سلام دوستان . مثل اینکه داستان هام خیلی طرفدار پیدا کرده . ممنونم که داستانم رو میخونید . امیدوارم از این داستانم خوشتون بیاد
خیلی ترسیده بودم و همش داد میزدم ولی چون دهنم بسته بود هیچ کس صدام رو نمیشنوید . گوشیم داشت زنگ میخورد . سام اومد و گفت این کیه . یهو دیدم آدرینه جواب داد . من هی میگفتم ( امممم اومممممممم ) سام گفت به به آقا آدرین . آدرین گفت خفه شو . با مرینت چیکار کردی . سام گفت کاری نکردم فقط این رو بگم که اگه پات رو بزاری اینجا مرینت میمیره . سام تلفن رو قطع کرد . من سرم پایین بود . دهنم رو باز کرد و چونه ام رو گرفت و سرم رو آورد بالا . اومد لبم رو بوس کنه گفت چطوره که فرار نمیکنی . گفتم آخرش که چی . فرار هم بکنم من رو میگیرید . گفتم اون کسی که اومد کی بود . ( بچه ها یادم رفت بگم . وقتی دهن مرینت رو باز کردن چشم هاش هم باز کردن .) گفت دوستم بود . بعد من رو بغل کرد و گفت مرینت عشقم من تحمل ندارم که تورو ناراحت ببینم . گفتم چرا باید خوشحال باشم . تو من رو گروگان گرفتی و حالا نمیتونم شوهرم و بچه ام رو ببینم .
10 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
2 لایک
وای من دیگه خوابم نمیبره دلم میخواد تا فردا صبح بشینم پاتای دیگشو ببینم ممون که گذاشتی من تازه اشنا شدم با همه چیز چون گوشیمم جدیده میدونی من خیلی به میراکاس علاقه دارم
و دوستای دیگم میگم میراکلس از مد افتاده
منم راحت گفتم من میراکلس رو ۱۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰ بار دیگه هم ببینم بازم برام تکراری نمیشه
سلام دوستان من هستی هستم
گوشیم رو عوض کردم
الان با این اسم ادامه داستان های من رو دنبال کنید.
جالب بود 👍🏻
خوب نبود اما بدهم نبود
منتظر پارت بعدی هستم