
از زبان کت ساعت رو نگاه کردم ساعت ۲ شب بود و مرینتم هنوز بیهوش دیگه گریم گرفت و گفتم لعنتی تو تموم زندگیمی ........... اگه بزاری بری من چجوری زندگی کنم و گریه کردم از زبان مرینت دختره بهم گفت من مرده هم نیستم یعنی یه جورایی بین این دوتام گفتم تو چجوری بهم اعتماد کردی و بهم قدرتت رو دادی این برام جای سواله لبخند زد و گفت مگه میشه بهت اعتماد نکنم تو بهم نگاه کرد و حرفش رو ادامه داد تو خوش قلب ترین دختر تو کل جهانی تو ............ کاری کردی که کت نوار عاشقت بشه من باورم نمیشد !!!!!!!! اخه همه کت نوار رو به سردی میشناختن از اون موقعی که با تو اشنا شد با همه شوخی میکنه قبلا ها بهش لقب شاهزاده تاریکی داده بودن میدونستی ؟ گفتم نه من ........ من از کجا باید میدونستم گفت وای خدا دستم شکست چقدر مو داری تو به شوخی گفت منم خندیدم و گفتم فکر میکردم اناهیتا از مو های من میناله خندید و گفت اولین باره که میتونم مو هایی به این خوشگلی ببافم بهش نگاه کردم و گفتم ممنونم ............. میشه اسمت رو بدونم ؟ بهم نگاه کرد و لبخند زد و گفت من ......... من مارگریت هستم گفتم معنی اسمت رو میدونی گفت نه نمیدونم معنیش چیه گفتم معنی اسمت یعنی گلی زیبا به رنگ سفید لبخند زد و گفت خب بعد از قرن ها بافت مو هات تموم شد و جفتمون خندیدیم بعد گفت خب مرینت امیدوارم دفعه بعدی هم رو نبینیم گفتم تو چرا این قدر مرموز حرف میزنی برای چی همون نبینیم با ناراحتی خیلی شدیدی گفت تو هر زمانی که صدمه میبینی میای تو بعد رویا ها پیش من و ............ گفت الان هم وقت خداحافظیه اومدم بگم خداحافظی که زود بقلم کرد و گفت امیدوارم دیگه نبینمت و دیگه هیچی نفهمیدم از زبان کت دیدم مرینتم یهو چشمای دریاییش رو باز کرد پریدم بقلش جوری که نزدیک بود دو تایی از تخت پرت شیم پایین گفتم مرینتم خدا رو شکر خدایا شکر و سفت تر بقلش کردم اونم بقلم کرد بعد گفت کت ما کجاییم و چرا تو یه اتاقیم درسته که خب یه جورایی بیهوش بوده و تازه به هوش اومده ولی دلم برای اذیت کردنش تنگ شده گفتم خب مادر پدرمون من و تو رو با هم عقد کردن دیگه با چشم های بیش از حد درشت بهم نگاه کرد.و گفت چه غلطی کردن ؟!؟!؟؟!!؟؟!؟!؟!؟؟!؟؟!؟!؟! نتونستم جلو خودم رو بگیرم و زدم زیره خنده از زبان مرینت تازه یادم اومد که آخرین بار تو قصر
ملکه برفی بودیم و فهمیدم کت شوخی کرده یه دونه زدم تو سرش و گفتم مرض نخند خندش رو قورت داد و دوباره بقلم کرد و گفت دلم برات تنگ شده بود خلاصه اون شب رو با اذیت های کت گذروندم😐 ولی اخر سر هم نزاشت رو تخت پیش خودم بخوابه ولی حرف حالیش نمیشه صبح پاشدم دیدم تو بقل هم دیگه رو تخت خوابیدم اومدم بزنم تو کلش که دلم نیومد ادامه دارد...
