
ببخشید دیر شد😓
بی هدف توی خیابونها می دویدم.. نمیدونستم کجا باید برم.. این وقت شب لیدی ممکن بود کجا باشه؟ اهههه... چه قدر خنگم من! معلومه دیگه... آخه الان به جز توی تخت خوابش کجا میتونه باشه؟😐 ولی جونش توی خطر بود.. چطوری میتونستم به این مسئله بی تفاوت باشم؟؟ ولی کاری هم از دستم بر نمیاومد😖😞.. آروم روی سقف نشستم و دستم رو زیر چونم گذاشتم😕 حالا چیکار کنم؟... شاید یه ساعتی اونجا نشسته بودم که چیزی نظرم رو جلب کرد... دود زیاد و غیر عادیای از اونجا بلند میشد.. آروم بهش نزدیک شدم... یادمون نره که احتیاط شرط عقله!! نمیتونستم بفهمم ماجرا چیه.. کمی بعد .. از چیزی که دیدم شکه شدم😦.. اون.. اون.. یعنی چی؟ من که اینجام!! چطور ممکن بود اون هم کت نوار باشه.. کت نوار تقلبی!! اخمهام توی هم گره خوردن😠..
کمی بعد از توی دود با لیدی باگ اومد بیرون.. رفتن سمت برج ایفل.. مطمئن بودم که کفشدوزکم فهمیده که اون من نیستم.. امکان نداشت اون رو با من اشتباه بگیره!! به سمت برج ایفل رفتم.. کمی بعد دیدم که کت نوار تقلبی اون جا رو ترک کرد.. دود عجیب و مرموزی روی برج ایفل رو فرا گرفته بود! این دفعه ریسک رو پذیرفتم.. به سمت دود رفتم.. وقتی داخلش شدم همه چیز کمی واضح تر از نگاه کردنش از بیرون بود.. اجسام تیره رنگی اونجا بودن که هیچکدوم به من توجهی نداشت.. انگار من نامرئی بودم! وقتی به مرکز تجمع اونا نزدیک تر شدم دیدم مای لیدی اون وسط گیر افتاده! من هم معطل نکردم و بهش نزدیک شدم و از جمعیت دورش کردم.. وقتی توی بغلم بود خیلی حس خوبی داشتم.. از ترس هنوز چشمهاش رو باز نکرده بود.. بعد آروم کم کم چشمش رو باز کرد...
وقتی نگاهش آروم گفت (کت؟؟) جواب دادم (بله مای لیدی؟) سرش رو کمی پایین برد و خطاب به من گفت ( درسته دیر اومدی... ولی چون دو بار نجاتم دادی میبخشمت...) منظورش چی بود؟؟ توی خیابون فرود اومدم و چوب دستیم رو بستم (دو بار؟) با نگاه علامت سوالی نگاهم کرد و پرسید (منظورت چیه؟) گفتم (اما من همین الان اومدم!) آروم زیر لب گفت( پس...) که کت نوار تقلبی پشت سرش نمایان شد.. تازه فهمیدم موضوع از چه قراره... سرم رو پیش گوش کفشدوزکیم بردم و زمزمه کردم ( این ماجرا من رو یاد ماجرای کپی کت میندازه) و آروم خندیدم... کمی فکر کردم.. کت نوار تقلبی رو به رو مون بود و ... گوشوارهی لیدی فلش زد.. حالا باید چیکار میکردم؟؟ فکری به ذهنم رسید.. داد زدم (کتاکلیزم) و دستم رو روی زمین کوبیدم.. بعد لیدی رو بغل کردم و با خودم بردم بالای سقف..
فقط برای این اینکار رو کردم که کمی معطلش کنم.. گرد و غبار تولید شده از تخریب زمین اونجا رو پر کرده بود.. مطمئنا کمی گیجش میکرد... فعلا باید از اونجا میرفتیم.. **از زبون گابریل** بالاخره پیداش کردم.. گردنبند رو زیر محفظهی شیشه ای امیلی پیدا کردم.. احتمالا بعد از اینکه اون کوامی پرتش کرده بود قل خورده بود و اینجا متوقف شده بود.. وقتش بود خودم هم وارد عمل بشم.. به حالت شدوماث از مخفیگاه خارج شدم.. موقعیت مکانی سنتی کت نوار رو پیدا کردم و خودم رو به اونجا رسوندم.. به نظر میرسید هر دو کت نوار اونجا حضور دارن.. هم سنتی کت نوار و هم سنتی آدرین... لبخندی روی لبم نقش بست.. لیدی باگ خواسته یا ناخواسته توی بد دامی گیر افتاده بود.. و حالا وقتش بود.. وقت این بود که آدرین هم مطیع من بشه و از من تبعیت کنه..
گردنبند رو توی دستم فشردم.. دود دورشون رو گرفته بود.. دیدن ماجرا تقریبا غیر ممکن بود.. ولی بیشتر از اینکه برای من سخت باشه، برای لیدی باگ سخت بود.. و همین برای من کافی بود!!! امروز.. روز پیروزی من خواهد بود.. روزی که بالاخره بعد از سال ها بتونم خانوادهام رو دور هم جمع کنم.. اینکه از دور شاهد بزرگ شدن پسرم باشم از هر چیزی برام سخت تر بود.. و به دنبالش از دست دادن امیلی موضوع رو دشوار تر میکرد... تنها کسی که میتونستم باهاش صادق باشم!.. تنها یاور و همدمم رو از دست داده بودم... هیچ وقت نفهمیدم آملی چرا فیلیکس رو از ما دزدید اما.. هر دلیلی هم که داشته.. دیگه مهم نیست.. چون امروز همه چیز درست میشه!!
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
هورا آدرین هم به شدوماث پیوست😁💃🕺
😐💝
تو کلا مخالف جماعتی😐❤
عالی بود 🙂💖
ی سوال آخرش مرینت و ادرین بهم میرسن یا تو هم میخوای بشی شبیه جرمی 😐😂💔
نه دیگه نشد😹
سورپرایز آخرم رو خراب نکن🙈
بزار بهش برسه خودت میفهمی😁💝
بهم اعتماد کن😉
وقتی گفته سوپرایز اخر پس مشخصه چی میخواد بشه!
باش 😹
سلام عالی بود.:-)
راستی پارت بعد رو بذار;-)
فعلا:-)
مرسی😚
من میزارم ولی خیلی دیر منتشر میشه🙁
آره واقعا خیلی دیر منتشر میشه:-(
عالی بود
مرسی 😚
محشر بود🍁🦋
میسی🤗
عاااااااااااااااااااااااالی بود
راستی یه تست ساختم چقدر ادرینو میشناسی خواستی بهش سر بزن
مرررررسی😚
حتما😃
عالیییی بود 💞
مرسی 🙃
عالیییی بود
میسی😚
🧡