خب امیدوارم که این داستان را دوست داشته باشید چالش:توی نظر ها بگید موافق هستید که یک داستان دیگه بنویسم؟
مرینت:داشتم میرفتم که رسیدم ناخودآگاه به در قبلی اتاق خودم و آدرین
آمدم برگردم که خوردم به کسی سرم واوردم بالا و دیدن آدرین بالای سرمه
مرینت :آم چیزه ببخشید اصلا چرا ببخشید قصر خودمه حواست و جمع کن و آمدم برم که گفت
آدرین:هنوزم م خیلی پررویی
مرینت:زیر لب میدونمی گفت و رفتم توی اتاقم تا آماده بشم که عصری برم پیش پدر و مادر و سری به دوستان قدیم بزنم خیلی وقته ندیدمشون
پس رفتم حاضر بشم ولی قبلش یه مانیا گفتم لباس چی بپوشم خودم هم بد اروند ساعت خوشگل شده بودم آمدم بیرون و رفتم توی اتاق مانیا که دیدم بله پرنسس کوچولوی منم حاضر شده
(لباس مانیا)
13 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
8 لایک
سلام توی اون یکی اکانتم یکی دارم مینویسم (همین که دارم پیام میدم)قشنگه پس از یکسال دوباره😂 اگر خواستید دنبال کنید
بنویس
دارم مینویسم
عالللللللللللللیییییییییییییییییییییییی
عالییییییی بود💓
مرسی
آبجی حالت خوبه؟
اره عزیزم مرسی خودت خوبی
خوبم مرسی عزیزم 😍😘
عالی بود ❤️❤️❤️ آبجی جون اول خوب شو بعد بنویس😊
باشه عزیزم مرسی
خواهش میکنم
عالی بود😍
مرسی
من ناظرش بودم
مرسی که منتشر کردی 😍😍😍💝
خواهش میکنم میتونی دستم رو منتشر کنی عشق ساده نیست
عالی لطفا به داستان منم سر بزن
ممنون عزیزم حتما
سر نزدی که
زور نیست البته موفق باشییی
نمیخواد بخونی لایک کن برو😂😂که برسه به پونزده تا پارت بعدی رو بذارم حوصلم سر میره خخ😂