل توهم باید تمام اشتباهات تو جبران کنی گرفتی😎گابریل:باشه ولی اون موقع همه میفهمم که من حاکماث بودم . مرینت:شما نمیخواد چیزی بگید ما فقط به همه مردم میگیم که حاکماث رو شکست دادیم . گابریل:خیلی ازتون ممنونم.مرینت: خواهش میکنم.آدرین:خوب میگم چطوره از اینجا بریم بیرون الان یه ساعته که اینجاییم .گابریل:بله درسته.(راوی:خوب دیگه بعد از اینکه ازون مخفیگاه رفتن بیرون یه جشن کو چولو گرفتن و همه چی به خوبی و خوشی تمام شد و ابر قهرمانان به مردم گفتن که حاکماث رو شکست دادن و همه خوشحال شدن )یه هفته بعد از زبان مرینت:تو این یه هفته همه چی تغییر کرد. مثلاً منو ادرین رابطمون خیلی محکم شد ومن الان کلی طراحی براشون کردم .مدرسمون هم تعطیل شد بخاطر اینکه تابستون شده بود . و کلی اتفاقات دیگه که اگه بگم کلی زمان ویبره. خلاصه اصلا فکرشو نمیکردم که به ادرین برسم
همینجوری که تو عالم هپروت بودم دیدم آقای اگرست بهم زنگ زد گفت که یه مراسم شو بزرگی هست که در واقع میشه گفت مسابقه هست و قراره از کلی از کشور ها مدل بیاد ومن قراره تا ۱۰روزه دیگه برای ادرین یه لباس شیک بدوزم منم قبول کردم .بعدش رفتم ناهار خوردم . بعد طراحیمو برای آقای اگرست فرستادم . بعد یه ساعت جواب داد گفت عالیه منم بعدازظهر رفتم خریداشو کردم و الگو هاشو دراوردم. (۶؛۷روز بعد)مرینت:واااای . خدارو شکر بالاخره تموم شد . ولی خدایی هشتک خلاق کی بودم من یعنی😜تیکی:وای مرینت خیلی خوب شده.مرینت:ممنون تیکی.که یهو صدای در اومد دیدم مارینه. بهش گفتم سلام داداشی گفت:سلام خواهر...ی مرینت:چیزی شده .مارین:نه فقط این کت و شلوار خیلی خوبه 😳حسودیم شد. مرینت:واقعا ممنون برای ادرینه .مارین:آقاهنوز نیومده جای منو گرفت😒مرینت:از قدیم گفتن حسود هرگز نیاسود.اگه من طراح تو بودم برا توهم درست میکردم ها راستی حرف طراح شد کی لباسهای تورو طراحی میکنه؟مارین:خوب طراح مخصوصم تازه لباسمو برام فرستاده.مرینت:میشه ببینم؟مارین:البته .مرینت:وااای چه خوشگله حتی بهتر از من.مارین:خوب خیر سرش چند ساله داره طراحی میکنه برا همینم وارده😎مرینت:فک کنم تو و ادرین مسابقه شو لباس رو برنده بشین.مارین:واقعا مرینت:بله داداشی 😜 مارین: امیدوارم 🤩
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺پایان.امیدوارم خوشتون اومده باشه لایک یادتون نره کیوتا.
پارت بعدی بای بای:))))))))
7 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
3 لایک
نظرات بازدیدکنندگان (0)