از زبان مرینت دلم نیومد کت رو بزنم(نه جان من یه دونه هم از طرف من بزن 😐) پاشدم دست و صورتم رو شستم و لباسم رو عوض کردم در زدن تق تق تق تق کیه مرینت منم اناهیتا وای اناهیتا بیا تو بهت نیاز داشتم از زبان اناهیتا رفتم تو با صحنه ای که مواجه شدم داشتم زمین رو گاز میزدم که کت از صدای خنده من بیدار شد بعد از چند لحظه اونم به من ملحق شد مرینت اعصبانی شد و گفت اناهیتا خانم دست گل داداشته دیگه ترکیدیم از خنده کت گفت مرینتم خدایی عجب موهایی نسیبت شد بعد بازم خندید از زبان دیگو دیدم صدای خنده از اتاق مرینت و کت نوار و اناهیتا بلند شد رفتم در رو باز کردم دیدم دیدم که مرینت ۴ تا شون تو موهاش گیر کرده اینا هم دارن زمین رو گاز میزنن رفتم پیشش و گفتم مرینت گفت دیگو هیچی نگو و اگه میتونی اینا رو از تو مو های من در بیار خیلی جلو خودم رو گرفتم و نخندیدم کت بعد از چند لحظه زمین گاز گرفتن گفت کمک نمیخوای مرینت خودش هم دیگه خندش گرفته بود بعد گفت کت جانم خفه خان چشم اناهیتا اومد و با کمک اون شانه ها رو در اوردیم بعد اناهیتا به من گفت برم از تو اتاق خودمون کش بیارم دیشب خیلی بهمون خوش گذشت با اناهیتا کلی گفتیم و خندیدیم از زبان کت تا دیگو رفته بود کش بیاره و اناهیتا هم گل من از فرصت استفاده کردم برای اذیت مرینتم خب به زمان مرینت یه نصفه روزی میشه که اذیتش نکردم گفتم خب یه نگاه بهم کرد و سرش رو به نشونه قهرم کرد اون ور گفتم عه پرنسسم قهر نکن دیگه بعد تو یه چشم به هم زدن بقلش کردم و سرم و گذاشتم رو شونش گفت باز داری اذیت میکنی پیشی پرو گفتم من از رو نمیرم خوشحالم که اینو فهمیدی چیزی نگفت اناهیتا اومد تو اههههههههههههههه بر خر مگس معرکه لعنت مرینتم تو فکر رفت خیلی تو فکر بود و به ظرف گل هایی که تو دست اناهیتا بود نگاه میکرد از زبان مرینت زمان بر گشت از پیش مارگریت اون همون گل های اناهیتا رو گذاشت رو موهام گل های صورتی ابی همون جوری تو فکر بودم به خودم اومدم دیدم رو صندلی جلو اینه نشستم و اینا سه تایی.دارن مو های منو میبافن و بهش گل اویزون میکنن خندم گرفت که اناهیتا گفت به خدا یه نفر رو باید استخدام کنی فقط برای بافتن و بستن موهای تو خندیدم و دیگو گفت جان من ابجی تو الان دو رگه ای اینجوری مو داری وای به حال این که نزاشتم حرفش رو ادامه بده گفتم همین الان بگو خدا نکنه من همینم که تونستم حضم کنم خیلیه کت گفت عااااااااا مرینتم این جوری که نمیشه بخوایم با هم ازدواج کنیم تو باید یه خون اشام کامل بشی گفتم جانممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممم!؟؟!؟!؟!؟!؟!؟! سه تاشو شروع به خنده کردن گفتم مرض نخندین خلاصه بافت مو هام تموم شد
رفتیم بیرون از اتاق که یه پسری فکر کنم شاهزاده ای پرنسی دوکی چیزی بود اومد و دست من رو با خودشیفتگی گرفت و بوسید تعظیم کرد و گفت من پرنس زمستون جاناتان هستم از اشنایی باهاتون خوشحالم یه جورایی از مهربان بودنش خوشم اومد منم برای احترام تعظیم کردم گفتم منم پرنسس مرینت هستم اومدم بگم پرنسس قلمرو ماردلیا که گفت الهه اب و اتش یا دستم رو گرفت و گفت الهه زیبایی اومدم یه جواب بهش بگم که ضایع بشه که دیگو و کت اومدن دیگو جاناتان رو به حرف گرفت کت هم دست منو گرفت و برد گفت دو دقیقه پیشت نبودم ................. دزدیدنت بعد یه نگاه پر خشم به جاناتان کرد و اون هم یه پوزخند حرص دراری زد صورتش رو گرفتم و گفتم اینقدر جوش نزن اکومای میشی ها من حال برگردوندنت رو ندارم خندید و گفت باشه جاناتان اومد پیشمون و گفت برای خوش امد گویی به شما یه جشن ترتیب دادم افتخار میدید تو این جشن شرکت کنین از زبان دیگو وای پیشنهاد جاناتان رو شنیدم میدونستم اخه اون خیلی سیاستمداره و هر کاری از دستش بر میاد دیدم مرینت اومد پیشنهادش رو رد کنه رفتم بازو مرینت رو گرفتم و گفتم تو این مهمونی رو برای الهه اول تشکیل دادی چرا نباید بیاد مگه معنی میده از زبان کت اولین باره که یه همچین رفتاری از دیگو میبینم اون که حتی اجازه بقل کردن مرینتم رو بهم نمیداد و زود غیرتی میشد چطور به این چیزی نگفت بعد که اون چلغوز رفت رو به من گفت کت نوار اگه من اون کار رو نمیکردم جنگ میشد (یه توضیح جاناتان تو این داستان نقش لایلا رو داره و مادرش یعنی ملکه زمستون فقط حرف پسرش رو قبول داره برای همین موضوع مارگریت رو از دست دادن ) ادامه دارد..
