❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
ادرین گفت مرینت. مرینت:بله ادرین:تو وسایلات رو اماده کردی ( برای فردا که میخوان برن اوردو) مرینت:اره من جمع کردم. ادرین:خوب هست مرینت:ادرین بیا بریم پایین تا دوباره مامانم نیومده ادرین:باشه بیا رفتیم پایین شام خوردیم
بعد که رفتیم بالا دیگه دیر موقع بود و وقت خواب مرینت:ادرین تو رو تخت من بخواب من رو زمین میخوابم ادرین:نه مرینت تو رتخت بخواب من رو زمین میخوابم مرینا: نه ( خوب بریم به 15 دقیقه ی بعد که دعوا تموم میشه
مرینت: هردو رو زمین میخوابیم باشه ادرین: باشه مرینت: با کمک ادررین جاها رو انداختم و رفتیم که بخوابیم بعد نیم ساعت ادرین خوابش بورد ولی من نه ( الان ساعت 12 هست) بعد یوایش هرچی تیکی رو صدا کردم جواب نداد یواش رفام و دنبالش گشتم ولی پیداش نکردم بعد زیر تخت رو نگاه کردم دیدم 😍😍😍😧😍😍😍 تیکی و پلگ داخل بقل هم خوابیدن با خودم گفتم وای اینا چقدر کیوتن😍🥰😘 بعد منم گرفتم خوابیدم. فردا صبح از زبان ادرین:
بیدار شدم و دیدم مرینت خواب هست و تا نیم ساعت دیگه باید سوار اتوبوس بشیم تا بریم فرود گاه ادرین:گفتم مرینت،مرینت، مرینت، چرا بیدار نمی شی. گفتم عشقم کفشدوزک من بیدار شو داره دیرمون میشه دیدم نه فایده نداره یکهو یک فکر به سرم زد 😈 رفتم جلو مرینت و اروم ل.ب.ش. رو ب.و.س.ی.د.م یکهو چشم هاش باز شد و قرمز شد ادرین: سلام کفشدوزک بانو چه عجب شما بیدار شدی باشه بلند شو تا بریم که داره دیر میشه. ادرین: باشه
10 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
12 لایک
الان 7 روز هست که پارت بعدی در حال برسی هست کاش زود تر بیاد 😭
و عدم تعید نخوره چون خیلی طول کشید تا بنویسمش و ججررر خوردم بسکه نوشتم
ترو خدااااا بزار من دیگه تحمل نداااارررممم
سلام داستانت واقعا قشنگ بود
و پارت بعدی رو زود بزار و به داستان منم سر بزن
ممنون از نظرات ببخشید من از امروز دیگه میخوام هر روز یک پارت بزارم ولی اگر بعضی از روز ها نگزاشتم بخاطر این هست که من کلی مشغله دارم
عالی بود