خب میخواستم بگم که داستان من ۲۵ تا بازدید داره اون وقت فقط ۸ نفر دونبال کنند دارم بدون هیچ نظر و هیچ لایکی خواهش میکنم یکم هم است کنید ممنون
مرینت:بله صحبتی دارید میشنوم آدرین:چرا آنقدر رسمی مرینت:باشه بگو زود باش آدرین:خب میخواستم داستان را کامل برات تعریف کنم پس بشین مرینت:اما آدرین: لطفاً مرینت:باشه آدرین؛ببین من فهمیدم که کاملیا من و دوست داشت برای همین همه ی این دروغ ها را درست کرد که تو بزاری و بری و خودش بیاد و ملکه بشه و به من برسه فهمیدی بعد هم من که فهمیدم بیرونش کردم و همه جا را دنبالت گشت پیش کلارا ، سارینا، لونا، رفتم اما هیچ کدوم نمیدانستند که آخر فهمیدم پیش آیزابل هستی رفتم گفت که پیشش نیستی اما یکی و میشناسه که پیششی آتوسا یعنی خود تو با ظاهری متفاوت میدونی چقدر سختی کشیدم باید منو ببخشی مرینت:من باید فکر کنم خیلی باید فکر کنم
آدرین:باشه فکر کن اما خواهش میکنم اینبار زود قضاوت نکن و یک فرصت بهم بده راستی یک سوال ؟ مرینت:بپرس آدرین:مانیا دختر منه؟ مرینت:ام چیزه هوو اره آدرین:و تو همه رو ازم مخفی کردی مرینت؛, ... آدرین:خواهش میکنم با تصمیمت کاره مه رو سخت نکن مرینت:باشه ما میمونیم
آدرین:عالیه اتاقتون حاضره از قبل مرینت:عالیه مانیا دخترم بیا بریم توی اتاقامون مانیا:باشه مامان مرینت:خوب مانیا تو این وبپوش بعد برو پایین خیلی مودبانه رفتار کن تا بریم بهت قصر را نشون بدیم مانیا :باشه مامان مرینت:آفرین عزیزم (لباس مانیا)
مرینت:رفتم توی اتاق آمدم درش و باز کنم که دیدم یک لباس روی تخت هست بایک نامه روش نامه را باز کردم روش نوشته بود سلام دیدی آخر موندی حالا که موندی این لباس و بپوش قرار بود این و۴ سال پیش بهت بدم اما نشد دوست دارم همیشه توی قلبم میمونی ملکه ی من تو تنهایی ملکه ی قلبم هستی مرینت:ای دست تو آدرین وایسا بپوشم ببینم چه شکلی میشه توی تنم اما خیلی خوشگله
لباس مرینت) مرینت:رفتم پایین که دیدم مانیا آماده است باهم رفتیم پایین که دیدم آدرین هم پایین منتظر ایستاده با لبخندی که نمیدونم از کجا آمده و هرچه سعی به نزدن لبخند میکردم صورتم همه جاش عوض میشد غیر از لبخند داشت متعصبانی میشدم که آدرین فهمید وگفت :نمیخ.اد آنقدر اخم کنی با لبخند قشنگ ترس مرینت:من اصلا هم اخم نکردم:آدرین اره کاملا از صورتت که هی داره کج میشه پیدا است مرینت:از زور اصبانیت میخواستم بکشمش فکر کنم خودش هم فهمید که به مانیا گفت چطوره بریم قصر و ببینیم و جیم شد و منو تنها گذاشت منم تصمیم گرفتم به پدرو مادر عصری سری بزنم و دوباره بشم مبلکه ی این کشور
قسمت بعدی قسمت آخر هست و این داستان تموم میشه پس لطفاً اول داستان که میخوندید نه نظر میدادید نه لایک و هیچی الان حداقل بدید ممنون
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
ببخشید نمیدونستم اینجا اومدی
عالی بود ❤️❤️
مرسی
💖
آبجی کجایی خوبی ؟