
سلااام خوبین بچها تستچی دیر منتشر میکنه و من دیشب دوتا پارت اپ کردم ولی یکیش امده اونم جابجا😑 بازم ممنونم و لایک و کامنت یادتون نره
از دید کوک: زنگ در خورد و ماریا رفت دروباز کنه یهو پاش گیر کرد به لبه فرش و پیچ خورد یهو رفتم سمتش خیلی نگرانش بودم در حدی که اشک تموم چشمامو گرفته بود رفتم بغلش کردم اولش خجالت کشید و گفت نه ولی من اهمیت ندادم و اونم دستشو دور گردنم حلقه کرد و اومدم ببرمش سمت اتاقش که.... از دید جیمین: رفتم درو باز کردم اخه کی میتونست باشه این موقع شب یهو یه مرد مسن رو دیدم که با دیدنم تعجب کردو وارد خونه شد رفت داخل ماریا رو تو بغل کوک دید ماریا با دیدنش شکه شده بود و سریع با اینکه پاش درد میکرد از بغل کوک اومد پایین (علامت پدرش#) -پدر....شم..شمااا اینجا چکار میکنید؟ #بهتره بگی اینجا چخبره من به تو اعتماد کردم و گذاشتم تنها زندگی کنی حالا یهویی میام و تورو تو بغل یه پسر غریبه ببینم ... +نه جناب اونطوری که شما فکر میکنین نیست #دقیقن چطوریه من هرچیو باید میدیدم دیدم _نه پدر شما چطور حتی نمیزارین براتون توضیح... حرفش با سیلی که پدرش بهش زد نصفه موند اشک تو چشماش جمع شده بود و بغض کرده بود #همین فردا وسایلتو جمع میکنی میریم بوسان _نهه پدر لطفا بزار اینجا بمونم من همه زندگیم اینجاس خونم .شغلم.مدرسم و از همه مهم تر دوستام #منظورت همینه که الان بغلت کرده بود؟ -پدر ما فقط دوستیم و من پام پیچ خورد و کوک داشت کمکم میکرد. #او پس اسمش کوکه..کوک همین الان با این دوستت از اینجا میری...همین که گفتم بهتره فردا اماده باشی ماریا ماریا زد زیر گریه و رفت تو اتاقشو درو بست کوک هم که حالش از ماریا بهتر نبود دستشو گرفتمو اوردم بیرونو کشیدمش سمت خونه
از دید ماریا: جای سیلی که خورده بودم هنوز ذوق ذوق میکرد و پامم درد میکرد اخه چرا باید پدر بی خبر میومد از همه اینا که بگذریم من متوجه علاقم به کوک شده بودم مطمئن بودم که دوسش دارم و اونم شاید یه حسایی به من داره شرو به گریه کردن کردم خیلی ناراحت بودم که دیگه نمیتونم کوک یا بقیه بچها رو ببینم از دید جیمین: رسیدیم خونه رفتیم تو اتاقامون چند لحظه بعد کوک اومد تو اتاقم از چشمای قرمزو پف کردش معلوم بود گریه کرده +اگه اون بره من چکار کنم چیمی؟ ^نه اون قرار نیست بره یکاری میکنیم تا فردا +اخه چکاری از دستمون برمیاددد با دادو بغض گفت و شروع به گریه کردن کرد رفتم جلو و بغلش کردم ^کوک نگران نباش من خودم درستش میکنم چون درکت میکنم +اخه تو که عاشق نشدی چطور درک میکنی؟ ^شایدم شدم +چییییی من الان باید بفهمم؟...نکنه!!؟؟؟او خدای من سو ^ارهههه سویون..به کسی جیزی بگی کشتمت +باشه به جون تو به کسی چیزی نمیگم ولی توهم باید کاری کنی ماریا نره ^تموم تلاشمو میکنم +من میرم یکم تنها باشم ممنونم هیونگ از دید کوک: تا صبح همش گریه میکردم دیگ خورشید داشت در میومد تو فکر بودم اگه از دستش میدادم چی باید از همون اول بهش میگفتم باید از فرصتام استفاده میکردم ادامه دارد...
خب پارت چهارم تموم شد.🌚🙏🏻
💞💞💞💞💞
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی💜💜💜💜
عالی بود اونی
عالی بود چاگی
💜💜
حالاااااااااا💃💃💃💃💃💃💃💃💃عشقولییییییی برو بقیشو بنویس دارم تو وات چکت میکنم😂😂
چشم😂💜
امدخ است وای وای
پارت جدید امده است وای وای
وای وای پارت جدید امده استتتت واااایی😂
حالا بایا وسط
💃🏼💃🏼💃🏼💃🏼💃🏼💃🏼
پارتتتتتتت ببببععععددددددددد
مممررررسییییی کمک گگگززاااشششتتتیییی🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰😃😃😃💛💜🤍🖤🥛🌸🍯🍶💖🍯🖤
پارت بعد درحال بررسیه🥺💜
عالی ههههههه🥺🍶🍯😃😃😃😃😃😃😃
عالیییییییی
🥺🥺🙏🏻💜