6 اسلاید صحیح/غلط توسط: آلبالو انتشار: 3 سال پیش 161 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
سلام آجی های عزیزم که تا آخر فصل اول رمان قرار عاشقی با من همراه بودند و حمایتم کردند واقعا خیلی ازتون ممنون که هم تشویق و تحسینم کردین و هم درون من انگیزه نوشتن ادامه رمان رو ایجاد کردید💜
برای خوندن پارت 20 و یا همون پارت آخر فصل اول رمان قرار عاشقی برو اسلاید بعد عزیزم💞🍭
از زبان یوجین: الان یه سال از ازدواج منو جونگکوک میگذره و واقعا هر دو از زندگیمون خیلی راضی هستیم و در کنار هم خوشحالیم.
توی این یه سال کلی اتفاقات قشنگ برامون افتاد.
درست یه هفته بعد ازدواجمون مینهو و یورا باهم ازدواج کردن و بعد با هم ماه عسل رفتند کانادا،منو کوکم واسه ماه عسل رفتیم پاریس که باید بگم تو اون دوران زیباترین خاطراتم رو با کوک ساختم.
بعد از دو هفته کوک منو سورپرایز کرد و بردنم ایران اما بهم گفته بود که بلیط کره خریده ولی وقتی از هواپیما پیاده شدم دیدم تو ایرانم!
پدرم هم از دیدن ما خیلی خوشحال شده بود،کم کم جونگکوکم دست و پا شکسته یکم زبون فارسی یاد گرفت.
توی این یه سال همه اعضا کم کم سر و سامون گرفتن و یک به یک عاشق شدند و ازدواج کردند.
بعد از سه ماه زندگی مشترک منو جونگکوک فهمیدیم که یورا بارداره و الان 9 ماهشه و قراره خیلی زود یه نی نی پسر کوچولو به جعممون اضافه شه.
اما شک بر انگیز ترین اتفاقی که افتاد برای تهیونگ بود!
تهیونگ 5 ماه پیش با نایون ازدواج کرد،اون فوق العاده دختر زیبا و با استعدادیه.
بعد متوجه شدیم که تهیونگ از طریق کمپانی با نایون که وکیل درجه یک هست آشنا شده داستان از این قرار بوده که کمپانی پیگ هیت برای شرکتش یه وکیل میخواسته بگیره که اگه مشکلی پیش اومد آمادگی داشته باشند،و نایلون هم با شماره آگهی تماس میگیره و بعد از دادن اطلاعات شخصی خودش به کمپانی به عنوان وکیل در کمپانی استخدام میشه،وقتی تهیونگ برای مشورت کامبک جدید گروهشون پیش رئیس کمپانی یعنی پی دی نیم رفته بود نایون و میبینه و کم کم باهم بیشتر آشنا میشن و باهم ازدواج میکنند.
بعد یه ماه زندگی مشترکشون به همه آرمی ها و ما و یه شک بزرگ وارد میکنند که همه حیرت زده و خوشحال میشن.
وقتی نایون و تهیونگ رو برای شام به خونمون دعوت کرده بودم متوجه شدم نایون اصلا هیچی نمیخوره و حالش خوب نیست چیزی بهش نگفتم اما بعد که میوه میخوردیم نایون عین چیز داشت نارنگی میخورد واقعا خیلی تعجب کردم اون 5 تا نارنگی بزرگ و درسته قورتشون داد.
بعد حدود نیم ساعت جین و همسرش به خونمون اومدن و جین جاجانگمیون درست کرده بود و برای ما آورده بود که من واقعا خیلی دوسش داشتم اما نایون به محض دیدنش با اینکه این غذا رو دوست داشت عوقش گرفت و حالش بد شد،فرداش به اصرار من رفت و آزمایش داد و فهمیدیم بارداره.
چند روز پیش که قرار بود برن دکتر تا جنسیت پچه رو بدونن متوجه یه چیز شده بودند.
اونا گفتند....گفتند که نایون سه قلو بارداره!
