حرف دل

عزیزیم دویمادیم سندن نه تز منن دویوب گدین؟ اجل گلجک بو غربته منی یالقیز قویوب گئدین؟

طناب دارم را بر گردنم بستند گفتند آخرین آرزویت چیست؟ گفتم دیدن عشقم گفتند خسته است... تا صبح طناب دارت را می بافت:|

بین انگشتام و انگشتات انگار افتاده فاصله خیلی گفتی برو اگه راحت بود مجنون نمی شد عاشق لیلی...

روزگار وردی منه درس منده یازدیم سنه یولداش بو سوزه اینان اورهدن بو زماندا یوخدی یولداش.