مبصر کلاس ما پارت ۳

مامان دمپایشو ور داشت پرت کرد سمت بابا و گفت: وقتی ظرفای امشبو شستی حالت میاد سر جاش.... طفلکی بابا........ رفت پای سینک و ظرفا رو شست آیـــی رفتم تو اتاقم انقدر خندیدم داشتم از دل درد میمردم آخــه وقتی باباها ظرف میشورن خیلی باحال میشن.(دیدم که میگم 😂)

خلاصه که صبح زود بیدار شدم یع صبحونه ی توپی زدم و با طعم غر غر های مادر عزیز تر از جانم که هی میگفت دیرت میشه بدو شکمو میخوای چاق شی کسی نگیرتت کسی نیس بگه آخه مادر من ملت بچشون ۵۰ سالشونه میگن ازدواج مامانشون میخواد بکشتشون حالا مادر ما میگه کسی نمیگرتت تو این سن آخــه مادر مـــن (نگران نباش مامان سولینا مبصر میفرستم آخر داستان خواستگاریش😂) ـــــــــــــــــــــــــــــــــ رفتم سر کلاس و کع معلم گفت: بچه ها یع شاگرد جدید دارم... دانش آموز جدید وارد شد واو چع خوشگل بود...... یع دختر خیلی زیبا............

بـــلـــه شاگر جدید دختر عمه ی مبصر بید خانم ژاکلین......... ـــــــــــــــــــــــــــــــ اومد دقیقا کنار من نشست ایزابل هم قایب بود صدای مبصر در ٱومد و گفت: خانم ژاکلین اونجا جای دانش آموزی هست..... ژاکلین: وایـــی پسر دایی جان اینجا کع خوبه به اون بگو وقتی اومد یع جا دیگه بشینع...... همه خشک شدن..... پسر دایی...... چرا انقدر با عشوه گفت........ مبصر خواست حرفی بزنه که معلم گفت: آرشیدا جان چقدر خوبه که دختر عمت تو این مدرسس......... مبصر گفت: درسته ولی این دلیل نمیشه که..... اونم باید مثل بقیه باشه..... با توجه به دیر اومدنش باید تنبیه بشه..... خانم سولینا اسکارت ادب شده اس زنگ تفریح بالا سرش وایسا تا حیاط رو جارو کنه......... من امروز جلسه دارم باید از مدرسه برم.....

زنگ تفریح🛎 ژاکلین: وایـــی سولینا جـــون ترو خدااااا من دستم درد میکنه آرشیدا جون هم که نیست (درد آرشیدا جون کوفت آرشیدا جون 😑) سولینا دلم نیومد نه بگم دختر مظلومی بود (آرهـــه جون خودش خــیـــلـــی 😑😑😑😑😑) گفتم باشه خلاصه کل حیاط رو تو ۱۵ دقیقه جارو زدم کمرم داشت نصف میشد ..... صدایی پشتم اومد...خوب خوب خوب دختره ی احمق... میدونستم چقدر ساده ی او گول عشوه های اونو میخوری واسه اینکه تنبهشو زیاد کنم ترو فرستادم در واقعه جلسه ای در کار نبود..... اون... اون مبصر بود سولینا: س.... سلام آرشیدا: خسته نباشی از دیروز هم تمیز تر شد (برو نتیجه مهم )