هویت فاش شده ۶

از زبان مرینت صبح که بیدار شدم از تعجب چشام اندازه نلبکی شده بود. ساعت ۷ و نیم بود ازم بعید بود انقدر زود بیدار شم میدونستم همه تا ۸ و نیم بیدار میشن پس تصمیم گرفتم یه صبحونه عالی براشون درست کنم ولی قبلش هدفونمو برداشتم و رو گوشم گذاشتم. آهنگ غمگینی بود ولی بهم انرژی میداد. از پله ها پایین رفتم به سمت آشپزخونه رفتم الیزابت هم الان خواب بود. وارد آشپزخونه شدم آروم همراه با آهنگ میخوندم و پنکیک و کروسان درست میکردم البته جدا جدا. (نیم ساعت بعد)

هنوز همون آهنگو گوش میکردم و باهاش میخوندم عین این دیوونه ها دستمو عین میکروفون جلوی خودم میگرفتم و میخوندم(یعنی الان منم دیوونم😐💔 افق جون کجاییی حیحححح😐) که با صدای بچه ها به خودم اومدم آلیا اومد گفت سلام خانم خروسه آهنگ خون هاوووو(خمیازه) صبحت بخیر چرا انقدر زود بیدار شدی

بی توجه به حرفش داد زدم: الی(الیزابت منظورشه) بیدار شو بیا کمک که الیزابت با سرعت نور خودشو رسوند و بعد از معذرت خواهی کردن کارشو انجام داد همون لحظه صدای زنگ در خونه توجهمو جلب کرد به سمت آیفون قدم برداشتم. هیچ عکسی روی آیفون نبود انگار یکی میخواست دیده نشه. منم که سرم درد میکرد واسه خطر پالتومو پوشیدمو از خونه بیرون زدم

در حیاط رو باز کردم اما از چیزی که میدیدم چشمام چهارتا شد اون لایلا بود که با یه پوزخند مسخره جلوم وایساده بود.از عصبانیت صورتش همرنگ لبو شده بود. حقم داشت همه اینجا بودن جز اون. حتی کلویی که یه روز دشمن من بود هم اون تو بود اما لایلا نه. اومد جلوتر به سمتم. لایلا:او مرینت جون مرسی از دعوتت حتما میام تو😈 مرینت:لازمه خودتو گول نزنی من اجازه ورود بهت ندادم. دروغگوها اینجا جایی ندارن. فهمیدییییی؟؟😠 لایلا:خودت خواستی مرینتتتتت😈😎 مرینت:هررریییییییی😬 لایلا رفت. باید خودمو آروم میکردم.

نفسی به اعماق دل شکستم کشیدم. نمیدونم با خودم چند چندم. اونی که باعث این آشفتگیه راحت زندگیشو میکنه و من موندمو یه عشق سوخته. عشقی که خاکسترش هنوز تو دلمه و با هربادی که میاد تو سراسر وجودم پخش میشه. انگار میخواد بهم یادآوری کنه هنوز به یادشم و فراموشش نمیکنم. چه زندگیه تاری دارم من.😢

تموم شد ناظر محترم لطفا منتشرشه. لطفا این قلب بی رنگو قرمزش کنید. ♡=❤