از زبان مرینت نه خدایا چرااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا من من چه گناهی کردم هر چی بدم میاد سرم میاد از مهمونی های سلطنتی فراریم اونوقت اینا هی برای من مهمونی میگیرن چرااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا لباس چی بپوشم !؟؟؟!؟!؟؟!؟!؟؟! (مشکل تمامی دختر ها تو مهمونی منم همیشه همین مشکل رو دارم در صورتی که کمدم داره از لباس میترکه😐😆) اناهیتا اومد کنارم مثل همیشه فرشته نجاتم گفتم اناهیتا من نمیخوام بیام نه مرینت نمیشه جاناتان برای تو تدارک دیده اون وقت میخوای نیای عجیب بود کت اصلا این دور و ورا پیداش نبود طبق معمول باید میومد منو اذیت میکرد اما چرا غیبش زده ؟ از زبان کت داشتم تبدیل میشدم دنبال به جا میگشتم که کسی توش نباشه در یه اتاق رو باز کردم و به حالت عادیم برگشتم یه صدایی شنیدم به سمت صدا رفتم جاناتان بود داشت میگفت بالاخره کت رو از قلب پاکت بیرون میکنم مرینتم چییییییییییییییییییییییییییییییییییی ؟!؟!؟!؟!؟؟!؟!؟ مرینتممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممم میخواستم بزنم دک و دهنش رو بیارم پایین که پلگ نزاشت و گفت ادرین دیونه نشو تو الان تو حالت عادیتی پلگ چیکار کنم باید یه جوری حرصم رو خالی کنم به چه حقی به عشق زندگیم میگه مال خودش میکنتش پلگ گفت ادرین کار امروز دیگو رو دیدی اره دیدی چقدر عاقل بود و با این که خودش از این که بزاره جاناتان یا هر پسر دیگه ای به مرینت نزدیک بشه متنفره اما از عقلش استفاده کرد خب به من چه تربچه اون مخت رو به کار بنداز این قدر ازش استفاده نکردی تار عنکبوت گرفته بعد از چند دقیقه اهان مرض فهمیدی اره میدونم چیکار کنم به روی خودم نمیارم که از این عوضی یه همچین حرفی رو شنیدم و مرینتم که خودش از این فراریه لازم نیست من کاری بکنم .ولی مخم تیر کشید تا به این موضوع برسم . بله اگه من نباشم میخوای همشون رو از دم بزنی تجزیه کنی عقل هم بعضی موقع ها به کار میاد افرین پلگ حالا هم بیش از حد حرف نزن که این بفهمه ما اینجا بودیم بیا کمبر تو بخور اخ جون ............................. ادرین بله مرینت خیلی خوشگله میدونم چییییییییییییییییییییییییییییییییییی تو دیگه چرا خب منم ازش خوشم اومده دختر با نمکیه شاید گهگاهی پیشش رفتم تو غلط میکنی زد زیر خنده خلاصه از اونجا دور شدیم . به حالت کت نوار برگشتم و رفتم پیش مرینتم مرینتم تو اتاق بود معلوم بود خیلی تو فکر بود . اروم صداش کردم نفهمید از فرصت استفاده کردم رفتم جلو و گونش رو بوسیدم انگار بهش برق وصل کرده باشن از زبان مرینت این دیوانه هم خوشش میاد منو اذیت کنه گفت خب فکر کنم از فکر و خیال اومدی بیرون بالشت رو تخت رو برداشتم و بقل کردم و گفتم از یه گربه پیوند خرده با انسان نمیشه توقع انسان بودن داشت خندید و گفت باشه فهمیدم اذیتت کردم یه نگاه از اون نگاه هایی که زمانی میخوای کله یه نفر رو بکنی ولی نمیتونی بهش کردم یهو بالشت رو از تو دستم کشید و رو پاهام دراز کشید من هنوز تو شک بودم که گفت مرینتم بله .................... چی شد موش زبونتو خورد هه نه پس چی حرفم یادم رفت یهو خندم گرفت و گفتم کت نمیری خندیدیم بعد از چند ثانیه که مو هاش رو ناز کردم به خودم اومدم دیدم کت خوابش برده دلم نیومد از پیشش بلند شم سرش رو بوسیدم و همون جوری خوابمون برد از
زبان اناهیتا رفتم تو اتاق پیش دیگو و گفتم دیگو بله تو مرینت رو مجبور کردی قبول کنه اره اناهیتا همون طور که میدونی جاناتان یکی از حیله گر ترین افراد این شهره رو دست نداره من میگم میخواد به مرینت نزدیک بشه و گرنه چه معنی داره براش جشن بگیره اره حق با توعه شب خوش شب بخیر (فردا ) ..............
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
دلت میاد بزنیش
سلام عالی بود آجی
عاااااااالی آجی جون😘😘😘
خیلی قشنگ بود
رگباری پارت میزاریا
قربونت برم
😂
ممنون
چقدر زیبا 🗿🚬😿
مرسی