
از زبان مرینت ملکه و همه اومدن رو برف ولی من همچنان دست هام میسوخت رو به ملکه زمستون گفتم من ............ من چرا این جوری شدم لبخند زد و گفت عزیزم قدرت دخترمه دخترم دادتش به تو منتها چون اومد جلو و دوباره دست هام رو تو دست هاش گرفت و گفت چون تو قدرت اتش رو داری دست هات میسوزه بهش عادت میکنی بعد بهم گفت حالا سعی کن برف ها رو ذوب کنی همه رو برف بودن دستم رو گرفتم بالا و دیگه هیچی نفهمیدم از زبان کت مرینت دستش رو گرفت بالا و رنگ چشاش کامل ابی شد در عرض یک ثانیه تمام برف ها رو ذوب کرد بعد خورد زمین و بیهوش شد با نگرانی رفتم نشستم و گرفتمش تو دستام همه دهن باز نگاهمون میکردن رو به ملکه زمستون و ماردلیا کردم و گفتم
اینجا چه خبره ............ جوابی ندادن ........... عصبانی شدم داد زدم و گفتم اگه بلایی سر مرینتم بیاد زندتون نمیزارم ماردلیا گفت حالش خوبه ولی باید استراحت ملکه زمستون نذاشت حرفش رو تموم کنه داد زد جاناتان شاهزاده ای از پله ها اومد پایین و گفت بله مادر مادر ؟!؟!؟!؟؟!؟!؟! یعنی ملکه پسر داره ؟!؟!؟!؟!؟؟! ملکه گفت
به مهمان هامون اتاق هاشون رو نشون بده جاناتان نگاهش همش. رو مرینتم بود و این منو عصبی میکرد اهمیت ندادم زیر لب گفت وااااااو اینو که شنیدم دیگه کارام دست خودم نبود خیلی جلو خودم رو گرفتم ولی نشد با یه نگاه عصبی گفتم ادم ندیدی با کمال پرویی گفت به این خوشگلی ندیدم اروم حرف میزدیم برای همین کسی متوجه ما نمیشد بعد یهو دست زد و نزدیک ۱۰ تا خدمتکار اومدن و هر کس رو به اتاق خودش بردن بابام و امیلی تو یه اتاق ماردلیا و فیلیکس تو یه اتاق وای خدا به دادش برسه دیگو و اناهیتا یه اتاق به من که رسید گفت برای شما هم یه اتاق جداگانه مرینتم رو بلند کردم و گفتم باشه خیلی ممنون با یه نگاه عصبی نگام کرد که دلم خنک شد اخه فهمیدم الان میخواد مرینتم رو تو یه اتاق جدا گانه بزاره ادامه دارد...
از زبان کت مرینتم رو بقل کردم خیلی ناز خوابیده بود و سرش رو گذاشته بود رو شونم بردمش تو اتاق که اون پسره عوضی بهمون داده بود با پا در رو باز کردم مرینتم رو گذاشتم رو تخت و خودمم نشستم کنارش مثل همیشه داشتم نگاهش میکردم و مو هاش رو نوازش میکردم از زبان جاناتان این همون دختریه که تو همه قلمرو ها بحثش هست باید یه جوری بهش نزدیک بشم وای از اون موقعی که دیدمش حتی یک لحظه نه از فکرم نه از جلو چشمم بیرون نمیره از زبان مرینت احساس کردم یکی دستش رو نوازش وار رو مو هام و سرم میکشه چشام رو باز کردم دیدم همون دختره چشم ابی مو مشکی هست بهم گفت پس بالاخره با مادر گرامی ملاقات کردی خندیدم و گفتم خیلی شبیه همین ولی ......... ولی چی ولی اخه تو چجوری تو بعد رویا ها زندگی میکنی خب یه جورایی من .......ٔ....... مرینت بار سوم که منو ببینی خودت هم به من می پیوندی اممم یعنی چی دفعه بعدی میفهمی و حالا از جاش بلند شد و گفت حالا هم بیا بری قدم بزنیم باشه رفتیم تو یه جنگل خیلی خیلی قشنگ از همه رنگ گل توش بود که دختره وایساد و گفت مرینت این رو به تو نشون میدم فقط تو دست هاش رو تو هوا چرخوند و چند تا گل رز با رنگ های مختلف ایجاد شدن گل رز ۱ یه گل بود به ابی دریا و سر گلبرگ هاش سفید یخی بود بهم گفت این که میبینی قدرته ابه گفتم قدرت اب ؟ گفت مرینت تو الهه اب و اتش اینو که یادت نرفته بعد خندید خندیدم و گفتم تنها چیزی بود که یادم مونده بعد گل شماره ۲ یه گلی بود به رنگ نارنجی اتشین که برام مفهوم اتش رو داشت که دختر گفت درسته گل شماره ۳ یه گل رز سبز بود برام عجیب بود خیلی زیبا تر و سر حال تر از بقیه بود بهم گفت این قدرت افرینش توعه گل شماره ۴ یه گلی به رنگ مشکی سیاه سیاه که سر گلبرگ هاش با رنگ نقره ای بود یه جورایی مرده بود پژمرده شده بود به دختره گفتم این گل برای چیه گفت این قدرت مرگه تو فقط این قدرت رو داری ممکنه بقیه هم قدرت اب یا اتش رو داشته باشن ولی ابن قدرت رو فقط تو داری اسم دیگه تو تو کتاب ها الهه ارنمیسه(مثلا اسم الهه مرگ چیزه دیگه ای به ذهنم نرسید ) گل شماره ۵ یه گل به رنگ بنفش بود که هر گلبرگش سر هاشون یه رنگ بودن خیلی تعجب کردم ولی وایسا این ............... این ممکنه قدرت خلق معجزه گر هام باشه ؟!؟!؟!؟؟!؟؟ رو به دختر کردم که چیزی بگه اما ساکت بود بعد گفت مرینت این رو من وقع نمیدونم چیه گفتم اشکال نداره و با هم خندیدیم گل شماره ۶ یه گل صورتی رنگ بود که خیلی خیلی از بقیشون قشنگ تر بود رفتم سمتش و اروم یکی از گلبرگ هاش رو ناز کردم رو به دختر کردم و گفتم این قدرتش چیه بهم نگاه کرد و گفت این قدرت پنهان توعه یا همون صدات یاد حرف مادرم افتادم ماردلیا گفتم کی برمیگردم گفت بعد از این که بزاری مو هات رو با این گلا ببندم به گل های تو دستش نگاه کردم گل هایی بودن با رنگ صورتی و سر گلبرگ ها با رنگ ابی خیلی قشنگ بود نشستم و اون هم شروع کرد به بافتن گفتم تو اینجا تنهایی گفت بودم تو هم قراره بهم ملحق بشی گفتم تو ........... فهمید چی میخوام بهش بگم گفت اره مرینت من دیگه زنده نیستم اما اما چی اما مرده هم نیستم یعنی یه جورایی بین این دو تا ام ادامه دارد..
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
پارت بعد 😐🤌
کجای عالمی 😂بیشتر ۶ پارت گذاشتم ازش
خب بعدی 🙂😐🤌
چقدر عالی 🥺🤣🤌