واقعا هیچ کس باورشون نمیشد حتی خود تهیونگ و نایون!
جنسیت بچه ها هم دو تا دختر و یه پسر بود که همون خیلی خوشحال شدیم.
امروز قراره که با اعضا برای برگشت جیمین و مری از ماه عسل یه جشن کوچیک بگیریم.
لباسامو میپوشم و منتظر کوکم که یکم دیر کرده حدود ربع ساعت بعد کوک میاد و باهم به محل جشن میریم.
نمیدونم چرا اصلا حالم خوب نیست،حتی حس میکنم از این مکان بوی پلاستیک میاد که باعث میشه حالم خراب تر شه.
«استایل یوجین🖕🏻»
شامم رو با هر زور و زحمتی که شده میخورم،همه مشغول صحبت کردند و مری از ماه عسلشون واسمون تعریف میکنه اما من واقعا نمیفهمم چی میگه!
یکم که گذشت همه به جز نایون میخواستیم به سلامتی مری و جیمین شراب بخوریم،من تا حالا فقط یه بار خورده بودم و زیاد دوست نداشتم،الانم به اجبار مری میخوام بخورم چون نمیخوام ناراحت شه.
همه مشغول خوردن شدند و منم لیوانم رو به دهنم نزدیک کردم و تا میخواستم بخورم یهو عوقم گرفت که واقعا جلو همه خیلی خجالت آور بود.
حس میکردم الانه که خفه شم واسه همین با یه معذرت خواهی از سر میز پاشدم و به بیرون رفتم تا یکم هوا بخورم.
آههه همینجور به آسمون نگاه میکردم و نفس عمیق میکشیدم که صدای جونگکوک و شنیدم.
کوک:یوجین خوبی؟
یوجین:آره الان بهترم.
کوک دستامو میگیره و بهم لبخند میزنه و میگه:عزیزم اگه یه خواهش ازت کنم قول میدی ردش نکنی؟
یوجین:خب چه خواهشی؟
کوک:اول قول بده.
یوجین:باشه قبوله.
کوک:میدونی تو که رفتی بیرون نایون یه چیزایی گفت که من شک کردم.
یوجین:چی گفت؟
کوک: اون گفت که ممکنه تو باردار باشی،چون همه علائم بارداری که اون داشت و داری.
یوجین:چ....چی؟؟نه عزیزم اینا بخاطر خستگی های دانشگاهمه،من باردار نیستم.
کوک:تو قول دادی که خواستمو قبول کنی پس همین الان میریم و آزمایش میدی تا مطمئین بشیم بارداری یا نه.
یوجین: آخه
کوک:لطفا به خاطر من
یوجین باشه اما الان از جشن بریم خیلی بده،به نظر من بهتره که فردا بریم.
کوک:نه عزیزم چیزی نیست من بهشون گفتم و عذر خواهی هم کردم و اینکه تو الان اصلا نمیتونی بری اونجا چون به خاطر مکان اونجا حالت بد میشه.
یوجین: باشه
بالاخره کوک منو با کلی اصرار بارداری برد آزمایشگاه و من آزمایش دادم،الان تقریبا دو ساعته که منتظریم بالاخره اسمم رو صدا میکنند و برگه آزمایشو میگیریم،وارد اتاق دکتر میشیم که یه زن بود.
روی صندلی میشینم و کوک سر پا وایمیسه،برگه رو به دکتر میدم و بهم لبخند میزنه و میگه:« تبریک میگم عزیزم اولین بارداریت مبارک »
واقعا تو شک بودم نمیدونستم چی بگم،خوشحال باشم یا ناراحت،الان حس کوک از اینکه قراره باشه چیه،من واقعا قراره مامان شم؟؟
جونگکوک:واقعا درسته؟
دکتر:چی؟
جونگکوک:اینکه همسرم بارداره؟
دکتر:بله،ماه های اول بارداریشه و بچه سه هفتشه
خانم جئون میدونم که یکم شکه شدید،و این کاملا برای کسانی که اولین فرزندشونو باردارند عادیه،ممکنه خیلی به بچه فکر کنید و استرس داشته باشید و یا حتی سر خیلی چیز ها حساس تر باشید و ویار داشته باشید،نگران نباشید اینا علائم بارداریه و جای نگرانی نیست و برای اینکه استرستون کمتر شه میتونید کتاب های در این باره بخونید تا آروم شید.
