
امیدوارم خوشتون بیاد. ناظر محترم لطفا منتشرش کن🌱 لایک،کامنت و فالو فراموش نشه😉
احساس وصف ناپذیری داشتم. سالن داشت خالی میشد و فقط ما مونده بودیم آروم بلند شدم. تو راه خروج بودم که پاهام پیچ خورد داشتم می افتادم که سریع دیوارو گرفتم. آروم آروم صاف شدم. پام درد بدی داشت یکم سعی کردم تکونش بدم. بالاخره بعد از کلی درد پام بهتر شد و آروم آروم حرکتمو شروع کردم.
خیلی متشخص راه میرفتم. از اونجا بیرون اومدیم تازه ساعت ۲ ظهر بود. همه حوصلشون سر رفته بود. گفتم بچه ها نظرتون چیه بریم بستنی بگیریم؟؟ همه چرخیدن سمت منو با سر تائید کردن. بعد کلویی گفت: حالا کجا پیداش کنیم؟ مرینت: اینکه کاری نداره یه لحظه صبرکن. بعد گوشیمو برداشتم و شماره آندره رو گرفتم با شوق جواب داد آندره: سلام مرینت خوبی؟ کاری با من داشتی؟؟ مرینت: سلام آندره بستنی میخوایم. الان دقیقا کجایی؟؟ آندره: من الان کنار برج ایفل هستم منتظرتونم مرینت😊
بعد قطع کرد. رو به بچه ها گفتم پیش به سوی برج ایفل. آلیا: تو مگه شماره آندره رو داری؟؟.مرینت: بله آخرین سری که رفتم پیشش شمارشو داد و گفت هرموقع خواستی با دوستات بیای به این شماره زنگ بزن. منم دیگه مشتری شدم.حالا اگه اجازه بدید میخوایم بریم. آدرین گفت: نظرتون چیه با اتوبوس بریم؟؟ مرینت: عالیه شماها با اتوبوس برید من یه کاری دارم خودمو بهتون میرسونم. آلیا:حالا نمیشه بعدا کارتو انجام بدی؟؟ مرینت: نوچ دارم میرم فرودگاه دنبال فی و داداشش. تصمیم گرفتن بیان پاریس زندگی کنن. میرم میارمشون اینجا. همون لحظه فی زنگ زد. جواب دادم صدای اریک بود(داداش فی یکی از شخصیتای جدید که گفتم میارمش اسمش اریک ویسگون هست) گفت اونا تا یک ساعت دیگه میرسن. منم سریع گفتم تو راهم و قطع کردم. گفتم :بچه ها میاین بریم دنبال فی و داداشش باهاشون آشناهم میشید.
همه قبول کردن با یه اتوبوس راه افتادیم تا دم فرودگاه وقتی رسیدیم کنار فرودگاه یه گل فروشی بود سریع یه دسته گل خوشگل گرفتم و دم جایی که آدما از هواپیما پیاده میشن وای میستن منتظر بودیم که اون دوتا اومدن. وقتی چمدوناشونو تحویل گرفتن و اومدن من دسته گلو جلوی صورتم گرفتم که فی اومد واز دستم کشید بوش کرد بعد
فی گفت:خودت گلی برای چی دسته گل آوردی خانم جادویی. بعد ریز ریز خندید منم کم نیاوردم و مرینت:در این که شکی نیست بلوبری ولی رسمه وقتی میری دنبال یکی فرودگاه به عنوان خوش آمدگویی بهش گل بدی. بعد پریدم بغلش بعد دونه دونه همرو بهش معرفی کردم و سمت برج ایفل رفتیم. برخلاف بقیه که از سفر میان خیی خستن اون و برادرش پر انرژی بودن تو مسیر همش....
پایان
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
نظرات بازدیدکنندگان (0)