و اینکه فعلا نیاز نیست که به خودتون کم کاری بدین و تحرکی نداشته باشید،چون ماه های اول بارداریه زیاد سخت نگیرید و خیلی محتاطانه عمل نکنید،نه ماه های اول بارداری بلکه در تمام 9 ماه بارداری من پیشنهاد میکنم تحرک داشته باشید تا وقتی کم کم سنگین تر میشید بتونید خودتون کنترل کنید.
البته اینم بگم که باید مواضب خودتون و کوچولوتون هم باشید و وسایل سنگین بلند نکنید و ندویید.
یوجین:بله خیلی ممنون،واقعا باورم نمیشه که من باردارم،آخه اصلا حسش نمیکنم.
دکتر: آره عزیزم چون هنوز بچه خیلی کوچولو هست حسش نمیکنی کم کم که بزرگ شد متوجه رشدش و وجودش میشی.
خب من برای شما یه چند تا ةزمایش دیگه هم مینویسم تا از سلامت بچه مطمئن بشیم.
یوجین:بله ممنونم.
بالاخره بعد یه ساعت آزمایش مختلف دادن از بیمارستان اومدیم بیرون،هم خیلی خوشحالم و هم یکم ناراحتم.
خوشحالیم بخاطر وجود عضو جدید خانوادمونه و نارتحتیم هم به این دلیل که از الان به اجبار کوک عین لاکپشت راه میرم.
این برای من واقعا خیلی سخته من دختر پر تحرکیم اینکه نتونم انرژیمو بسوزونم سخت ترین چیزه.
اون شب تموم میشه و فرداش خبر بارداری من پخش میشه و همه بهم زنگ میزنند و تبریک میگند از اینکه مادرم هم بهم زنگ زد و تبریک گفت خیلی خوشحال شدم،از عروسی به بعد رابطمون باهم خوب شده.
«چهار و نیم ماه بعد»
الان حدود 5 ماه از بارداریم میگذره و من هنوز نمیدونم جنسیت بچه چیه.
همه یه چیزی میگن یا میگن دختره یا میگن پسره امروزم مامانم بهم زنگ زده بود و گفت همیشه وقتی بچه دختره دیر معلوم میشه اما وقتی بچه پسره تو سه ماهگی میشه جنسیتش فهمید.
جالبش اینجاست که همین موضوع رو مادر شوهرم هم بهم میگه.
به خاطر اینکه دو تا با تجربه اینو بهم گفتند 75 درصد احتمال میدم بچم دختر باشه.
و من بابت این موضوع خیلی خوشحالم،برای من جنسیت فرقی ندارد من در هر حال عاشق بچه هام و مهم نیس جنسیتش چی باشه.
«۴ سال بعد»
امروز از آزمایشگاه برمیگردم خیلی خوشحالم چون قراره خوانوادمون چهار نفری بشه،من عاشق خونواده های بزرگم چون خودم تک فرزند بودم اصلا از این حس خوشم نمیومد و همیشه دوست داشتم یه خواهر یا برادر دیگه ای داشته باشم.
پسرم جونگ هیون ۴ سالشه و همه رفتارش شبیه پدرشه و خیلی بهش وابستس.
هیون با شینهو پسر مینهو و یورا خیلی صمیمی هست و همینطور با تپونگ پسر تهیونگ و نایون.
من عاشق دخترای تهیونگم اونا فوق العاده دوست داشتنی هستند و نسبت شباهتشون بهم بیشتر از شباهت تپونگ بهشونه.
قبل فهمیدن جنسیت هیون همه فکر میکردیم دختره اما جونگ کوک میگفت پسره و بعد یه هفته از تماس مادرم که رفتم دکتر تا جنسیت معلوم شده ناباورانه دکتر گفت بچم پسره
من الان سه ماهه یه دختر باردارم
واقعا خیلی خوشحالم امشب قراره اینو به کوک بگم
وقتی به خونه رسیدم به مرد که تا حالا ندیده بودمش تو خونمون بودکه بعداً با یه شک خیلی بزرگ فهمیدم که اون...............
«جونگ هیون»
پایان پارت 20«پارت آخر فصل اول» رمان قرار عاشقی ❤️
آجی های عزیزم خیلی ممنون که تا اینجا با من بودید امیدوارم از فصل دوم رمانم هم مثل فصل اول حمایت کنید،آجی ها من دو تا نظرسنجی میزارم یکی راجب اینکه از کدوم شخصیت تو رمان قرار عاشقی فصل اول خوشتون اومد و دوسش داشتید و یکی هم راجب اینکه فصل دوم بزارم یا نه.
6 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
23 لایک
عالی بودددددد خیلی قشنگ بود فالویی😍
مرسیی
حتما فصل دوم رو بذار کارت عالیه واقعا خیلی خوب نوشتی و عالی به ذهنت رسید کلی زحمت کشیدی خیلی عالی بود😍💕
خیلی خیلی ممنون عزیزم🧡
فصل دوم دارم پارت 1 رو منتشر کردم ولی بعد از منتشر شدن متاسفانه یکی گذارشش کرد و پاک شد اگه دوباره بذارمش اکانتم میپره واسه همین فعلا نمیرارم و رمان قلعه یخی رو ادامه میدم
عالی بود البالو❤❤❤❤❤❤❤با دوتا اکانتم داستانت رو خوندم.❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤خیلی قشنگ تمومش کردی. خیلی ها نمیدونن چجوری تمومش کنن ولی تو خیلی قشنگ تمومش کردی
مرسی عزیزم 💜
خواهش❤❤❤❤
فووووق العادههههههههه 😍
خیلی ممنون عزیزم ❤️🌟
آجی جون چرا پارت 1 فصل دوم پاک شده؟
نمیدونم کی گزارشش کرده پاک شد😔
اگه یه بار دیگه بزارمش اکانتم حذف میشه مجبورم تو یه سایت دیگه بزارمش یا دیگه اصلا نزارمش،واقعا درک نمیکنم تست من که اصلا خلاف قوانین نبود اگه بود قطعا همون اول هم منتشر نمیشد
اینا چرا اینطورین میتونی تو یه سایت دیگه بنویسی مثل آپارات؟؟
یا حالا هر سایتی راحت وارد شیم بعد لینکو بزاری بعد دوباره اینجا بزاری
الان خودمو میکشممممم
#پارت_بعد😂
فردا میزارم 💜
میسییییی
پارت اول فصل دوم گذاشتم عزیزم
و آلبالو جونم از اموجی 🏻 استفاده نکن،اموجی بدیه😂😂
اوکی آجی قبلا یکی دیگم بهم گفت اما دیگه نمیشه ورش داشت😅
پارت بعدیییییییییییییییی ولی بیشتر بنویسسسسسسسسس و زودتر بزاررر 🥺😭🥺 ث
امروز دارم مینویسم فردا میزارم باش چشم💞💜
فصل بعدی قسمت یکشو زود بزار لطفااا
دو سه روز دیگه آپ میکنم
باشه🙂🌸
پارت اول فصل دومش منتشر شد عزیزم
خیلی ممنون برم بخونم
آجی جون
یه حدسی زدم که اون مرد کیه ولی مطمئن نیستم
به نظرم همون کسری باشه
و اسم کره ایش جونگ هیون
خب شاید اما جونگ هیون اسم پسر جونگ کوک و یوجین هست
عه
حواسم نبود
حالا ولش کن
دارم بیشتر کنجکاو میشم
لطفا زود بذار